درس‌هایی برای هنربانان | هنر، بارانی که بر روح می‌بارد

پرونده‌ی درس‌هایی برای هنربانان | قسمت نهم
هنر، بارانی که بر روح می‌بارد
نویسنده:  مجموعه‌ی رسانه‌ای رقص [1] Raqs Media Collective 
با مقدمه‌ی جاوید رمضانی

آوام مگ ترجمه: حمید هاشمی


درس هایی برای هنربانان قسمت 9

عدم قطعیت شگفت‌انگیز

در انتظار باران

اولین بارانی که پس از یک تابستان سخت و طولانی در کشوری گرمسیر می‌بارد، تپش قلب‌ها را بالا می‌برد؛ بوی خوش خاک خیس را در هوا می‌پراکند و برگ‌های درختان، خاک‌ها و فلزات را می‌شوید و برق می‌اندازد و نوری را که از آسمان می‌آید درخشان‌تر می‌کند و باعث می‌شود کودکان و حیوانات مثل جادوگران و قهرمانان زیر باران به رقص درآیند. می‌گویند حتی انسان‌های بی‌عاطفه هم در هفته‌های اول موسم باران، بیشتر ممکن است دل ببازند.

نخستین باران فصل بارش، با احساسات، تن، ذهن خشکیده و در انتظار باران ما، جان را به ذوق می‌آورد و میل‌مان نسبت به زندگی نو می‌شود. باران، آن‌چه را در ما شکل نیافته و پنهان و ناشناخته باقی مانده‌ است، فرا می‌خواند تا آن‌چه که مدت‌ها است درون ما به فراموشی سپرده شده را به‌خاطر آوریم. داستان‌ها و شعرهای کهنه را دوباره بر زبان رانده و مانند دوران کودکی برای شکل ابرها قصه‌ بسازیم. به همین دلیل درها و پنجره‌ها را می‌گشاییم و جهان را به درون راه می‌دهیم و رؤیاهای‌مان زنده می‌شوند.

هنر خوب، هنری است که هم‌چون باران، حوزه‌های شناخت و عواطف ما را متحول کرده و باعث شود مخاطب فعلی و بالقوه، درها و پنجره‌ها را گشوده و جهان را به درون راه دهد. این تغییر وضعیت، بسیار ظریف و حتمی است و به ‌اشکال مختلف در ما نمایان می‌شود؛ چنان‌که گویی طوفان، صاعقه و بارانی شدید، نظام عصبی ما را درنوردد. علاقه‌ی انسان به هنر نیز به همین دلیل است؛ وقتی هنر بر سر ما می‌بارد، هیچ‌کدام از ما سعی نمی‌کنیم پناه بگیریم. اجازه می‌دهیم باران بر ما ببارد، مانند کودکانی که در باران تا آن‌جا که می‌توانند بازی می‌کنند.

توجه به هنر، مثل توجه به محیط طبیعیِ درون و برون بدن ما نیست؛ تا آن‌هنگام که زنده‌ایم از آن گریزی نیست و هدف آن نیز تنها زنده‌ماندن است.

توجه ما به هنر، مجموعه‌ای از انتخاب‌هاست؛ هرچند که محصول غرایز ماست اما باید با اراده‌ای آزاد انجام شود. به رغم برخی شواهد، هنر نه ما را می‌میراند و نه زنده می‌کند؛ بلکه اهمیت توجه به هنر از آن‌روست که می‌آموزد چه اندازه برای حیاتی واقعی آمادگی داریم.

درس هایی برای هنربانان قسمت 9

مخاطب نامعلوم

آگاهی از میزان نشاط و زنده‌بودگی، نوعی از دانش درونی و حسی ماست که شاید نتوان آن را با واژگان و مفاهیم بیان کرد. افراد وقتی با آثار هنری مواجه می‌شوند، هر یک با روش خود نسبت به آن آگاهی می‌یابند و شاید نتوانند از ماهیت این احساس سخن گویند. دانش مرسوم، پنجره‌های روح و جان ما را می‌بندد و این احساس آگاهی‌بخش، پنجره‌ها را می‌گشاید تا باران به روح ما وارد شود.

احساساتی که از آن سخن می‌رود به برداشت و دریافت افراد از اثر هنری محدود نمی‌شود؛ بلکه بخشی از آن مربوط به چیزی است که هرکس در مواجهه با اثر هنری با خود به ‌همراه می‌آورد. افراد، هرکدام احساسات مختلفی دارند که به اندازه‌ی احساس خلاقیت هنرمندان و هنربانان ناآشنا، تازه و اصیل است. هیچ‌کس نمی‌داند دیگری چه هدیه‌ای همراه خود دارد. هر مخاطبی پس از مواجهه با اثر هنری، شگفتی و کشف تازه‌ی خود را دارد.

