پشت هر هنرمند موفق، یک کیوریتور ماهر ایستاده

مقاله هنر سرپرستی
هانس اولریش اوبریست

 ترجمه‌ی شاداب دادگر


پشت سر هر هنرمند موفق یک سرپرست {کیوریتور} ماهر ایستاده است.اما سرپرست ها واقعا چه میکنند؟ هانس اولریش اوبریست ستاره‌ی گالری سرپنتاین شادی ها و خطرات حرفه‌اش را بر ما آشکار می‌سازد و یوکو اونو و دیوید شریگلی و دیگران نیز از بهترین نمایشگاه زندگی‌شان صحبت می‌کنند. هانس اولریش اوبریست

یکی از قهرمانان کودکی من سرگئی دیاگیلف بود؛ نمی رقصید، طراح رقص نبود، موسیقی دان نبود، کارگردانی نمی‌کرد، اما برای توصیفش می‌توانم از اصطلاحی استفاده کنم که جي‌جي بالارد یک‌بار در مصاحبه‌ای به من گفت: «پیوند دهنده». دیاگیلف پایه‌گذار باله‌ی روسی بود: او بود که استراوینسکی را در کنار طراحان رقص و پیکاسو و براک و کوکتو قرار داد و باعث شد هنر تئاتر و هنر رقص همنشین یکدیگر شوند.

دیاگیلف و کوکتو کاری را که انجام داده‌اند چنین وصف می‌کنند:

«شگفت زده‌ام کن (!Etonnez moi)» . من هیچ‌گاه فعالیت هنری انجام نداده‌ام و هیچ‌گاه نیز به سرپرست در مقام رقیبی خلاق برای هنرمند نگاه نکرده‌ام. زمانی که کار سرپرستی را آغاز کردم می‌خواستم برای هنرمندان مفید باشم. من به حرفه و نقشم به چشم یک کاتالیزور – و حریفی تمرینی- نگاه می‌کنم.

ارزشش را دارد که در ریشه شناسی مفهوم کیوریتوری (سرپرستی) تأملی کنیم، این کلمه از لغت لاتین کوراره (curare) به معنای مراقبت کردن نشئت گرفته است. در روم باستان این عبارت به معنای مراقبت از حمام‌های عمومی بود. در قرون وسطا این کلمه برای توصیف کشیشانی به کار می‌رفت که مسئولیت مراقبت از نفس را برعهده داشتند. بعدها در قرن هجدهم کاربرد این کلمه توصیف مراقبت از مجموعه‌های هنری و دست ساخته‌های انسانی بود.

بازمانده‌ای از تمام این مفاهیم در سرپرستی مدرن وجود دارد. هنگامی که اولین نمایشگاهم را سرپرستی کردم – که بحث‌هایی را نیز با هنرمندانی از جمله فیشلی/ وایس (زوج هنری سوئیسی متشکل از پیتر فیشلی و دیوید وایس)، ریچاد ونتوورت، کریستیان بولتانسکی و هانس پیتر فلدمان در آشپزخانه‌ی آپارتمان من واقع در سنت‌گالن سوئیس به دنبال داشت – با والدینم سوء تفاهمی پربار و نتیجه‌بخش داشتم. آنها گمان می‌کردند قرار است در رشته‌ی پزشکی تحصیل کنم چرا که سرپرستی به معنای مراقبت و درمان بود. فکر نمی‌کنم بین این عبارت با هنر ارتباطی می‌دیدند.

امروزه سرپرستی در قالب یک حرفه دست‌کم چهار معنا دارد. سرپرستی یعنی حفاظت کردن در معنای مراقبت از میراث هنر، گزینشگری آثار جدید، پیوندیافتن با تاریخ هنر و همچنین به نمایش درآوردن با سامان دادن کار. اما سرپرستی چیزی فراتر از این‌ها است. پیش از سال ۱۸۰۰ تعداد کمی از مردم به نمایشگاه‌های هنری می‌رفتند. حالا هرساله صدها میلیون نفر از نمایشگاه‌ها دیدن می‌کنند، نمایشگاه یک رسانه‌ی جمعی، یک مراسم آیینی است. سرپرست نمایشگاه را برپا می‌کند تا به تجربه‌ای خارق العاده بدل شود و نه صرفا به تصویرگری ها یا به کتاب‌هایی که در فضا و مکان قرار گرفته‌اند.

