معرفی گالری پیس و گفتگو با آرنه گلیمچر مدیر گالری
اگنس مارتین[۱] نقاش امریکایی–کانادایی روزی به من گفت: «ما یک انتخاب داریم. یا زیبایی مثبت را در زندگی در آغوش بکشیم و یا خود را تسلیم نیروهای منفی غم انگیز کنیم. »
من آرنه گلیمچر[۲] مدیر گالری پیس هستم. در تمام طول زندگیم از زمان کودکی همیشه هنر برایم امر بسیار مهمی بود. تحصیلات خود را در زمینه هنر و در دانشگاه بوستون کامل کردم . در سال ۱۹۵۹ فهمیدم بیش از اینکه به خلق اثر علاقه داشته باشم، تاریخ هنر برایم جذابیت دارد.
همیشه دلم می خواست روزی موزه هنرهای مدرن[۳] را مدیریت کنم اما نمی دانستم مدیریت چیست و فقط دلم می خواست شغلی در زمینه هنر داشته باشم. وقتی گالری کوچک خود را با همسرم میلی[۴] در خیابان نیوبری[۵] بوستون تاسیس کردم، لحظاتی توام با عدم اطمینان و چالش های زیاد را در عین حال با امیدواری تجربه کردم و آثار دوستان خودم که حدود ده سال بزرگتر از من بودند و آثار پاپ آرت نمایش می دادم. بعد از گذشت مدتی توجه شدم نمی توانم آثار آنها را در اختیار داشته باشم چون گالری من در بوستون بود و آثار آنها در گالری های نیویورک فروخته می شدند. در نتیجه تصمیم گرفتم گالری را با همکاری گالری هانوور [۶] لندن به نیویورک منتقل کنم. در آن زمان فردی به نام فرد مولر [۷] به گالری وارد شد . او هم خریدار آثار هنری و هم فردی بسیار خوش ذوق بود و در بسیاری از افتتاحیه ها شرکت می کرد. به سرعت دوستی ما شکل گرفت و پس از اینکه متوجه تصمیم من برای انتقال گالری به نیویورک شد پیشنهاد همکاری در این جابه جایی را به من داد و ما باهم گالری پیس نیویورک را تاسیس کردیم. به نظر من شما باید در نمایش هویت هنر صادق باشید و بدانید که نبوغ آن در کجا نهفته است.
چرا تصمیم به تاسیس گالری گرفتید؟
پدرم را وقتی دانش آموز بودم در سن کم و بسیار غیر منتظره از دست دادم. به یاددارم در بعد از ظهر یک روز شنبه وقتی با مادرم و برادرم در حال قدم زدن در خیابان نیوبری در بوستون در حال دیدن گالری های آنجا بودیم، به بهترین گالری آنجا که گالری سوتزاف[۸] نام داشت وارد شدیم و آثار داخل نمایشگاه را دیدیم. گالری در دو طبقه همکف (هم سطح با خیابان) و طبقه یک طراحی شده بود و یک مغازه کوچک خالی هم داشت. ناگهان و از سر جوانی و خیالبافی به برادرم رو کردم و گفتم : «بهترین جا برای یک گالری! کنار بهترین گالری شهر! ».
برادرم گفت: «خب یک گالری باز کن!»
گفتم : «مسخره بازی در نیار! »
(از قبل از آن لحظه همیشه فکر می کردم مدیر موزه هنرهای مدرن بودن چه شغل خوبی می توانست باشد.)
برادرم گفت: «می دانی که ممکن است پول زیادی در این کار در نیاوری. مادرمان هنوز جوان است و تو باید سر کار بروی و کاری انجام دهی. »
اما من که به رویای شیرینی مبتلا شده بودم و از قضا برادری داشتم که به خاطر تحقق رویای من به من ۲۴۰۰ دلار قرض داد تا گالری تاسیس کنم .آدم خوش شانسی بودم!
