«آنچه هستیم» عنوان نمایشگاه انفرادی زینب موحد است که در گالری نیان برپاشد. این نمایشگاه متشکل از ۹ اثر در ابعاد بزرگ است. بیانیۀ نمایشگاه فراخوانی میدهد تا مخاطب در مسیر فهم چیستیِ هستی و معنای زندگی در لحظاتی با او همسفر شوند. زینب موحد از نقاشان پر کارِ عرصۀ هنر در ایران است که طی سالها بر موضوعی نهچندان ساده متمرکز شده و تاکنون مجموعههایش را حول همین محور پیش برده است.
هر بار که زینب موحد شیارهای وجودش را میشکافاند، اندیشههایی نو مجال بروز مییابند تا در نمایی، ناپیداهایی از خاطراتش را عیان سازد. کوششهای نقاش در جهت فهم و شناخت هویت بوده؛ زیرا رازآلودگی هویت˚ همواره مناقشه برانگیز است. مجموعۀ «آنچه هستیم» مخاطبان را به پرسشی بنیادین فرامیخواند: ما کیستیم؟ در درون و پیرامون ما چه میگذرد؟ این عنوان، آغاز راهی است برای تأمل بیشتر، که مخاطب را به سیروسیاحت به درون دعوت میکند. این مجموعه تفسیری از مفهوم جوهر انسان و طبیعت و همآمیزی با بافتار جامعه و فضای شهری، در اختیار مخاطبان قرار میدهد تا بتوانند شخصیترین و نهاییترین خلوت نقاش را تماشا کنند.
آثار ارائهشده از نظر روش هنری واقعگرایانهاند، و در پی آناند که نشان دهند: محتوا یعنی ایدۀ فرم و فرم یعنی جسم محتوا. گویی همانگونه که روح یا ذهن بدون جسم دیده نمیشود و جسم بدون روح از حرکت باز میایستد؛ فرمها همان جسمهایی هستند که محتوا را در قالب بدن تبدیل میکنند. بنابراین، تفسیر و تحلیل کلیات آثار این مجموعه، میتواند بهگونهای کالبدشکافی بدنها باشند؛ فرایندی که در آن هر بدنی در هر لحظه به جسمی تبدیل میشود و در لحظه نیز میتواند جدا شود.
فهم دوگانۀ فرم و محتوا در واقع، گفتواگفتی مداوم است میان من و هر چیزی که هست. با این مبانی زینب موحد به مصاف راز دیرینۀ «جبر و اختیار» میرود و با آن درگیر میشود. او سایۀ سنگین جبر را بر تن بومها میکشاند، هرچند تلاش میکند با قواعد خود، معادلات را برهم زند و در این یکّهتازی، مخاطب را شریک کند.
مجموعۀ حاضر، با وجود انتخاب و ترکیبِ عناصر آشنا، در پی انتزاع «معنا» از فرمها وصورتهای شناخته شده است. فرمهای آشنا، میزان اهمیت به قواعد از پیشآشنا را تعیین میکنند و تعیّن میبخشند. اما قدرت رنگها نه تنها استلزام محدودۀ فرمها را برنمیتابند تا فقط با مادههای آشنا انطباق یابند؛ بلکه میتوانند خودشان را نقاشی کنند.
تلألو نورها در عمق تیرگیها مرزها را وامینهند و فراتر میروند.؛آنها در پی آنند که چیزهایی که «هستند» و بر قطعیت آنها رأی مثبت میدهند، بنمایانند. رنگها در تعریف چیستی واقعیت˚ از نگاه زینب موحد، هم داعیۀ استقلال از فرمهای آشنا دارند و هم بر آنند که آنها را مراعات کنند و در تعیّنبخشی فرمها سهم و نقشی داشته باشند. وجه استعاری آثار˚ تجاربی را آشکار میکنند که در پی بیان خویشاند، اما در قالب زبان روزمره نمیگنجند. این نقاش هر نوبت با توشوقوتی پربارتر سری به خود میزند. او لنز دوربیناش را تنظیم میکند برای شکار لحظهها و از رویارویی با چالشها هیچ اِبایی ندارد.
