تقدیر ناعادلانه | پرونده رسانه‌ی نابکار

پرونده رسانه‌ی نابکار: چرا منتقدان عکاسی از عکس‌ها بیزارند؟
قسمت هشتم
نویسنده: سوزی لینفیلد ۱ (Susie Linfield)
مجله هنرهای تجسمی آوام: ترجمه مریم وحدتی


پرونده رسانه نابکار قسمت هفتم

مقدمه:

هر شش زن، چادرهای سیاه و بلندی به سر دارند؛ چند زن نه تنها سر و بدن‌شان، بلکه بخشی از چهره‌های‌شان را نیز پوشانده‌انداین عکس را جروم دلای1، عکاس جنگِ فرانسوی، برای آژانس اِی‌پی گرفته استاحتمالاً این زنان که همه میان‌سال به نظر می‌رسند، زندگی خوب و آرامی نداشته‌اند؛ احتمالاً طی سال‌های مصیبت‌وار صدام، جنگ ایران و عراق، نخستین جنگ خلیج فارس و تحریم‌های تحریک‌آمیز پس از آن رنجِ بسیار برده‌اند؛ که از دست آمریکایی‌ها و شاید از دست پدران و همسران خود هم بسی زجر کشیده‌انداکنون نیز از خشونت‌های فرقه‌ای– سیاسیجنایی‌ای در رنج‌اند که به طور روزافزون و سادیستی عراق را فرا می‌گیرندمن نمی‌توانم تظاهر کنم که حتی بخش بسیار کوچکی از عمق و تعداد این غم‌ها را درک می‌کنمنمی‌توانم وانمود کنم که به عنوان یک آمریکایی، در بخش‌های سهمگین و عمیقی از این درد دخالت ندارم.

و با این حال و با همه این اوصاف: با تماشای عکس دلای، این جهان اندوه من را دربرنگرفت یا مرا به درون‌اش نکشید؛ عکس هیچ پلی میان من و زنان عراقی نساخت. من احساس هم‌دلی یا هم‌دردی یا گناه نداشتم، هرچند آرزو می‌کردم که می‌توانستم و فکر می‌کنم باید می‌داشتم. درعوض، ناشکیبی و حتی انزجار را احساس کردم: به جای در آغوش گرفتن این زنان، می‌خواستم آنها را تکان دهم. ما شاهد تصاویر بی‌شمار بوده‌ایم و همچنان خواهیم بود از زنانی با چادرهای سیاه[1] که در عزای فرزندان‌شان مویه می‌کنند – و اغلب نیز یادشان را به عنوان شهید ارج می‌نهند.

دیرگاهی است که این سوگواری و بزرگداشت  ادامه یافته است و من کاملاً یقین دارم تا مدت‌ها پس از آنکه ایالات متحده نیروهای خود را بیرون ببرد و هواپیماهای‌اش را بنشاند، ادامه خواهد یافت. در حقیقت، من شک دارم چنین غم و اندوهی حتی بتواند رو به کاهش گذارد، تا آن زمان که زنانِ در گورستان روبنده‌هایشان را از چهره بردارند، از عزاداری و سوگواری و بزرگداشت دست بشویند و وارد دنیای مدرنی شوند و سیاستِ مدرنی بسازند. چنین سیاستی می‌تواند با سوگواری شناخته شود، اما نمی‌تواند بر اساس آن تعریف شود؛ نمی‌تواند توسط مردمانی که در سایه‌ها زندگی می‌کنند، با چهره‌هایی پوشیده و ایده‌هایی شکل‌نیافته ساخته شود؛ نمی‌تواند توسط کسانی پدید آید که در«عصر رؤیایی انتقام» مایکل ایگناتیف[2]  زندگی می‌کنند.

من مشابه این ناشکیبی و بیزاری را حین مشاهده‌ی عکس‌هایی از درد و رنج‌های عمیق، مانند برخی عکس‌های هولوکاست احساس کرده‌ام.