گالری کوچکی باز کردم در حالی که هیچ ایده ای و هیچ سرمایه خاصی نداشتم و در واقع نمی دانستم دقیقا باید چه کنم. باید بگویم شاید اساس و بنیان اصلی فعالیت من در گالری داری بر شانس استوار بود.
روز افتتاحیه گالری پیس را برای ما توصیف کنید!
اولین نمایشگاه ما با نمایش آثار هنرمندانی که آنها را می شناختم و اساتید دانشگاه های بوستون و هاروارد بودند برگزار شد. اساتید جاهایی که من روزی در آنجا درس می خواندم[۹]. از آنجایی که این هنرمندان دوستان زیادی داشتند در نتیجه ما ناگهان با سیل بزرگی از مخاطبان مواجه شدیم. افتتاحیه خیلی خوبی بود . خانواده ما و خانواده همسرم از همه اطرافیانشان که ساکن بوستون بودند برای مراسم افتتاحیه دعوت کرده بودند. مراسم خیلی خوب پیش رفت اما اثری فروخته نشد و این چیزی بود که انتظار می رفت. حدود یک ماه طول کشید تا تنها یک اثر فروش رفت. هنوز که هنوزه فکر می کنم وقتی یک اثر هنری فروخته می شود انگار معجزه ای رخ داده است.
اولین اثری که فروختید چه بود؟
یک مجسمه از هنرمندی به اسم میرکو[۱۰] بود که سرپرست بخش نجاری دانشگاه هاروارد بود -بخش نجاری مربوط به دانشکده هنر و رشته های هنرهای تجسمی این دانشگاه بود. قیمت اثر ۱۵۰۰ دلار بود که این عدد در آن زمان بسیار رقم بالایی محسوب می شد. خریدار این اثر شخصی به نام دیک سولومون[۱۱] بود که در حال حاضر شریک من در پیس پرینتس[۱۲] است و البته در آن زمان او را نمی شناختم. آن روز من در گالری نبودم و مادرم به جای من در گالری حضور داشت . دیک به گالری وارد شد و از مجسمه خوشش آمد. مادرم که دیک به نظرش فرد قابل اطمینانی آمده بود مجسمه را برای پرو به او داد . بعدها متوجه شدم که مادر دیک مجموعه دار است. خرید آن اثر باب آشنایی ما شد که تا به امروز ادامه دارد. او بهترین دوست من و شریک من در بخش آثار چاپی گالری است.
در این لحظه آیا فکر می کنید به آنچه می خواستید رسیدید؟
در سال ۱۹۶۶ قهرمان من ژان دوبوفه[۱۳] بود – که البته هنوز هم هست. از وقتی بچه بودم آثارش را خیلی دوست داشتم و مثل بت برایم ارزشمند بودند. به همین دلیل همیشه آرزو داشتم بتوانم آثار او را در گالری بیش از هر هنرمند دیگری به نمایش بگذارم. در آن زمان گالری من تازه تاسیس بود و تنها یک هنرمند به نام لوییس نولسون[۱۴] و یک گروه هنری شامل هنرمندانی چون لوکاس ساماراس[۱۵] جیم داین[۱۶] و … داشت. برای جلسه ای حضوری با ژان دوبوفه که توسط یکی از رفقایم هماهنگ شده بود به پاریس رفتم. قبلتر یک بار می خواستم او را ببینم اما او نتوانسته بود و از طرفی به گوشم رسیده بود که او از همکاری با گالری که در نیویورک بود و گالری مهمی هم بود رضایت خاطر نداشت. نام آن گالری زایدنبرگ[۱۷] بود و آثار پیکاسو را به نمایش می گذاشت!