من نمایشگاه‌گردی را در ده یازده سالگی در سوئیس شروع کردم. یک بچه مدرسه‌ای بودم که هرروز بعدازظهر برای سرزدن به فیگورهای بلند و باریک جاکومتی به نمایشگاه می‌رفتم و ساعت ها به آنها خیره می‌شدم. همان طور که گیلبرت و جورج به من گفته‌اند، «تمام چیزی که می‌خواهیم بودن با هنر است» اما نخستین تجلی و مکاشفه‌ای که در چارچوب سرپرستی برای من رخ داد زمانی بود که اثر هارالد زیمان (سرپرست برجسته و به نوعی بنیانگذار سرپرستی مدرن) را با عنوان گرایش به هنر تام در سال ۱۹۸۳ دیدم. زیمان از ایده‌ی برگزاری نمایشگاه به منزله‌ی یک ابزار استفاده کرده بود، یا به منزله‌ی دیرینه شناسی دانش archaeology of knowledge  مانند میشل فوکو. این چنین بود که زیمان آثاری از گانودی، بویس، شويترز و دیگران را به نمایش درآورده بود؛ ایده‌ای مبتنی بر خلق فضاهایی فراگیر و جامع. من آن نمایشگاه را ۴۱ بار دیدم.

مدتی بعد تحت تاثیر ژان فرانسوا ليوتار فیلسوف قرار گرفتم و نمایشگاهی که در سال ۱۹۸۵ با عنوان مجردات Les rTrrateriaux  در مرکز پمپیدوی پاریس سرپرستی کرده بود. در این نمایشگاه به چگونگی شکل‌گیری شرایط انسانی تحت تاثیر تکنولوژی‌های جدید اطلاعات پرداخته می‌شود. اما آنچه مرا جذب خود کرد این بود که ليوتار به جای نگارش کتاب، به تولید ایده‌های فلسفی خود در قالب هزارتویی نمایشگاهی پرداخته بود. توضیح این مسئله دشوار است چرا که او بیش از به تصویر کشیدن ايده آن را تولید کرده بود؛ این نمایشگاه من و بسیاری از هنرمندان دیگر را تحت تاثیر قرار داد، افرادی مثل فیلیپ پارنو که من بعدها با او همکاری کردم.

اما سرپرستی خطراتی نیز به دنبال دارد. نمایشگاه هنر تام بسیار پیچیده و الهام بخش و جذاب بود چون این خطر را داشت که به هنر جامع و تمام عیار سرپرستان و نه هنرمندان بدل شود. اما برای من این نکته اهمیت داشت که بتوانم به هنرمندان نزدیک بمانم و آثار هنری آن ها را تابع بینش سرپرست نکنم، من دریافته‌ام که نقش سرپرست بیشتر امکان دهنده enabler است. بونتی هنرمند ایتالیایی خالق آثار مفهومی یک‌بار به من گفت به پروژه‌های تحقق نیافته‌ی هنرمندان توجه نشان دهم. هنرمندان بسیاری قادر نبوده‌اند پروژه‌های محبوب‌شان را به انجام برسانند. وظیفه‌ی من کمک به آنهاست.

یکی از نمایشگاه‌های محبوب من انجامش بده Do It نام دارد، نمایشگاهی که آن را ۲۱ سال پیش با همکاری کریستیان بولتانسکی و برتران لاوبه سرپرستی کردم. این نمایشگاه کماکان ادامه دارد. منبع الهام نمایشگاه عبارت بود از هم دستورالعمل هایی که مارسل دوشان از آرژانتین برای خواهرش ارسال می‌کرد تا یکی از آثار حاضر آماده‌اش را سرهم کند و هم قطعه‌ی موسیقی تغییرات اثر جان کیج و نیز آثار یوکو اونو. هنرمندان بسیاری برای چگونگی وجود آثار خود در گالری‌ها یا سایر مکان‌ها توضیحات و دستورالعمل‌هایی ارائه کردند. این نمایشگاه در بیش از ۱2۰ شهر دنیا اجرا شده؛ اغلب هم در شهرهایی که صحنه‌ی چندان مناسبی برای هنر معاصر نیستند. هم اینک این نمایشگاه در سالت لیک سیتی در جریان است و حتا می تواند تا صد سال آینده هم ادامه یابد.

یوزف بویس درباره‌ی بسط مفهوم هنر صحبت‌هایی کرده است. من می‌کوشم مفهوم سرپرستی را بسط دهم. نمایشگاه‌ها نه لازم است که فقط در گالری ها رخ دهند و نه لازم است که عبارت از نمایش چیزها باشند. هنر ممکن است جایی که کمترین انتظار را داریم ظاهر شود.