موحد در جایی که قالبهای بتنیِ سختجان را به جان روان انسان میاندازد، از منی میگوید که جای جنون را میشناسد. به قول یدالله رؤیایی، جایی روی زمین و در کاینات وجود دارد که نه فرارمان میدهد و نه از آن فرار میکنیم. جایی که هراس روزانۀ این روزها تابآوریِمان را صد چندان کرده، باید منتظر بمانیم و نترسیم. جایی که چیزها نه چنیناند و نه چنان اما هستند. جایی که زینب منِ خود را از بندِ بیرون رها میکند و در خود آزاد میشود. او ساده و بیادعا پای تجربۀ زیستۀ خود ایستاده است.
نقاش برای رسیدن به شعر خود، خود را به بیرون از شعر پرت نمیکند، بلکه مدام به خود بازمیگردد و در برابر خود سکوت میکند. او به جایی ایمان دارد که میل کندوکاو برای کشف رازهای برجا مانده در جزایر ناشناختۀ وجود، او را ترغیب میکند که دائماً بار سفر را برای یافتن ببندد.
زینب موحد در تمام آثارش خود را در خود عمیق میکند و شعرهایی میخواهد که پاهایش را در موازینی که خود به آنها رسیده، محکم کند. نقاش با بهرهگیری از تمثیلهای بصری، مترصد نمایش لایههای پنهانی وجود خویش است. او خاطرات جمعی و فردی را همچون امواجی تصویر میکند که گاه در هم میتنند و گاه از یکدیگر میگسلند، اما امانتها را در جای خاصی که دارند و سبک میسازند، رعایت میکنند. در خیال نقاش آمدوشد میان گذشته و حال، درون و بیرون، مانند شمشیر دولبه عمل میکند، گاه دلانگیزیها را مینمایاند و گاه آشوبها را، به ناگاه زمزمۀ اشعاری با مضامین اجتماعی را به گوش مردمانِ چشم میرساند.
در این مجموعه، خودنگارهها به قصد و عزم بازشناسی، بازتاب نورهای شدید، سایهها و انعکاسها را بر خود روا میدارند، و معادلات پیچیدۀ درون و بیرون را در ترکیب عناصر ناهمگون و بعضاً متضاد، خلاصه کرده و تفسیری از چیستی هویت فردی به دست میدهند. بیننده در میانۀ روندگی و آزادمنشی گیاهان و تنههای سازههای شهری در تورهای پشتنما به چالش میافتد؛ فشردگیِ پلانها و تکنیک اجرایی به ناچار آنها را وامیدارد که به همزیستی مسالمتآمیز تن در دهند. تورهایی که بارهایی از دختران را بر دوش میکشند و سرآخر نشان میدهند که چطور یک تنه با سختجانیِ دیوارها همآوردی میکنند.
نقاش نشان میدهد که میتواند شاخهای در امتداد گیاهی باشد یا گیاهی شود تنیده در خود. او نشان میدهد که حتی تنههای سخت دیوارها، به رهگذران آزادی عمل میدهند تا در صورت نیاز نشان و ردّی از خود بگذارند؛ چه تناقضی! رهگذران˚ این غایبانِ حاضر در سطور نانوشته، حضوری پر رنگ دارند و با نشانگذاریِ نوشتهها و اعداد، یکی از سنتهای مرسومِ نظام تصویری گذشتۀ ایران را به یادمان میآورند.
در برههای از تاریخ، نقاشانی که بر پیکرنگاری افراد مستقل از متنها متمرکز شدند، گاه افرادی را که میکشیدند و اسامیِشان یا مشاغلشان را در کنار تصاویرشان ثبت میکردند و جایی برای شناسایی آنها میگذاشتند و گاهی بدون هیچ ردّ و نشانی از آنها فقط تنها و چهرههایشان را تجربه میکردند. تجربهگری این نقاشان نوعی شناخت و تفسیری از واقعیت بود. اما زینب موحد نشان میدهد مفهوم «شناخت» در هر زمان متفاوت است.