بالاخره جلسه من با ژان -هنرمند و نویسنده ای درخشان و از بزرگترین فیلسوف های قرن ۲۰ – شکل گرفت . دوستم که ترتیب هماهنگی این جلسه را داده بود خاطر نشان کرده بود که در جلسه نامی از هیچ هنرمند دیگری خصوصا نولسون (هنرمند گالری در آن زمان) نبرم چرا که او از این کار خوشش نخواهد آمد. من و ژان و دوستم که دیلر بود در جلسه حضور داشتیم. دوستم سر صحبت را گشود و ژان به من رو کرد و پرسید:« آثار کدام هنرمند را دوست داری؟ و با چه هنرمندانی در گالری کار می کنی؟»
من که در مواجهه با این سوالات و پاسخ دادن به آنها حسابی ترسیده بودم سعی می کردم از جواب دادن به بعضی از سوالات طفره بروم و در عوض به سوالاتی که اثر بیشتری بر او و آنچه من می خواستم اتفاق بیفتد داشتند پاسخ بدهم.
در جواب به ژان تعدادی از هنرمندان جوانتر را نام بردم. تصمیم گرفتم نام نولسون را هم بیاورم و به محض شنیدم نام او ژان ناگهان گفت:«لوییس نولسون! آثارش عالی هستند. »
اینجا بود که ارتباط ما به طرز ناباورانه ای شکل گرفت. یادم می آید وقتی از جلسه بیرون آمدم به خودم گفتم: «او مال من است. گرفتمش!!»
من با ژان در گالری حدود ۴۰ سال کار کردیم و زمانی که من در ۱۹۶۰ گالری را تاسیس کردم در ابتدا شروع به خرید و فروش آثار چاپی او کردم و اینکه من دیلر آثار کسی هستم که همیشه در رویاهایم او را تحسین می کردم برایم مثل معجزه بود. آنچه در آثار او برای خیلی جذاب بود شکستن همه مرزهای نقاشی در آثارش بود. او آنچه در غرب زیبایی تلقی می شد را در آثارش مخدوش می کرد و در عوض به انعکاس حرکات غیرمنتظره و معلق و پراکنده می پرداخت. او در آثارش موج زیبایی را دگرگون کرد و جهت انحصاری خود را در پیش گرفت. آنچه زمانی در کارهایش زشت معنا می شد امروز زیبا تعبیر می شود. به نظرم می توان او را هم طراز با هنرمندانی مثل پیکاسو، میرو[۱۸] و لژه[۱۹] دانست. همچنین در عصر حاضر می توان آثار ژان را در کنار آثار جاکومتی[۲۰] و بیکن[۲۱] قرار داد.
ژان تاثیر بسیار بسیار زیادی بر آثار هنرمندانی چون اولدنبرگ[۲۲] و باسکیا[۲۳] داشته است و به نظر من این تاثیر گذاری ادامه خواهد داشت.
استراتژی بازار یابی شما چه بود؟
من هیچ استراتژی نداشتم. آن زمان با الان قابل مقایسه نیست. دلالان جوان در برخی موارد متوجه خیلی مسایل نیستند و شاید هم من در برخی موارد آنها را دست کم می گیرم. ما در دنیای هنر و تجارت هنر بودیم. مقوله اصلی برای من پول درآوردن و ثروتمند شدن نبود. تنها چیزهایی که به آنها فکر می کردم این بود که بتوانم اجاره بهای گالری را بدهم و بتوانم هزینه ها را بپردازم و زندگی ام را بگردانم.
به نظرمن استراتژی فروش شوق و اشتیاق است.
چالش های سال های اولیه گالری شما چه بود؟
جابجا کردن آثار هنری از نیویورک با یک کامیون اجاره ای – تنظیم مخارج و هزینه ها- انجام کارهای اجرایی که همه را خودم انجام می دادم.
چه عاملی باعث شد تصمیم بگیرید از بوستون به نیویورک نقل مکان کنید؟
احساس می کردم چاره دیگری ندارم. داشتم هنرمندانم را از دست می دادم. وارهول[۲۴] با گالری استیبل[۲۵] کار می کرد و اولدنبرگ با گرین گالری[۲۶]. آثارشان به مجموعه ها راه می یافت و مجلات از آنها می نوشتند. راستش به نظرم برای این جابه جایی دیر هم شده بود. اگر در همان زمان گشایش گالری به نیویورک رفته بودم می توانستم همه آن هنرمندان را در انحصار داشته باشم. در نتیجه تصمیم گرفتم به نیویورک بروم. وقتی به پدر یکی از دوستان نزدیکم که در نیویورک زندگی می کرد گفتم که قصد دارم گالری را به نیویورک منتقل کنم از من پرسید:«هدفت چیست؟ از گالری ات چه می خواهی؟ » گفتم: «می خواهم بهترین گالری دنیا را داشته باشم». گفت: «پس به نیویورک بیا!»
