پرونده‌ی منتقدان برتر جهان | مجسمه‌هایی که رنج کافی ندیده‌اند!

پرونده‌ی منتقدان برتر جهان
مجسمه‌هایی که رنج کافی ندیده‌اند!
معرفی منتقد چهارم: سباستین اسمی Sebastian Smee | قسمت اول
دبیر پرونده: مریم روشن‌فکر
آوام مگ ترجمه: معصومه شیخی


منتقدان برتر سباستین اسمی

مقدمه: درباره‌ی سباستین اسمی Sebastian Smee

«سباستین اسمی»، منتقد هنری روزنامه‌ی «واشینگتن پست» است. او سابقاً در «بوستون گلوب»، نقد هنری می‌نوشت و همان‌جا بود که پس از دریافت رتبه‌ی دوم «پولیتزر» در سال 2008، در سال 2011 به جایزه‌ی نخست نقد دست یافت. او از سیدنی به کارکنان «بوستون گلوب» پیوست. در سیدنی بین سال‌های 2004 و 2008، به‌عنوان منتقد هنری ملی، برای «آسترلین» کار می‌کرد؛ و پیش از آن، به مدت چهار سال در انگلستان زندگی و در روزنامه‌ی هنر فعالیت می‌کرد؛ هم‌چنین برای «دیلی تلگراف»، «گاردین»، «ایندیپندنت»، «تایمز»، «فایننشیال تایمز»، مجله‌ی «پراسپکت» و «اسپکتیتور» نقد می‌نوشت. در لندن، اسمی، با «لوسین فروید»، آشنا شد و مقالاتی برای چهار کتاب درباره‌ی آثار فروید نوشت. او هم‌چنین مقالاتی برای کتاب‌هایی درباره‌ی «مارک بردفورد»، «فِرِد ویلیامز» و «مکس دوپن» نوشته است. مقاله‌ی بلند «تلفات اینترنت: زندگی درونی در عصر دیجیتال»، در شماره‌ی 72 فصل‌نامه‌ی «کوارترلی اِسِی» در سال 2018، نوشته‌ی اوست؛ هم‌چنین او در کالج ولزلی نویسندگیِ غیرداستانی تدریس می‌کند.

گفت‌وگوی سباستین اسمی (منتقد هنری) و کیتی باترلی Kathy Butterly (مجسمه‌ساز)

«این مجسمه، رنج کافی ندیده است.»

کیتی باترلی مجسمه‌های خود را شکنجه می‌دهد و نتایج بدیع و لذت‌بخشی به‌وجود می‌آورد.

تنظیم‌کننده: سباستین اسمی، 6 ژوئیه‌ی 2019

منتقدان برتر سباستین اسمی

مجسمه‌های سرامیکی «کیتی باترلی» نمونه‌ی بارز نوعی طنز سهل‌انگارانه‌ است که هم‌زمان زیرکانه، هوشمندانه و جذاب است. چنین ویژگی‌هایی باعث می‌شوند این مجسمه‌ها خوب به نظر برسند و خوب هم هستند. با این‌حال مانند وقت‌گذرانی در یک مهمانی که گاهی سرد و گاهی گرم می‌شود، مجسمه‌ها ناشیانه و ازمدافتاده نیز هستند.

باترلیِ پنجاه‌وپنج‌ساله، به گفته‌ی منتقد هنری؛ «پیتر شلدال»: «سرزنده‌ترین مجسمه‌ساز امروز» است و در سال‌های اخیر توجه بیشتر و بیشتری را به خود جلب کرده است. نمایشگاهی در پاییز گذشته در گالری جدیدش، «جمیز کوئن»، موفقیت ‌بزرگی بود. محل تحصیل سابق او، دانشگاه کالیفرنیا در دیویس، میزبان مطالعه‌ی شغلیِ جاه‌طلبانه‌ای در موزه‌ی هنر «مَنتی شِرِم»، خواهد بود که در 14 ژوئیه افتتاح خواهد شد.

آثار باترلی، تنها چند سانتی‌متر ارتفاع دارند؛ هرچند اخیراً در ابعاد بزرگ‌تر شده‌اند. او آثارش را از خاک رس، لعاب و گرمای شدید می‌سازد. دسته‌های سست اسپورت، گلوله‌های کوچک و روشن که بافت اسفنجی مرجان‌ها را دارند و رشته‌های مهره‌های تزئینی کوچک. مجسمه‌ها به نظر کوبیده‌شده، فشرده‌شده، مچاله‌شده و له‌شده می‌آیند؛ اما با این‌حال فرم واحدی دارند. رنگ‌ها، بی‌هیچ کنترلی با هم ترکیب شده‌اند و هیچ ربطی به «سلیقه‌ی خوب» ندارند و در عین‌ حال، به چنان سطحی از جذابیت و زرق‌وبرق دست‌ یافته‌اند که به‌ندرت در سایر اشکال هنر دیده می‌شود.

