درس‌هایی برای هنربانان | وضعیت اضطرار ــ وضعیت جدیت

پرونده‌ی درس‌هایی برای هنربانان | قسمت هفتم
بخش هفتم: وضعیت اضطرار ــ وضعیت جدیت
نویسنده:  ایریت روگوف [1]  Irit Rogoff 
با مقدمه‌ی جاوید رمضانی

آوام مگ ترجمه: حمید هاشمی


درسهایی برای هنربانان قسمت هفتم

گشتار (Turning)

در بخش قبلی «روگوف» ما را به‌طور عملی با یک پروژه‌ی واقعی که در موزه‌ی «فانآبه»ی هلند برگزار شده، با موضوع گشتار آموزشی رودررو کرد؛ اینک بخش دوم این مقاله را می خوانیم.

بخش دوم: نشست

پس از اتمام پروژه‌، بر اساس فضاها و معیارهایی که فراروی ما قرار گرفت، بعضی از ما به این نتیجه رسیدیم که همان سؤالات را در فضایی آزادتر و بازتر مطرح کنیم، تا بتوانیم بر اساس عملکرد نهادی، به سمت اقدامات مبتکرانه، داوطلبانه و خود‌بنیاد حرکت کنیم؛ و به این ‌ترتیب نشست «ابتکار‌های نامنظم در فرهنگ آموزشی»[2]، در می‌۲۰۰۷ در برلین تشکیل شد[3].

به یک معنی می‌توان گفت: «ما این‌بار ذیل مفهوم «آموزش ضعیف»[4] گرد آمده‌ایم. یک گفتمان غیرواکنش‌گرا در آموزش، درگیر مسائلی نادرست نظیر کالاگراییِ همیشگی، دیوان‌سالاری گسترده و تأکید روز‌افزون بر نتایج از پیش‌تعیین‌شده و… نمی‌شد. این روش آموزش را امری واکنش‌گرا برای حل مشکلات جهان در نظر می‌گرفت؛ ولی ما مایل بودیم آموزش، بخشی از جهان و راجع‌ به جهان باشد و به جای این‌که راهی برای حل مشکلات جهان و بخشی از پیچیدگی‌های جهان باشد و به جای  واکنش نشان‌دادن به واقعیت‌ها، خود تولیدکننده‌ی واقعیت باشد. بسیاری از این روش‌ها، غیر قابل دسته‌بندی، ساده و غیرقهرمانانه بود و قطعاً در برخی موارد بهره‌وری را افزایش نمی‌داد؛ فقط یک خاصیت مهم داشت و آن این‌که بسیار خلاقانه بود.

چرا آموزش و چرا در آن دوره؟

در ابتدا دنبال راهی بودیم که از ابراز تأسف و شکایت از وضعیت بد دانشگاه‌ها عبور کنیم. همه در آن دوران معتقد بودند دانشگاه‌ها دیوان‌سالار شده‌، به هم شباهت پیدا کرده‌اند و تعداد کارکنان دانشگاه‌ها کم و بودجه‌ی آن‌ها محدود شده است و سنت‌های محلی از بین رفته است. تمام این شکایت‌ها به‌جا بود؛ اما انباشت آن‌ها تنها باعث باقی ماندن آموزش در همان قالب‌های پیشین بود و جامعه‌ی محدودی از دانشجویان و استادان خبره را در بر می‌گرفت. ما به ‌جست‌وجوی راهی بودیم که به قول «راجر برگل»[5]: «آموزش از حدود و ثغور خود فراتر رفته و فقط محلی برای پس‌رفت و ناامیدی نباشد.»

اما دلیل این‌که در آن برهه‌ی‌ زمانی دست به کار شدیم، بحث‌هایی بود که حول «بیانیه‌ی بولونیا» و نارضایتی مردم شکل گرفته بود و فرصتی را برای عرصه‌های غیر قابل پیش‌بینی و خودجوش که بیرون از نهاد‌های آموزشی شکل‌گرفته و در داخل نهاد‌های آموزشی نیز نتایج مختلفی در بر داشته، فراهم آورده بود.

بر این اساس، آموزش به جای این‌که در قالبی تحمیل‌شده محدود شود، فضایی برای گردهمایی‌های غیر قابل پیش‌بینی بود که افراد، کنجکاوی‌ها، اندیشه‌ها، دل‌مشغولی‌ها و احساسات خود را به اشتراک گذاشته و در راستای یک موضوع، یک بینش و یک موقعیت خلاق، هم‌فکری کنند.