چرا تصمیم گرفتید گالری را در پکن گسترش دهید؟
حتما شما هم شنیدید که می گویند آینده متعلق به شرق است و چین قدرت بعدی در آینده است. من معتقدم وقتی این صداها شنیده می شود حتما اتفاق میفتند. هنر خوب معمولا بعد از جنگ و آشوب شکل می گیرد. مثلا جنگ و ویرانی در آلمان باعث شد نسل نوینی از هنرمندان آلمانی شکل بگیرند که با دیدگاه هایی جدید و بدون ارجاع به گذشته به خلق اثر بپردازند. همچنین اکسپرسیونیسم انتزاعی هم نهضتی بود که بعد از جنگ جهانی دوم شکل گرفت.
پدیده جذاب هنری در چین که محصول انقلاب فرهنگی آن بود روایتگری در هنر بود. جریانی که در غرب دیگر جایگاه خاصی ندارد. به نظر من روایتگری و فرمالیسم در هنر چین ترکیبی است بی نظیر که به زعم من در هیچ جغرافیای دیگری داستانها به این سیاق روایت نمی شوند.
نکته دیگر درباره هنر چین را با مثال توضیح می دهم. زمانی که پیکاسو و براک هنر افریقا را کشف کردند بدون احساس نیاز به کشف آیین ها و رسوم به تصویر کشیده شده و معانی آنها با نگاهی فرمالیستی به آثار نگریستند. هنری کوبیستی که می توانستند از آن برای رشد آثار خود از آن تاثیر بگیرند. چینی ها هم همین گونه رفتار کردند. آنها به تمامی سبک های مختلف نقاشی نگریستند و روایتی شخصی و ناآشنا را به زبان خود با ابزاری آشنا و قابل درک در هنر خود جاری کردند. این نقطه موفقیت هنر چین است که در آن حس از دست دادگی و احیا با ابزاری که برای غرب آشناست توصیف می شوند.
آینده بازار هنری را چگونه می بینید؟
من فکر می کنم بازار هنر خیلی قدرتمند است. چرا؟ چون شما هنوز می توانید اثر هنری را با قیمتی بالا عرضه کنید و آن بیرون مخاطبانی منتظرند تا آن را بخرند. مثلا تابستان گذشته یکی از دوستانم ازرا مرکین[۲۷] تصمیم گرفت مجموعه خود را که با هم جمع آوری کرده بودیم و شامل آثاری از روتکو و جاکومتی بود را بفروشد. ما آن مجموعه را به قیمت ۳۱۰ میلیون دلار فروختیم . این نشان می دهد که همواره مخاطبانی وجود دارند که خرید آثار هنری را یک فرصت می دانند و برای در اختیار داشتن آثاری که در دسترس نبوده اند و یا تنها در اختیار افرادی معدود هستند آمادگی خود را اعلام می کنند . تصویر من از بازار هنر یک بازار سالم است.
امروزه شاهد خلق تعداد بسیار زیادی اثر هنری هستیم. آیا این اتفاق خوبی است؟
نه اتفاقا اصلا چیز خوبی نیست. دلم می خواهد بگویم هنر هنرمندش را انتخاب می کند اما در سال های اخیر هنرمندان هنر را به مثابه حرفه خود انتخاب می کنند. من را به یاد نقاشی ماگریت[۲۸] می اندازد. اثری که در آن مردانی با کلاه و چتر مثل باران از آسمان بر زمین فرود می آیند. تصویر اتفاقی که امروزه در حال وقوع است.