پرونده رسانه نابکار قسمت هشتم

واکنش ظریفی نیست – اما چرا باید جور دیگری باشد؟ چرا باید ارتباط ما با قربانی، رنج و فقدان، و تاریخ‌هایی که از آن‌ها سخن می‌گویند، سهل‌ و ساده‌تر نسبت به رابطه‌مان با هر چیز دیگری باشد؟

هانا آرنت در سال ۱۹۴۴ در مقاله‌ی تحریک‌آمیزی به نام “یهودی همچون پاریا”[3] به این پرسش پرداخت. او نویسنده و فعال سیاسی فرانسه، برنار لازار[4] را با تحسین آشکاری توصیف کرد: «او خواست… که پاریا.. بیاید و با دنیای مردان و زنان روبه‌رو شود. به عبارت دیگر، خواست که او احساس کند خودش مسؤول آنچه جامعه با او کرده، بوده است… به هر حال، بیش از یهودی بودن، ممکن است از نقطه نظر تاریخی، پاریا محصول یک تقدیر ناعادلانه باشد …. به بیان سیاسی، هر پاریایی که حاضر به تمرد نبود، نسبت به موقعیت خود و حتی نسبت به لکه‌ی بر پیشانی بشریت که نماینده‌‌ی آن بود، مقادیری مسؤولیت داشت.  از این شرم هیچ گریزی وجود نداشت».

پرونده رسانه نابکار قسمت هشتم

این عقیده‌ی بی‌رحمانه‌ای بود که لازار داشت، و مطلب بی‌رحمانه‌ای بود که آرنت نوشت، و چیزی نیست که بتوان نادیده گرفت، و کلام بی‌رحمانه‌ای می‌بود اگر به بستگان سوگوار محمد جابرحسن گفته می‌شد. اما من مطمئن نیستم که از هم‌دلی یا هم‌دردی یا احساس گناه، سخت‌تر یا کم‌فایده‌تر باشد.

عکس‌هایی که اکنون ما را – نه لزوماً به سمت هم‌دلی، بلکه به تفکری تازه – بیشتر سوق می‌دهند، شاید تصاویری از غم و اندوه محض نباشند. در این لحظه‌ی به خون آغشته، شاید گورستان‌ها می‌توانند کمی به ما بیاموزند.[5]

پی‌نوشت:

[1] chadors یا burkas

[2]Michael Ignatieff

[3] Pariah مطرود و رانده شده

[4]Bernard Lazare

[5]هرچند، دریغا، که گورستان‌ها به سرعت پر می‌شوند. زمانی که این‌ها را می‌نویسم، اسرائیل و حزب الله در حال جنگ‌اند و روزنامه‌ها، وب سایت‌های خبری و صفحه نمایش‌ تلویزیون‌ها با تصاویری از درد و رنج شهروندان لبنانی- و به میزان کمتر، از اسرائیلی‌ها پر شده است. یکی از عکس‌های فوق‌العاده تکان‌دهنده‌ای که در صفحه‌ی نخست نیویورک تایمز منتشر شد، ردیف‌های طولانی از تابوت‌ها در شهرِ لبنانی تیر را که با شماره‌ی جسدها مشخص شده بودن، نشان می‌داد. اجساد به طور موقت در یک گور دسته‌جمعی دفن می‌شوند. این جنگ اخیر به نحو بصری کامل‌تر از جنگ عراق پوشش داده شده است، در حالی‌که بسیاری از مناطق آن برای حضور خبرنگاران و عکاسان بی‌اندازه خطرناک است. در مقابل، رسانه‌ها دسترسی گسترده، هرچند نه کاملی به لبنان و اسرائیل و اعضای حزب الله دارند و از حمله به روزنامه‌نگاران، چنانکه از شورشیان عراقی سرمیزد، به دورند. آنها خرسندند که رسانه‌ها در اطراف ویرانه‌های جنوب لبنان آن‌ها را مشایعت می‌کنند. اما به نظر من، این حقیقت که در درگیری‌های اخیر، انبوهی از تلفات – در هر دو طرف- از غیر‌نظامیان‌اند، درک واقعیت‌های سیاسی پشت تصاویرِ به وضوح تکان‌دهنده را برای ناظران دشوارتر می‌کند.

قسمت‌های قبلی این پرونده را اینجا بخوانید:

چرا منتقدان عکاسی از عکس‌ها بیزارند؟ | قسمت اول

عکس به مثابه‌ی شکلی از خشونت | قسمت دوم

عکس به مثابه زندان | قسمت سوم

عکاسی، رسانه‌ی دموکراتیک | قسمت چهارم

عکاسی، سلاحی علیه حقیقت | قسمت پنجم

همه‌ی عکس‌ها را دیده‌اید | قسمت ششم

جهان پهناور اندوه | قسمت هفتم

نویسنده