دلیل دیگر انتخاب آن برحه‌ی زمانی، این بود که آموزش بنابر تعریف، زمان‌بر است؛ فرآیندی برای تحول نامحسوس که مدتی به‌طول می‌انجامد و بر اساس یک نظریه‌ی نوین انتقادی، مسیر جدیدی را پیش می‌گیرد.

درسهایی برای هنربانان قسمت هفتم

شاید بتوان گفت این یکی از مهم‌ترین نتایج پروژه‌ی آکادمی برای نشست مورد نظر بود؛ چرا‌که دریافتیم آموزش، واقعیتی است که می‌تواند خود، سیاست‌ ایجاد کرده و تصورات گذرا و غیرمترقبه را به‌عنوان بنیان اصلی کار خود انتخاب کند؛ تا چهره‌های دانشگاهی، شهروندان جهان هنر، برگزارکنندگان اتحادیه‌ها و داوطلبان فعالی که در آن‌ها مشغول‌اند (در حوزه‌ی درون‌گذار و گسترده‌ای به‌نام آموزش)، مجال صحبت بیابند.

ما امیدوار بودیم عده‌ای از این افراد، ذیل تلاش در مسیر آموزش گرد هم آیند (جوامعی که هرکدام دستاورد‌های گذرا و منحصربه‌فرد خود را داشته و پس از مدتی از هم فاصله می‌گیرند). جوامع کوچکی که به جهت میل و کنجکاوی در کنار هم قرار ‌گیرند و صاحب قدرتی ‌شوند که از تقابل اندیشه‌ها حاصل می‌شود. خاصیت اساسی این جمع‌ها که بر اساس کنجکاوی شکل ‌گرفت، تابع سیاست هویت نبود.

مخاطبان «جِی. ال. نانسی»[6] در کنار مهاجران با یکدیگر گفت‌وگو می‌کردند؛ کسانی که از جامعه‌ی فرهنگی خود دور بودند، در کنار کسانی قرار می‌گرفتند که آرمان‌های جنسی داشتند و قادر بودند علی‌رغم تفاوت‌های‌شان با هم گفت‌وگو کنند.

در همان فضای محدود که تلاش می‌کردیم باز بماند، هر کسی در جست‌وجوی روش‌های جدیدی برای مشارکت و هم‌بستگی بود و ما متوجه می‌شدیم آموزش چه امکان خوبی برای گردهمایی در ذات خود دارد و غفلت‌های ما در خصوص مشارکت را نمایان می‌سازد.

پس از این‌که از تصور آموزش نجات‌بخش، تبلیغاتی و حکومتی فاصله گرفتم، می‌خواهم اندیشه‌های زیر را در حوزه‌ی آموزش واردکنم:

  • ما باید به جای تغییر وضعیت آموزش با هدف توزیع و نفوذ بیشتر، بر مفاهیم قدرت و به‌روزرسانی تمرکز کرده و دریابیم در ما امکانات بی‌پایانی وجود دارد که هیچ‌وقت کاملاً آن‌ها را شکوفا نمی‌سازیم. دانشگاه به جای رسیدگی به این امر، همواره در پی تصوری دوگانه است و «من می‌توانم»ای تزریق می‌کند، همواره به یک «من نمی‌توانم» متصل است. نگاه دوگانه، انسان را فلج ساخته و با بررسی آن می‌توان دریافت چگونه دانشگاه تبدیل به مکانی برای آموزش بهتر خواهد شد. تغییر تصوری ما از فضا‌های آموزشی و رهایی از مفهوم همیشگی راه‌حل و آمادگی، خود اتفاق خوشحال‌کننده‌ای است؛ در عین‌حال انسان جایزالخطا است؛ پس بهتر آن‌که خطا زمینه‌ای برای تولید‌ دانش فرض شود.
  • امید آن دارم آموزش به فضایی تبدیل شود که از «فرهنگ اضطرار» به «فرهنگ جدیت» گذر کند. در وضعیت اضطرار، دولت‌ها در مواقع بحران (که اغلب خود آن‌ها را به‌ وجود می‌آوریم) درخواست اقدام فوری می‌کنند؛ همه‌ی ما تجربه‌ی حضور در نشست‌هایی با عنوان «بررسی بحران آموزش» را در کارنامه داریم؛ اما جدیت، حوزه‌ای است که در آن فکر می‌کنیم چگونه می‌توان برای شناخت صحیح مسائل اصلی‌مان امکاناتی ایجاد کرد.