دوست دارید با چه کسی شام بخورید؟
با استنلی کوبریک[۲۹] و انشتین و فروید و مارکس و پیکاسو .دوست دارم با کسانی که باعث تغییراتی مهیب در قرن ۲۰ شده اند شام بخورم.
به نظرشما بهترین روش مدیریت آثار در آرت فیر ها چگونه است؟ برای آرت فیر ها من معمولا از میان آثار موجود انتخاب می کنم و هیچوقت از هنرمندانم نمی خواهم که برای آرت فیر ها اثری مجزا خلق کنند. چون این مرگ خلاقیت است که دیلر از هنرمند در خواست کند که به طور مثال برای آرت بازل یا برای لندن و … اثر خلق کند . آیا هنر باید سفارش داده شود؟
قسمت های قبلی پرونده را اینجا بخوانید:
پرونده داستان شکلگیری گالری پائولا کوپر | قسمت اول
پرونده داستان شکلگیری گالری سدی کولز | قسمت دوم | بخش اول
پرونده داستان شکلگیری گالری سدی کولز | قسمت دوم | بخش دوم
پرونده داستان شکلگیری گالری گیزلا کپتن | قسمت سوم
پرونده داستان شکلگیری گالری بلام اند پو | قسمت چهارم
پرونده داستان شکلگیری گالری شان کلی | قسمت پنجم
به همین قلم اینجا بیشتر بخوانید:
کریپتو آرت | دفتر مجازی ثبت اسناد رسمی آثار هنری | قسمت اول
مرکزیت زدایی فروش اثر هنری | رها سازی پیچ و مهرههای ذهن| قسمت دوم
ان اف تی ها تحول و تهدید در هنر معاصر | قسمت سوم
ان اف تی ها در هنر تجسمی ماندگار و بازار گذار | قسمت چهارم
چگونه هنرمندان در عصر کرونا بر درِ آفرینش هنری میکوبند؟
[۱] Agnes Martin
[۲] آرنه گلیمچر دیلر هنری، تهیه کننده و کارگردان است. او در ۱۲ مارس ۱۹۳۸ در ایالت مینه سونتا در آمریکا متولد شد.
[۳] MoMA
[۴] Milly Cooper
[۵] Newbury Street, Boston
[۶] Hanover Gallery
[۷] Fred Muller
[۸] Swetzoff Gallery
[۹] آرنه گلیمچر تحصیلات خود را در کالج هنر و طراحی ماساچوستس و دانشگاه بوستون کامل کرد.
[۱۰] Mirko
[۱۱] Dick Solomon
[۱۲] Pace Prints- بخشی از گالری پیس که در سال ۱۹۶۸ در جهت تولید آثار هنری تکثیرپذیر (مولتیپل) هنرمندان معاصر تاسیس شد.
[۱۳] Jean Dubuffet نقاش و مجسمه ساز فرانسوی
[۱۴] Louise Nevelson مجسمه ساز اهل امریکا
[۱۵] Lucas Samaras
[۱۶] Jim Dine
[۱۷] Seidenberg Gallery
[۱۸] Juan Miro نقاش اسپانیایی
[۱۹] Fernand Leger نقاش فرانسوی
[۲۰] Alberto Giacomettiنقاش مجسمه ساز چاپگر سوییسی
[۲۱] Francis Baconنقاش فیگوراتیو ایرلندی
[۲۲] Claes Oldenburg مجسمه ساز سوئدی-امریکایی
[۲۳] Jean-Michel Basquiat هنرمند امریکایی
[۲۴] Andy Warhol
[۲۵] Stable Gallery-گالری هنری در نیویورک که در سال ۱۹۵۳ توسط النور وارد تاسیس شد
[۲۶] Green Gallery
[۲۷] J. Ezra Merkin سرمایه گذار و مدیر مالی امریکایی
[۲۸] Rene Magritte هنرمند بلژیکی
[۲۹] Stanley Kubrick فیلمساز امریکایی