 دیوید شریگلی

نمایی از چیدمان سونیک یوث

نمایشگاهی که واقعا در ذهن من مانده، شوی سونیک یوث The Sonic Youth show  است که حدوداً دو یا سه سال پیش تور آن هم برگزار شد. سونیک یوث و رابرت گروننبوم سرپرست‌های این نمایشگاه بودند. من هم کاری داشتم که به نمایشگاه مالمو رسید. چیزی که من را تحت تأثیر قرار داد این بود که اگرچه آثار هنری بد بسیار زیادی در آن وجود داشت اما نمایشگاهِ کماکان خارق‌العاده بود. بسیاری از آثار نمایشگاه یا اثر هنری محسوب نمی‌شدند با اثری هنری بودند که هنرمندان غیر حرفه‌ای آنها را خلق کرده بودند. با این همه آثار در کنار هم ترکیب مناسبی را شکل داده بودند.

همه چیز به سونیک یوث و رابطه‌ی آن‌ها با سایر هنرمندان و خود هنر بازمی‌گشت. انواع مختلفی از آثار آنجا بودند. بعضی از آثار بیشتر شبیه چیزهای دست ساز بودند. درواقع آن چه همه چیز را سحرآمیز می‌کرد درهم آمیختن هنر با مصنوعات و هنرمندان با موسیقی‌دانان بود، سفر آنان مبنای همه چیز قرار گرفته بود. به این ترتیب هنرمندانی تاثیرگذار جلد آلبوم‌های موسیقی سونیک یوث را طراحی کرده بودند: گرهارد ریشتر، کریستوفر وول و مایک کلی. آنها حتا جلد آخرین آلبوم‌شان را که جان فاهی طراحی کرده بود نیز به نمایش گذاشته بودند. او احیاگر فولکلور اصیل بود. او نقاشی‌هایی را به نمایش گذاشت که در کنسرت‌های عظیم خود می‌فروخت.

این نمایشگاه شما را می‌دارد تا معنای سرپرستی را دریابید: سرپرستی لزوما به معنای نمایش آثار هنری خوب برای دستیابی به بهترین نتیجه نیست. بلکه به معنای ساختن یک نمایشگاه واقعا عالی است. می‌توانید بدون داشتن هیچ اثر هنری خوبی یک نمایشگاه عالی برگزار کنید. این بدان معنا نیست که هردوی اینها در کنار هم ممکن نیست اما بدون این دو مورد هم برگزاری نمایشگاهی عالی امکان‌پذیر است.

چشم‌هایم هربار با شنیدن حرف‌های مردم درباره‌ی سرپرستی برق می‌زند. به نظر من سرپرستی خوب یعنی همکاری با کسی که قادر به انجام کارهایی است که شما از انجام‌شان عاجزید. این موضوع درباره‌ی هر گونه‌ای از همکاری صدق می‌کند. بهترین اتفاق زمانی رخ می‌دهد که شما با هم نمایشگاهی برگزار می‌کنید و در حین همکاری در می‌یابید چه کنید، بعضی از سرپرست‌ها دارای منصب آکادمیک‌اند. اگرچه هنرمندان چنین نیستند یا دستکم من چنین نیستم.

یوکو اونو

یوکو اونو

وقتی نمایشگاهی برگزار می‌کنم کاملا در شکل اجرایی این برپایی مشارکت می‌کنم. در طول پیمودن مسیر حرفه‌ای، بخت همکاری با سرپرست‌های خلاق بسیاری را داشته ام. نقش آنها حمایت و تشویق من است، نه در تغییر آنچه انجام می‌دهم، بلکه در بازگذاشتن دستم برای انجام آنچه به انجامش علاقه‌مندم. آنها همواره به من کمک کرده‌اند تا بفهمم چه چیزی را دوست دارم.

الکساندرا مونرو آنقدر به من و کارهایم محبت داشت که برگزاری نمایشگاه بله (Yes ) (اولین بزرگداشت عظیم اونو) را برای من بسیار ساده کرد. گاهی وقتی تعجب می‌کنم که به چه دلیل اثری به خصوص را انتخاب می‌کند می‌گوید: «این را ببین یوکو، این اهمیت دارد!» و اغلب اوقات هم حق با او است.

جان هندریکس- سرپرست نمایشگاه فعلی اونو در بیلبائو- هم همیشه حامی من بوده است؛ با رفتن به جاهای مختلف از طرف من و بیان اینکه «یوکو این را دوست ندارد».