آن روز که بوش مجدداً دوباره به‌عنوان رئیس‌جمهور آمریکا انتخاب شد، شاگردان من که تا دیروز شور و شعف انتخابات داشتند، گفتند: «چرا امکان فعالیت سیاسی در انتخابات از بین‌رفته است؟ و چگونه می‌توان مشارکت سیاسی را افزایش داد؟» در واقع از «وضعیت اضطرار» گذر کرده و به «وضعیت جدیت» قدم گذاشته بودند.

  • مهم‌ترین مسأله این است که فضا‌های آموزشی و فرهنگی همواره آماده‌ی حل مشکلات نبوده‌اند. مجموعه‌ی تفریحی ـ آموزشی موزه‌ی «تیت»[7] که قرار بود مکانی برای رشد اندیشه‌های انتقادی باشد، از جمله مکان‌هایی است که دچار این وضعیت شده.

فضا‌های آموزشی ویژه‌ی دوران اضطرار نیستند و باید حضور آن‌ را احساس کرد؛ این نوع حضور و دسترسی، سؤال‌های مخاطبان را صورت‌بندی می‌کنند؛ نه این‌که مانند برخی نهادها تحت عنوان  آزادی و مشارکت در دمکراسی پرسش ایجاد کنند؛ چراکه آن‌که سؤالی مطرح می‌کند خود زمین بازی را نیز می‌چیند.

  • در انتها، فضای آموزش باید فضایی باشد که زندگی روزمره را با چالش مواجه سازد؛ تا بتوان از آن آموخت که چگونه با افکار انتقادی با مسائل دشوار مواجه شد؛ و نه با چالش‌هایی که تخریب و اثبات بی‌سوادی ما اهداف آن‌هاست؛ چالش‌هایی که احزاب سیاسی، دادگاه‌ها و سایر نهاد‌های قدرت، با هدف سلب مشروعیت و تحمیل راه‌حل و موقعیت‌شان ایجاد می‌کنند و نیک و بد مطلق را به‌وجود می‌آورند.

در آموزش، هنگام رخ‌ دادن چالش، می‌توان به شیوه‌ی دیگری اندیشید؛ هدف، ایجاد درگیری نیست؛ و تمام توان صرف سکوت و اقناع طرف مقابل نمی‌شود؛ بلکه موقعیتی را برای تخیل ایجاد می‌سازد.

یک‌بار در کنفرانسی شرکت کردم که یک جغرافی‌دان به ‌نام «جاد اسحاق»[8]، از فلسطین، نقشه‌هایی برای تغییر وضعیت اشغال اسرائیل در کرانه‌ی باختری رود اردن تهیه‌کرده بود که به نظر خودش بسیار واضح بودند. با خود اندیشیدم این فرد تلاش کرده تا شلختگی شیطنت‌بار رژیم اشغالگر قدس را به نظم درآورد و نقشه‌هایی واضح از آن تهیه کند؛ ای کاش این تلاش‌ها را در راستای اعتلای آرمان فلسطین به کار می‌بست؛ ولی این نقشه‌های واضح دقیقاً همان بودند که از او انتظار می‌رفت؛ چالشی در راستای این‌که هیچ تلاشی در جهت حل مسأله صورت نگیرد.

در زمانی‌که آموزش، انرژی‌ها را آزاد سازد و آن‌چه تحمیل می‌شود به فضایی برای تخیل تبدیل شود، می‌توان از وضعیت امروز خود فراتر رفت.

پی نوشت:

  1. Irit Rogoff
  2. Non Aligned Initiatives in Education Culture
  3. این پروژه محصول تلاش مشترک این هنرمندان بود:

Irit Rogoff (London), Florian Schneider (Munich), Nora Sternfeld (Vienna), Susanne Lang (Berlin), Nicolas Siepen (Berlin), Kodwo Eshun (London) and in collaboration with the HAU theatres, unitednationsplaza and BootLab and the Bundeskulturstiftung, all in Berlin. [http ://summit.kein.org]

  1. weak education
  2. Roger Buergel
  3. J.L. Nancy
  4. Tate
  5. Jaad Isaac

قسمت‌ بعدی:

درس‌هایی برای هنربانان | موقعیتی برای تولید و بیان حقیقت

قسمت‌های قبل این پرونده را اینجا دنبال کنید:

در ارتباط با کیوریتور و کیوریتوری اینجا بیشتر بخوانید:

نویسنده