حال در مجموعه اخیر خود، رنگ را کنار گذاشته و شاید بتوان گفت به طراحیِ بد ۱ روی آورده.
«رژه» عنوان مجموعه اخیر او است که پنج تابلوی بزرگ و هفت تابلوی کوچک را در برمیگیرد. آنچه در این آثار به چشم میخورد، تلاش برای نمایشِ «بیمعنایی» است. تابلوها پر از اَشکال و موجودات خندان مضحکی هستند که مانند داستانهای مصور، ابرِ دیالوگ از دهانشان خارج شده است. این ابرها اغلب خالی هستند، و یا با اشعار، جملات و اصطلاحات عامیانه پر شدهاند. نوشتههایی که به دلیل خارج شدن از بستر معنایی خود و تبدیل شدن به عنصر بصریِ صرف در ترکیببندی، بینامتنیتی پدید نمیآورند.
همه اینها از پستههای خندان تا اژدهای هفتسر، در سطحی همارز، همچون یک پترنِ نامرئی، که سبُکی-سنگینی یکسانی بر همه جای آن حاکم است، به نمایش درآمده و مانند کاغذ دیواری، بخشهایی از دیوار گالری را پوشاندهاند. انبوهی از فیگورها و خطوطی که در تابلو در کنار هم چیده شدهاند، انگار که تور را به دریا بیاندازیم و هر آنچه به آن افتاد بر عرشه خالی کنیم.
اما با وجود این تنوع، آثار امیر فرهاد، دچار تکگویی شدهاند. هنرمند ازدحامی از تکرار و امتداد «یک خط» را به تصویر کشیده که در عین آزادی بیقیدانه، گویی دچار نوعی خویشتنداری، به خطوط محیطی اشیاء بسنده کرده و آنچه پدید آورده، پوستهای است که در پسِ خود گوشتی ندارد، تهی است. این پوچی و بیمعنایی، فضای آثار امیر فرهاد را برمیسازد، که به خودی خود قابل تأمل است.
اما وقتی در کنار بازدید آثار، با خواندن استیتمنت نمایشگاه دچار سردرگمی میشویم. در ابتدای استیتمنت چنین میخوانیم: «باختین از کارناوال به عنوان یک وضعیت یاد کرده، شرایطی که انرژیهایی را کانون پراکنی میکند که قادرند هرگونه هژمونی را نابود سازند. «درک وضعیت کارناوالی به عنوان مدخلی برای ورود به آثار این نمایش ضروری است
«میخائیل باختین»، کارناوال را نمود دوسویگی گفتمان رسمی– غیررسمی و محل تحقق چند صدایی میداند. هسته کارناوال، ستایش سرخوشانه زندگی، حرکت و پویایی و به سخره گرفتنِ خشکی و تصنع قواعد رسمی است و منجر به کنشهایی بیقیدانه میشود که میتوان آنها را ذیل مفهوم Rabelaisianism پیگیریکرد و از آنجا به گراورهای اروتیک و گروتسکوار سدههای میانه، نقاشیهای «هیرونیموس بوش» و در انتها به هنرمندان نئواکسپرسیونیستی همچون «ورینگتون کولاسکات» رسید. یک هنر هتاک و یاغی که قباحتی در بازنمایی تن و متعلقات آن، نمیشناسد. یک پرده برداری بیمهابا از غریزه؛ بازگشتی به وضعیت آمیزش ابدان در ازل، پیش از قانون.
حال باید دید نقطه اتصال آثار امیر فرهاد با تعبیر کارناوال در کجاست؟ آیا می توان گروتسک، خنده، انتقاد و میل به بیقانونی را در آنها یافت؟ اگر هم بتوان، آیا میتوان از این نقطه به دیگر نظریات باختین مانند تعابیری همچون چند صدایی پویا عزیمت کرد؟
شاید بتوان نشانههای تمرکززدایی را در آنها پیگیری کرد، اما به نظر میرسد نه تنها حرکت، پویایی و دیالوگ در ترکیببندیهای یکدست و تک بعدی این آثار به چشم نمیخورد بلکه حتی در کنش هنرمند هم این تکصدایی و نیز میل به قرارگیری در چهارچوب وجود دارد. هنرمند، خطی را در خلاء سفید بوم آغاز میکند و یک مونولوگ طولانی را بیوقفه، همچون نویزی که نه به اندازه کافی آزار دهنده است و نه میتوان صدایش را به درستی شنید، ادامه میدهد. حتی اگر بخواهیم این آثار را هجویهای بر نقاشی و طراحی تلقی کنیم باز هم راه به جایی نمیبریم. چرا که هنرمند حتی نسبت به چهارچوب بوم هم تخطی نکرده، تن به هیچ ریسکی نمیدهد و میتوان گفت از آنجا که همسو با قواعد رسمی و تعیین شده حرکت میکند، ادعای خود مبنی بر کارناوالی بودن محتوای آثارش را باطل میسازد. اگرنه، این خطوط میتوانست قاب بوم را از هم بدرد و روی دیوارهای گالری و حتی تا خیابان ادامه پیدا کند. اما گویی قدمهای این “رژه” زمینی را نمیلرزاند.