هانس اولریش هم یکی از افرادی است که ذهن سیالی دارد. او در ذهنش پرواز می‌کند، درست همان‌طور که مدام در حال پرواز و سفر در سراسر دنیاست. هنگامی که با این ذهن در حال گذر مواجه می‌شوید، تجربه‌ی بسیار هیجان‌انگیزی دارید. این موضوع به من حس قدرتمندبودن می‌دهد. در احساس من هانس فقط یک سرپرست نیست، مأموریت او پروراندن دانش و ذائقه‌ی خودش درست به اندازه ی هنرمندانی است که با آن‌ها کار می‌کند.

جان بالدساری

جان بالدساری

ویرجینیا دوان مجموعه دار پیش از این مالک گالری جالب توجهی در لس‌آنجلس بود که بعدها به نیویورک نقل مکان کرد. او نقش مهمی در نمایش هنرمندان اروپایی و نیویورکی بسیاری داشت که آثار آن‌ها پیش از این هیچ‌گاه در ساحل غربی به نمایش درنیامده بود. نمایشگاهی که بیش از همه به یاد دارم آثار آیو کلاین در اواخر دهه‌ی شصت میلادی در دوان گالری بود، نقاشی‌های تماما آبی رنگ. این نمایشگاه مرا وا داشت به آن چه پیش از این انجام می‌دادم بیشتر فکر کنم. ویرجینیا درنهایت مجبور شد گالری را تعطیل کند. سود چندانی به دست نمی‌آورد. پیام اصلی این بود که موضوع پول درآوردن نبود.

به نظر من یک سرپرست خوب مثل یک سرآشپز خوب است. آن‌ها نیازهای شهری را درک می‌کنند، این نیازها را برآورده می‌کنند و آن‌ها را به چالش می‌کشند. سرپرست‌ها و هنرمندان چطور با هم کار می‌کنند؟ صورت مطلوب این است که طی یک همکاری هریک الهام‌بخش دیگری باشند و دیگری را به چالش بکشند. بهترین کاری که یک سرپرست می‌تواند انجام دهد این است که بتواند واکنش عموم را برانگیزد: «نمی دانستم این کار از تو برمی‌آید». بدترین کار هم ارائه‌ی نمایشگاهی بی‌ربط است.

جان بالدساری

مارک والینگر

کلاوس بوسمن و کسپر کونیگ پروژه‌ی مجسمه های مونستر The Munster Sculpture project را در سال ۱۹۷۷ پایه‌ریزی کردند، این پروژه هر ده سال یک بار اجرا می‌شود. کسپر از آن هنگام به کار سرپرستی مشغول است. این پروژه شگفت انگیز است و من هم آن قدر خوش شانس بودم که بتوانم در سال ۲۰۰۷ بخشی از آن باشم؛ یکی از ۳۳ هنرمند حاضر در آن سال.

اثر من مبتنی بر احاطه‌ی شهر با خط ظریفی بود که به سختی دیده می‌شد. به یاد می‌آورم که در یک جلسه با کسپر در کافه مونستر گفتم: « می‌خواهم دایره‌ای دور همه چیز بکشم اما به یک مجموعه‌ی جهت‌یاب با چنین چیزی احتیاج دارم». کسپر بلافاصله یک نعلبکی را روی میز سر داد، من دورش را کشیدم و نیم ساعت بعد ما داشتیم در دفتر شورای شهر با رئیس بخش نقشه‌برداری درباره‌ی این حرف می‌زدیم که من می‌خواهم کارم را در ارتفاع چندمتری از سطح دریا اجرا کنم. کسپر برای تمام هنرمندانی که با آنها همکاری می‌کند در مقام یک اشاعه دهنده و امکان دهنده و علاقه‌مند جدی عمل می‌کند. کارکردن با او مثل آن دسته نمایشگاه‌هایی نیست که ناگهان پای سرپرست‌های بین‌المللی به آن ها باز می‌شود. رابطه‌ی او با شهر در کل مخاطره نقش تعیین کننده دارد.