منتقدان برتر سباستین اسمی

باترلی با همسر نقاش خود، «تام برکارد»، در آپارتمانی در ایست ویلج نیویورک زندگی و کار می‌کند. ساختمان، زمانی متعلق به «لری ریورز» نقاش بوده است که دوست پدر و مادر برکارد است. پدر تام، «رودی برکارد»، عکاس و فیلمساز سوییسی‌ـ‌آمریکایی و مادرش «ایوان ژَکت»، نقاش است.

منافذ ساختمان، تجلی هنر مرکز شهر نیویورک و صحنه‌ی شاعرانه‌ی آن است. ساکنان گذشته و حال آن، «یایوی کوزاما»، «آن کاوارا»، «کلیز اولدنبرگ»، «فرد ویلسون» و «وِس اندرسون» فیلمساز است. هنوز هم حفره‌ای در دیوار کارگاه باترلی وجود دارد که «گوردون ماتا کلارک» آن را ایجاد کرده بود؛ هنرمند مفهومی‌ای که برای «برش‌های ساختمانی»‌اش مشهور است.

آسانسور، مستقیم به اتاق نشیمن باترلی و برکارد باز می‌شود. پیش از این‌که پا از آسانسور بیرون بگذارم، سگ کوچکی به سمت من هجوم آورد. این زوج دو فرزند دارند که حالا 18 و 20 ساله‌اند. برای رسیدن به کارگاه باترلی از اتاق نشیمنی زیبا که پوشیده از آثار هنری است، عبور می‌کنید؛ و بعد از کارگاه برکارد. باترلی می‌گوید: «شغل و زندگی ما در کنار همند.»

هریک از آثار باترلی، نیاز به کار زیادی دارد و او به‌طور هم‌زمان روزانه بر روی چند اثر کار می‌کند. او صبح زود بیدارشدن و سه یا چهار بار در هفته تمرین یوگا را دوست دارد. پس از کارهای صبحگاهی، معمولا ًدوش می‌گیرد و بعد سراغ کارش می‌رود.

منتقدان برتر سباستین اسمی

باترلی با خنده می‌گوید: «این تمام کاری‌ست که می‌کنم. این زندگی منه.» با این وجود کاملاً مشخص است که او انسانی اجتماعی است‌ـــ‌خوش‌خلق، علاقه‌مند به دیگران و مصاحبی روان و بااشتیاق.

کارگاه، جایی است که باترلی بیشتر وقتش را در آن می‌گذراند. در گنجه‌ای شیشه‌ای سمت چپ کارگاه صدها لعاب رنگی در ظرف‌های شیشه‌ای کوچک قرار دارند که احتمالاً از نظر تجاری دیگر در دسترس نیستند. سمت راست، روی پنج قفسه‌ی فرورفته در دیوار بیست‌سی‌تایی مجسمه‌ی سرامیکی قرار دارند. هریک از این مجسمه‌ها آن‌قدر بی‌شباهت به مجسمه‌های دیگر اطراف آن است که این قفسه‌ها گیرایی خاص خود را دارند؛ مانند وقتی‎که جمعی از بازیگران بزرگ پس از اجرا روی صحنه می‌آیند تا به تماشاچیان تعظیم کنند. پس از نگاهی به اطراف، نشستیم تا درباره‌ی روند کاری‌اش صحبت کنیم.

ــ کار فعلی‌ات در چه مرحله‌ای است؟

در حال حاضر در مرحله‌ای هستم که همه‌چیز به طرز ناراحت‌کننده‌ای آشنا به نظر می‌رسد؛ و چیزی نمانده نابودگر کارهای خود شوم، که البته اتفاق خوبی است! زمان مهمی است و من به آن اعتماد دارم. بارها به این مرحله رسیده‌ام. مرحله‌ای چالش‌برانگیز که تغییر رخ می‌دهد.

ــ سریع کار می‌کنی؟

انجام‌دادن چندین کار هم‌زمان واقعاً خوب است؛ اما من کند کار می‌کنم؛ چون کارم توجه زیادی نیاز دارد. ساعت 5 عصر کوره را روشن می‌کنم و صبح روز بعد پس از یوگا، کوره را باز می‌کنم و دوباره شروع به کار می‌کنم. سریع‌بودن این روند به‌خاطر نازک بودن سرامیک‌هاست.

ــ هر بار چند قطعه را می‌توانی در کوره قرار دهی؟

پیش‌تر می‌توانستم هربار چهار قطعه در کوره بگذارم. حالا چون در مقیاس بزرگ‌تری کار می‌کنم تنها یک یا نهایتاً دو قطعه در کوره جا می‌شود؛ و این موضوع جریان کاری‌ام را واقعاً به‌هم می‌ریزد. اجازه می‌دهم کارهای بزرگ‌تر، آهسته‌تر پخته شوند تا شوک دمایی کمتر شود و مجسمه‌ها نشکنند. می‌دانم که باید کوره‌ی بزرگ‌تری به کارگاهم اضافه کنم. این گام بعدی من است.

منتقدان برتر سباستین اسمی

ــ بافت و ترک‌های ریز فراوانی در لعاب کارهایت وجود دارد.

