از نقطه تا دایره
سایت تندیس به قلم حافظ روحانی
مجموعهی جدید آثار شاهپری بهزادی به یک معنی تداوم روندی است که این هنرمند در طول چند ساله گذشته آغاز کرده بود. این رویکرد و شیوهی کاری از چند جهت قابل بررسی است. به یک معنا به نظر میرسد که تجربیات اخیر هنرمند در این آثار که تحت عنوان «سما» به نمایش درآمده به نتیجهی مطلوب رسیده است یا لااقل میتوان این آثار را نتیجهی مجموعهای از تجربیات در نظر گرفت.
نقد قبلی این نویسنده را اینجا بخوانید:
در ابتدا مجموعهی «سما» ادامهی تجربیات هنرمند در زمینهی شیوهی مرسوم کاریاش، مبتنی بر تکرار نقطههای رنگین است. این نقاط رنگین که به شکل متوالی در آثار بهزادی اجرا میشوند به نوعی ملهم از شیوهی نقاشی نقاشان موسوم به «پؤانتالیزم» هست، هر چند که علناً کارهای بهزادی ارتباطی به آموزهها و نظریات این نقاشان فرانسوی ندارد. در نتیجه تنها ارتباطی که میتوان بین شیوهی مرسوم آثار بهزادی در طول این سالها و نقاشان «پؤانتالیزم» پیدا کرد اهمیت دادن به شکل برخورد هنرمند با رنگ است. جایی که او با کنار هم نهادن نقاط رنگی به تمامیت بصری اثر دست پیدا میکند. این تکنیک از جنبهی دیگری هم اهمیت دارد و آن هم از منظر رفتار هنرمند با ابزار است. به این معنی که در این مجموعه از آثار هنرمند کمتر ردی از اثر دست یا رفتار بیانگرایانهی نقاش بر روی بوم میماند و ما صرفاً شاهد تعداد بیشماری نقطهی رنگی هستیم که حول یک مرکز میچرخند، بیآنکه چیزی از رفتار و حس هنرمند را منتقل کنند.
با اینحال این شیوهی کاری هنرمند به نمایشگاه اخیرش محدود نمیشود و ریشه در آثار قدیمترش دارد. تمامی تلاش هنرمند در این نمایشگاه تلفیق شیوهی کاری مورد علاقهاش با اشکال تزئینی گنبدهای ایرانی است که منجر به مجموعهی «سما» شدهاند.
پیش از این شاهپری بهزادی به کرات از فرمهای هندسی دایره و مثلث استفاده میکرد، این اشکال هندسی ساده تا حد زیادی برای بیننده یادآور اشکال هندسی گنبدها بود، ولی ارجاع هنرمند به اشکال و نقوش تزئینی گنبدها هیچگاه تا این اندازه بلاواسطه نبوده است. به واقع در اینجا نقاش با تلفیق ترکیببندیهایاش با اشکال سادهشدهی گنبدها به نتیجهای رسیده که هم میتواند پایانی بر دورهای از جستجوهایاش باشد و هم احتمالاً آغاز دورهای جدید از جستجوها.
اما نام مجموعه برآمده از واژهی «سما» به معنی آسمان است. این نامگذاری علاوه به آسمان به مانند آنچه گنبد کبود نامیده میشود در عینحال تأکیدی بر فرم دایرهای هم هست که در هنر اسلامی بارها تکرار شده است و به ویژه در طراحی سقف مساجد ایرانی به خوبی نظرها را جلب میکند. به واقع و بر اساس همین نکته است که فرم دایرهای تقریباً همواره با معنویت پیوندی مستقیم داشته و دارد. در همین سالهای اخیر هم فرم دایرهای تقریباً با رویکرد و هدفی مشابه مورد استفادهی جمعی از هنرمندان نوگرای ما قرار گرفته است؛ به عنوان مثال میتوان به مجموعهای از آثار زندهیاد فرامرز پیلآرام اشاره کرد. در این مجموعه از آثار این هنرمند فقید، ترکیببندی بر مبنای یک دایرهی بزرگ طراحی میشد و مجموعهای از حروف درهم تنیده حول این مرکز میچرخیدند.