تارين سایمون

نمایشگاه پررنگ درذهن من نمایشگاه هورست ادمایت ( Horst Ademeit) در هامبورگر بانهوف Hamburger Bahnhof – (موزه‌ی فورگگن‌وارت | Museum fur Gegenwar) در برلین – در سال ۲۰۱۱ است. در گوشه‌ی کوچک و مشرفی در موزه تعداد قابل توجهی از اشیاء با دقتی عجیب چیده شده بودند؛ اثری از هنرمندی که تا به حال نامش را نشنیده بودم. ادمایت بعد از اینکه والدین، همسر، مدرسه و حتا معلمش یوزف بویس ترکش کردند طراحی و نقاشی را کنار گذاشت تا به جای آن عکاسی کند و بنویسد. او در فاصله‌ای چهارده ساله بیش از ۶۰۰۰ فریم عکس پولاروید گرفته و اتاق را در این عکس‌ها غوطه‌ور کرده بود. در حاشیه‌ی عکس‌های پولاروید و در تقویم‌ها و کتابچه‌های به ظاهر بی‌پایان، دست نوشته‌ها و حاشیه‌نگاری‌های او در ابعادی ناخوانا مشهود بود. او تأثیرات پرتوهای سرد، پرتوهای زمین، امواج الکترومغناطیسی و سایر اشکال پرتوهای مختلف روی سلامت و امنیتش را بررسی کرده بود و ضمن این که در برابر پرتوهای مغناطیسی و گیاهانی که آن‌ها را نیروهای خطرآفرین نامرئی برمی‌شمرد از خودش مراقبت می‌کرد، هم‌زمان نیز به شکلی وسواس‌گون به مجموعه‌ی مدارک و شواهدش می‌افزود. دیدن نمایشگاه احساس تهاجم به حریم خصوصی را برمی‌انگیخت، گویی که به دنیای مخفی کسی قدم گذاشته باشید.

فيليپ پارِنو

فیلیپ پارنو

نمایشگاه‌های ابتدایی پمپیدو (به خصوص نمایشگاه مجردات به سرپرستی ژان فرانسوا ليوتار در سال ۱۹۸۵) من را به شدت تحت تاثیر قرار داده است، یکی از اولین آثاری که آینده ی دیجیتال ما را متصور می‌شد اثری بود با عنوان پیش از حروف Avant la lettre  اثری بی‌اندازه تاثیرگذار که نامش نه‌تنها بازتاب تغییر مواد مصرفی ما بود بلکه به معنای واقعی کلمه بر مفهوم ماده دلالت می‌کرد.

لیوتار ساختاری باز خلق کرده بود، هزارتویی با یک ورودی و یک خروجی اما دارای مسیرهای عبور متعدد. دیوارها نه فقط سازه‌های جامد بلکه شبکه‌های توری خاکستری رنگی بودند که از زمین تا سقف امتداد می‌یافتند. بازدیدکنندگان باید هدفون می‌گذاشتند و در طول بازدید از نمایشگاه به اصواتی رادیویی گوش می‌دادند که مدام کم و زیاد می‌شد. چنین وضعیت غیرخطی و سیالی مثالی بود از شرایط عدم مادیت که محور بحث نمایشگاه بود.

چه چیزهایی یک سرپرست خوب را می‌سازد؟ شور و شوق، کنجکاوی و هوش. هانس، دانيل برنبام (مدیر موزه‌ی هنر مدرن استکهلم) و من در حال کار روی پروژه‌ای هستیم: ادامه‌ای بر مجردات که لیوتار قصد انجامش را داشت اما هیچ‌گاه عملی نشد. کار ما مقاومت‌ها (Resistances) نام دارد. انسان‌ها در تلاش‌اند تا برای درک رخدادهای جهان آن‌ها را ساده کنند. برای مثال ساده‌تر است بگوییم نیروی جاذبه ثابت است در صورتی که واقعا چنین نیست و مدام در نوسان است. به باور لیوتار هنر درباره‌ی این موضوع است، درباره‌ی نیروهای مقاومی که باعث می‌شوند چیزها دقیقا آن‌چیزی که ما گمان می‌کنیم نباشند. این راه بسیار زیبایی برای معنا کردن هنر و سرپرستی هنر است.

 گیلبرت و جورج

گیلبرت و جورج

سرپرست‌ها را مصلوب کن!

سرپرست را مصلوب کن (Crucify a Curator) یکی از بی‌شمار آثار متلک‌آمیز و سه‌لتی در نمایشگاه اخير گیلبرت و جورج با عنوان اسکیپ‌گوتینگ (5capegoating) است که در ماه ژوئیه در گالری وایت‌کیوب White Cube (خیابان برموندزی لندن Berrorldsey به نمایش درآمد.

این مقاله در نشریه زرد واریته 001 منتشر شده است

در همین ارتباط اینجا بخوانید:

نویسنده