این کار عامدانه است. لعاب‌ لایه‌لایه است و هر لعاب ویژگی متفاوتی دارد. لعاب‌های خشک مات وجود دارند و من لایه‌ی ضخیمی از آن‌ها روی کار می‌زنم و بسیار سریع خشک‌شان می‌کنم تا در روند سردشدن ترک بخورند؛ چون 30 سال است که این کار را انجام می‌دهم، می‌دانم چه‌کار می‌کنم؛ اما هنوز هم چیزهایی هستند که مرا شگفت‌زده می‌کنند و من هنوز در حال یادگرفتن هستم. هرچه بیشتر مواد اولیه را بررسی و واکاوی می‌کنم، بیشتر به آن علاقه‌مند می‌شوم و این کار هرگز حوصله‌ام را سر نمی‌برد؛ چون کارهایی جدیدی برای انجام‌دادن پیدا می‌کنم. شاید فکر کنید یادگرفتن جایی تمام می‌شود؛ اما این‌طور نیست؛ همیشه درهای زیادی باز می‌شوند.

ــ از کجا می‌فهمی که یک قطعه آماده است؟

گاهی به مرحله‌ای می‌رسم که یک کار به نظرم بسیار خوب می‌رسد و با خودم فکر می‌کنم «آماده‌ام»؛ اما بعد می‌بینم که به اندازه‌ی کافی رنج نکشیده‌ام؛ (می‌خندد) یا قطعه به اندازه‌ی کافی رنج نکشیده! هربار که قطعه‌ای را در کوره می‌گذارم متوسط دمای آتش کمی بیش از 980درجه است. پس این قطعه‌ها شکنجه می‌شوند! یک قطعه ممکن است در ابتدا بسیار درخشان باشد و اگر به پختن آن لعاب ادامه دهم ممکن است خسته شود؛ مانند پوستی که پیر می‌شود. عاشق این روند هستم؛ واقعاً انسان‌گونه است؛ اما از سوی دیگر، اگر بخواهم دوباره درخشان و براق شود، برای آخرین مرحله‌ی پخته‌شدن، لعاب براق و روشن دیگری به آن می‌زنم و چهره‌ی جوان‌تری به آن می‌دهم. به همین خاطر در طول روز بین کارهای مختلفی در رفت‌وآمدم.

ــ باید سخت باشد که دائماً در ذهنت کانال‌ها را عوض کنی.

بله، هست!

ــ پس در میان تمام این کارهای عملی، درباره‌ی زیبایی‌شناسی چطور تصمیم می‌گیری؟

وقتی قطعه‌ای را از کوره بیرون می‌آورم، مانند این است هر روز هدیه‌ای می‌گیرم. معمولاً با خودم می‌گویم: «وای این خیلی خوبه» و گاهی می‌گویم: «اَه این مزخرفه». وقتی این اتفاق می‌افتد، که زیاد هم اتفاق می‌افتد، موضوع این است که این قطعه حالا باید مسیر دیگری را طی کند. با خودم می‌گویم: «خب، الان باید باهاش سروکله بزنم. باید این معمای جدید را حل کنم.» و قطعه‌ها واقعاً مانند معما هستند. آن‌ها مانند چیستان‌های کوچکی هستند که باید بنویسم و هم‌زمان حل‌شان کنم. من مثل یک طراح چیستان هستم. باید بفهمم چه می‌خواهند؛ چون احساس نمی‌کنم که به طور کامل در کنترل من هستند. بهترین اتفاق وقتی است که در لحظه‌ای مانند ارشمیدس با خودم می‌گویم: «یوریکا! یافتم!» وقتی قطعه‌ای دارم که مانند یک رابطه‌ی رمانتیک است، احساس فوق‌العاده‌ای دارم و کارکردن هرروزه با آن لذت فراوانی دارد؛ اما بیشتر آن‌ها یک روز خوب هستند و‌ روز بعد با خودم فکر می‌کنم «وای نه، نه، نه، نه».

ــ آثاری داری که روی کاغذ، با لاک ناخن کار کردی. ایده‌ی نقاشی با لاک ناخن از کجا به ذهنت رسید؟

از دخترم. به کارگاهم آمده بود و می‌پرسید «کدوم لاک رو بزنم؟» و لاک را جا گذاشت. با خودم گفتم «وااای، این خیلی شبیه لعابه!» و شروع کردم به نقاشی با لاک ناخن روی کاغذ.

ــ اتفاق‌های بیرونی زندگی‌ات چه تأثیرتی بر کارت دارند؟

روندها، رخدادهای جهان و احساساتم همگی ترکیب می‌شوند و آثارم تبدیل به ‌آن‌چیزی می‌شوند که هستند. آثارم برایم مانند کپسول زمان هستند. آن‌ها را در بازه‌ی زمانی خاصی ساخته‌ام و جنب‌وجوش رخدادها بخشی از روایت‌گر انتزاعی آثارم شده‌اند.

ــ با این کار جدید می‌‌خواهی به چه‌چیزی برسی؟

احساس می‌کنم چالش من بیرون‌کشیدن خون از سنگ است ــ این‌که فرمی را در دست بگیرم که هیچ حسی از زندگی در آن وجود ندارد و به آن زندگی ببخشم تا احساساتش را نشان دهد.

نویسنده