در بعضی از آثار این مجموعه مرکز دایره منبع روشنایی هم بود که مضمون معنوی اثر را مؤکدتر میکرد. این فرم تا حد زیادی یادآور همان تزئینات سقف گنبدهای مساجد در ایران است که حول مرکز گنبد میچرخند و خود مرکز گنبد گهگاه به یک نورگیر سقفی ختم میشود که نه فقط منبع روشنایی مسجد است، که در عینحال یادآور نور الهی است.
آثار شاهپری بهزادی در مجموعهی «سما» را میتوان تداوم همین سنت در هنر ایران در نظر گرفت. به واقع او با بهکارگیری همان شکل بنیادین دایره بیننده را به همان اشکال آشنای گنبدهای مساجد ارجاع میدهد. اما نکتهی مهم در آثار این هنرمند ابعاد است. معمولاً در آثار بزرگتر مجموعه بیننده شیفتهی تماشای سطح بزرگ رنگینی میشوند که نقاش در مقابلاش گذاشته است، در این حالت بیننده به عمق اثر جذب میشود که به یک معنی همان مفهوم آثار را مؤکد میکند.
اما شاهپری بهزادی مصرانه از پالت رنگیاش کاسته است و محدودهی رنگی هر تابلو به یکی دو رنگ خلاصه میشود، باقی بازی هنرمند با تنالیتههای مختلف آن رنگ است. این عملکرد دو کارکرد دارد؛ اول اینکه از وجه تزئینی هر پرده کم میکند و در عوض نگاه بیننده را به ترکیببندی و فرمها بیشتر جلب میکند که خود کوشش دیگری است برای رسیدن به مضمون.
ولی آیا کوشش هنرمند در این آثار دعوت بیننده به معنویت است؟ از اسم نمایشگاه و ارجاعات فراوان بصری که اینطور به نظر میرسد، ولی آیا فرم اجرایی هم این کار را انجام میدهد؟ چنانچه اشاره شد، هنرمند دامنهی رنگهای هر تکاثر را محدود میکند، به واقع در بیشتر آثار هنرمند اصرار هنرمند در استفاده از تنالیتههای یک رنگ باعث میشود تا توجه بیننده بیش از حد به فرم و ترکیببندی جلب شده و کارکرد دعوت بیننده به عمق اثر علناً ناکارآمد شود. از طرف دیگر آیا تکرار متوالی نقاط رنگی که بر روی دوایر متحدالمرکز بر روی بوم نقش شدهاند، علاوه بر تأکید بصری بر مرکز دایره در عینحال سادهسازی مضمون جزء و کل است؟ اگر اینگونه باشد قطعاً هنرمند در رسیدن به مقصود دوم موفق بوده است، ولی آیا آثارش در رسیدن به مضمون اول هم موفق بودهاند؟ یعنی آیا نقاط رنگین به اندازهی کافی بیننده را به مرکز جلب میکنند؟ به نظر میرسد که در این مورد حربهی نقاط رنگین آنگونه که باید کارکرد ندارند و تکرنگی و اشکال بزرگ ترکیببندی عملکرد نقاط را بیاثر میکنند. به واقع از این منظر به نظر میرسد که تکرار نقاط بیشتر بیننده را به یاد آثار سونیا بالاسانیان نقاش ایرانی – ارمنی میاندازند که مقصودش از نقاشی انتزاعی دعوت به معنویت نبود و تکرار پارهای از نقشمایههای سنتی در آثارش از اهمیت بیشتری برخوردار بود.
به نظر میرسد که مجموعهی کنونی نتیجهی ممارست هنرمند در یک شیوه و تکنیک است که با تلفیق با یک فرم معماری به نتیجهای قابل تأمل رسیده است و این تازه آغاز راه تازهای در کارنامهی این هنرمند نقاش است. جستجویی که باید به انتظار نتایجش نشست و دید.[/one_half_last]