نقاش یکی از معانی فهمِ آزادی و جبر و اختیار را با امتزاج تن انسان و گیاهان تبیین میکند. قرابت فرمی میان نردههای فلزی به صفشده با راهونیمراهِهای نرم لباس یکی از نفرات حاضر در صحنه، در همجواری با دیوار یکپارچۀ بتنی، تفسیری بصری از مرز تقابلها به دست میدهند، گویی تضادها میتوانند به راحتی مرزهای جغرافیای تاریخی و روانی انسان را درنوردند. سختی بافت نرده و نرمی بافت لباس، باورهای خط به خط شده و به حصرکشیدۀ جوهر طبیعت، روندگی و آزادی، را یادآوری میکنند.
دیوارها استعارههایی از مرزهای درون و بیروناند که آراء لایتغیرِ اقلیتها را بر تن وانهادهاند، و بار سنگینِ کلان روایتِ تکصدایی را یکتنه حمل میکنند. آنها نه تنها تعفن خواستِ تکصداییشدن را منکر نمیشوند، بلکه بر آن اصرار میورزند. فشردگی پلانها با ویژگی برجستۀ حجمپردازی عناصر، حواس بساوایی و بینایی را درگیر میکنند؛ گویی هر آنچه در پیش است، پیشینهای دارد در اکنونی که به جهان الگوها راه پیدا کرده است.
چهار کهن الگویِ «پرسونا»، «سایه»، «آنیما/آنیموس» و «خود» در آنچه هستیم، بروز و ظهوری دارند. این آرکتایپها، الگوها و تصاویر˚ جهانشمولی را نشان میدهند، بخشی از ناخودآگاه جمعی و لایهای از روان، که همان تجارب مشترک به ارث رسیدهاند.
رابطۀ کارکردی کهنالگوها پیچیده و پویایند، زیرا آنها با یکدیگر و با «من» در مرکز ضمیر خودآگاه، در تعاملاند. موضوع «سایه» و «خویشتن» در این مجموعه قابل تأمل است. حضور شاخ و برگهای درختان که بخشی از چهره یا لباس افراد را در برمیگیرند، نشاندهندۀ پیوندی عمیق میان طبیعت و روان انسانی است. در این تصویر، آنیما بهعنوان تجسم نیروی زنانه و جنبهای از ناخودآگاه فرد، به واسطۀ ارتباط با طبیعت، الهامبخش و راهنمای درونی میشود. این پیوند˚ بیانگر ارتباط میان ناخودآگاه جمعی و فردیت است که در آن طبیعت نقش واسطهای نمادین ایفا میکند.
بیرونزدگی میلگردهای زنگزده و فرسودۀ بتنها، سایههایی هستند با بار سرکوبهای تحمیلی. حال اگر زینب در این زَفتی و زُمختی با کمی نرمی وارد میشد، اندکی انعطاف میداد و هوایی تر و طراواتی در آن مینشاند، روایتهایش پذیرندگیاش را از دست میداد. او با روایت سر راستش بدون هر پیرایهای بین خود و روایتهایش و زمان روایت و خواننده فاصلهای ناپیدا ایجاد میکند و درواقع سبک روایتگریاش را اعتبار میدهد.
شیشه، بهعنوان مادهای که نور را میشکند و بازتاب میدهد، نمادی از تضاد میان پرسونا (نقاب اجتماعی و تصویری که فرد به دیگران نشان میدهد) و خویشتن (هسته اصیل و وحدتبخش روان) عمل میکند. شکست و بازتاب نور از شیشه، فرآیند پیچیدهای را تداعی میکند که در آن فرد میان تصویر بیرونی خود و ماهیت درونی و ناخودآگاهش به تعادل میرسد.
فرد ممکن است در ظاهر خود را با جامعه تطبیق دهد، اما در درون خود احساسات، افکار و تمایلاتی دارد که گاهی با نقابهای اجتماعیاش در تضاد است. پرسونا به نقابی اشاره دارد که فرد برای تطبیق با انتظارات اجتماعی و فرهنگی به چهره میزند. این «نقاب اجتماعی» ممکن است بهعنوان واکنشی برای مقابله با فشارهای اجتماعی و نیازهای محیط بیرونی باشد. نقاش با جستجو در خود و ثبت لحظات منجمد شده، تلاش دارد این تضاد و تنشها را به نمایش بگذارد.