درس هایی برای هنربانان قسمت 9

هر دو سوی جریان خلق و مصرف اثر هنری، نسبت به یکدیگر بی‌اطلاع هستند؛ مخاطبان، هنرمندان را نمی‌شناسند و نمی‌دانند چه چیزی در آثار هنری خواهند دید و هنرمندان هم از ابتدا نمی‌دانند چه اثری خلق خواهند کرد و مخاطب خود را نمی‌شناسند.

بی‌اطلاعی هنرمند با بی‌اطلاعی احساسی مخاطب مرتبط است؛ اما یکی نیست و نباید آن را با جهل مطلق اشتباه گرفت، چون عدم اطلاع هنرمند، خود انگیزه‌ا‌ی محرک و سازنده برای ایجاد علاقه به برقراری ارتباط با دیگران است که باعث می‌شود هنرمند و هنربان و مخاطب گردهم‌آیند.

هنرمند لزوماً از محتوای اثر هنری خود اطلاع ندارد؛ چراکه صاحب اثر، هم‌زمان عامل ایجاد جریان‌ها و انرژی‌های مختلفی است که مشخص نیست از کدام زمان و مکان سرچشمه گرفته و در اثر هنری وارد می‌شوند و ممکن است خود او نیز اطلاع چندانی از آن‌ها نداشته‌ باشد.

هنرمند در اغلب موارد نمی‌داند مخاطبان در مواجهه با اثر هنری دچار چه احساسی می‌شوند؛ چون هرکسی تاریخ، خاطره، زخم‌ها و امیال خود را دارد که در مواجهه با اثر هنری تعبیر متفاوتی برای او خواهد داشت.

درس هایی برای هنربانان قسمت 9

 هنرمند نمی‌تواند به تمام این‌ها مسلط و آگاه باشد و هنگامی‌که به خلق اثری هنری می‌پردازد، نمی‌تواند تصور کند مخاطب در رویارویی با اثر او چه شناختی نسبت به خود پیدا می‌کند. زبان ویژه‌ی هنرمند، که مخاطبان با استفاده از آن اثر را قرائت می‌کنند، شبیه هیچ زبان دیگری نیست.

هنرمند مانند کسی است که نامه‌ی عاشقانه‌ای خطاب به شخص مجهولی می‌نویسد و از زبانی بهره می‌برد که قابل فهم نیست و حتی اگر به مقصد رسد، که ضمانتی هم برای آن نیست، مشخص نیست که آن باز می‌شود، خوانده می‌شود یا خیر؟!

شبیه آن‌چه در داستان دن‌کیشوت می‌خوانیم؛ «سانچو پانزا» می‌خواهد نامه‌ای را که به معشوقی خیالی به نام «دولسینه» نوشته، به آدرس نامعلومی ببرد[2]؛ یا همانند ابیات ابتدایی شعر کلاسیک نمایشی به نام پیامبر ابرها که به زبان سانسکریت نوشته شده است؛ و در آن روحِ تنهای جنگل، از یک ابر بارانیِ رهگذر می‌‌خواهد پیامی را به معشوقش که در دوردست‌هاست برساند[3]. هنرمندان هم به ‌همین ترتیب برای جلوه‌گری در نزد مخاطب، که معشوق دور از دسترس آن‌هاست، به‌اجبار به این میانجی‌ها تکیه می‌کنند.

*تصاویر مربوط به چیدمان «اتاق باران» اثر گروه «رندوم اینترنشنال» است.

“Rain Room by random International”

پی نوشت:

  1. مجموعه‌ی رسانه‌ای رقص گروهی فرهنگی ـ هنری سه‌نفره است که بر هنرهای معاصر تمرکز دارد و در این حوزه به خلق متون، برگزاری نمایشگاه و… می‌پردازد. این مجموعه با هنرمندان، معماران و غیره همکاری می‌کند.
  2. آن‌چه در باب مخاطب ناشناخته گفتیم از بحث «ژاک رانسیر» در باب مکاتبه‌ی دن‌کیشوت با معشوقش، دولسینه، در کتاب «سروانتس» می‌آید.

Jacques Rancière, ‘Althusser, Don Quixote and the State of the Text’. The Flesh of Words: The Politics of Writing. Stanford University Press. 2004. pp. 136 – 138

  1. برای مطالعه در مورد درخواست روح (یاکشا) از ابر رهگذر برای بردن پیامش نگاه کنید به

Meghadootam (The Cloud Messenger) a classical Sanskrit play by Kalidasa (c. 100 CE). For a useful translation, see Kalidasa, Meghadootam: A Rendering from the Sanskrit into Modern English. Rajendra Tandon (trans.) Rupa & Co. 2007

قسمت‌ بعدی:

درس‌هایی برای هنربانان | همیشه حق با مخاطب است!

قسمت‌های قبل این پرونده را اینجا دنبال کنید:

در ارتباط با کیوریتور و کیوریتوری اینجا بیشتر بخوانید:

نویسنده