شاخ و برگهای درهمشده، تلاشی برای کشف خویشتن در میان سردرگمیها و روزمرگیها شدهاند. تلخندیِ زینب موحد در این اثر و در انبوه انعکاسها تنه میزند بر افکار مصلوب و در اقلیت، و در این میانه آنیما و خویشتن مجال بروز مییابند. او در بازتاب شیشهها و انعکاسها، بیانی از جستوجوی هویت را دگرباره تعریف میکند. تضاد وتعادل با نردههای فلزی و نوشتهها، یکهوا خشکمغزی و نامنعطفی را به پشتوانۀ قدرت برگهای سبز و آرام مینمایانند. این تضادها تعادل میان جنبههای متضاد در انسان را به نمایش میگذارند
حضور شاخهها و ریشههای تاریکتر در کنار آنهایی که دستشان را به نشانۀ پیروزی بالا بردهاند، نشانی از تعامل میان روشنایی و تاریکی در روان انسانی است. این تضاد بازتابی از جستوجوی خویشتن در دل ناخودآگاه و مواجهه با سایههاست؛ فرآیندی که در آن فرد با بخشهای پنهان و سرکوبشده روان خود روبهرو میشود. پردههای حاشیهدار و ظریف، همچون مرزی میان پرسونا (تصویر بیرونی فرد) و هسته اصیل و درونی او عمل میکنند. این آثار، علاوه بر بازتاب روایتهای شخصی و اجتماعی، بر مفاهیم پیچیدهای چون هویت، ناخودآگاه و تعامل میان کهنالگوها تأکید دارند. هر اثر با زبانی تصویری و استعاری، تلاشی برای بیان و آشتی دادن تضادهای درونی انسان است.
اما شمعدانیها به دلیل ویژگیهای خاصشان—مقاومت و توانایی رشد در شرایط مختلف—نقش مهمی در به تصویر کشیدن لایههای ناخودآگاه درونی هنرمند دارند. تنیدگی این گیاه، به دلیل رشد و ماندگاری پرطراوتش، تحت تأثیر اشعار سربلند میکند و نقاش با نقدی وزین، آواز آنها را برتن بومهایش مینشاند؛ ما میمانیم و خیالات و فکرهایمان، همانهایی که آفرینش تجربهها نیستند، بلکه نمایشی از تجربههایمان هستند.
در رفتوآمدِ میانزبانی در هر یک از آثار این مجموعه، گویی هویت آدمی به کوچی موقت یا شاید دائمی میرود تا در فضایی بینابینی اتراق کند. گویا بیرونزدگیِ میلگردها و سیمخاردارها، در مداومت همنشینی با گیاهان در زیر تلألؤ نورهای درخشان، شرحی نقاشانه از میراث زخمهای فروخورده ارائه میدهند. گیاهان در ظرف خیال هنرمند مرهم میشوند، اما گوشوارههایشان را بر زمین میاندازند.
نمایشگاه «آنچه هستیم» صمیمانه، تفسیر زینب موحد از فهم واقعیت را به دست میدهد. آنچه هستیم میگوید: هر چیزی آن چیزی بشود که هست، من را که ببینید، همهچیز برایتان سادهتر شود.
به همین قلم بخوانید:
پناهگاه میرزا حمید | آنجا که طبیعت توقف کند هنرآغاز میشود
مهرداد ختایی و عدم قطعیت معنایی «گهواره»
آذین ذوالفقاری در نمایش ناسور | حکایتِ تن از تجربۀ زیسته
امید بازماندگان | حکمتِ اشیا در نگاهِ خیره
در همین ارتباط دنبال کنید:
یادداشتهایی بر نقاشیهای پایان قرن
رونق؛ پولهای زیاد، ابر دیلرها و صعود هنر معاصر
نقد نمایشگاههای دیگر را ببینید: