تاریخچه ای بر پرتره سازی و صورتگری|بخش سوم

پرونده پرتره

بخش سوم پرونده پرتره: چهره‌نگاری در یونان باستان

مهسا کریمی

هنرِ یونان باستان جایگاه ویژه‌ای در تاریخ هنر دارد. یونانیان با اینکه در دوره‌ای خود نیز تحت تاثیر هنر مصر و بین‌النهرین بوده‌اند،  در طول زمان تمدن خود با تاثیر آشکار بر رومی‌ها و نیز گسترش شیوه‌های هنری‎‌شان بر هنر غرب مسلط شدند و آنچه امروز به عنوان هنر کلاسیک غرب می‌شناسیم در حقیقت کپی‌ و بازگشتی به یونان باستان است. به گفته‌ی هلن گاردنر بسیاری از ارزش‌های فرهنگی یونانیان، به‌ویژه ستایش از انسانیت به عنوان” مقیاس همه چیز”، امروزه نیز هم‌چنان از اصول بنیادین تمدن غربی به شمار می‌آید. توجه یونانیان به انسان و اینکه گرایشات دینی و خدایان ایشان نیز چهره‌ای انسانی داشته‌اند در پرداختن به چهره‌نگاری و پیکرتراشی نزد ایشان نقش مهمی داشته است.”یونانی‌ها خدایانشان را به انسان و انسان‌ها را به خدایان تبدیل می‌کردند. فرد کامل، انسان یا کمال مطلوب یونانی شد و تجسم انسان‌های زیبا، تکیه‌گاه و نقطه‌ی کانونی آثار بزرگ‌ترین هنرمندان یونانی شد.”[۱] آنچه در بررسی چهره‌نگاری و به ویژه پیکرتراشی یونان در مقایسه با هنر مصر اهمیت دارد، تفاوت در نگاه ایشان به زندگی و مرگ و به ویژه انسان‌گرایی یونانیان است. ذهن یونانی، ذهنی این جهانی بوده و اندیشه‌ یونانی متوجه زندگی بوده است. بنیان دین یونانی بر اساس ایزدانی با خصلت‌های انسانی استوار بوده و آنها برخلاف مردمان مصر باستان بیشتر توجهشان به زندگی بوده است. هنرمند یونانی با مطالعه و تقلید مدل‌های مصری، تلاش کرده است به نوعی نگاه شخصی در بازنمایی پیکره‌های انسانی دست یابد. برخلاف هنرمند مصری که هنرش بر دانسته‌ها و آموخته‌هایش استوار بوده، هنرمند یونانی از چشمان خود استفاده می‌نموده است. هرچند که نوعی کمال‌گرایی همیشه در نگاه وی بوده است. همچنین هنرمند یونانی قصد بازنمایی کاستی‌های یک چهره‌ی واقعی را نداشته است.
“یونانیان قدیم، همچون سایر ملل ابتدایی در مرحله‌ای از تکامل خود، مجسمه‌هایی ساختند و به جای موجود زنده در گور مردگان گذاشتند. همچنین به ساختن پیکره‌های انسانی پرداختند. پیکره‌های نیاکان خود را در خانه‌ها نگاه می‌داشتند و پیکره‌های زندگان را به معابد هدیه می‌کردند تا بدین وسیله از حمایت خدایان برخوردار شوند. دین‌های قدیم کرت و موکنای، مبهم و آشفته و وحشتناک بودند و از این رو با هنرهای زیبا پیوندی نداشتند. ولی خدایان المپ و معابد زمینی آنها، سبب شدند که پیکرتراشی و هنرهای دیگر رواج یابد. می‌توان گفت که هیچ دینی جز مسیحیت کاتولیک، به قدر آیین یونانیان در ادب و هنر تاثیر نداشته است. هنر یونانی بر زیبایی، به خصوص زیبایی انسانی تاکید می‌ورزید. پیکرسازان با رموز بدن آشنا بودند و تناسب اندام‌های سالم و نیرومند و زیبا را مورد اعتنا قرار می‌دادند. می‌کوشیدند که با زحمات توان‌فرسا ، زیبایی زنده را صورتی پایدار بخشند.”[۲] با استناد به نوشته‌های ویل دورانت، همانطور که در شماره‌های گذشته اشاره شد، به نقش مهم اعتقادات و دین در هنر و به خصوص چهره‌نگاری پی می‌بریم .
portrait-تاریخ هنر یونان باستان به چهار دوره‌‌ی هندسی، کهن‌وش، کلاسیک و هلنیستی تقسیم می‌شود. در این ادوار با توجه به وضعیت اعتقادی، دینی، فلسفی و سیاسی یونانیان تغییراتی در هنر ایشان شکل گرفته است، اما آنچه برای ما مهم است نگاه انسان‌گرایانه‌ی یونانیان به پیکرتراشی و چهره‌نگاری است . فرمان آپولون خدای یونانی با عبارت “خودت را بشناس” که سقراط به هنگام گفتگو با مردم به آنها می‌آموخت، نشان از این دیدگاه انسا‌گرایانه‌‌ی یونانیان دارد. در بررسی آثار به جای مانده از تمدن یونان مجبور به استناد به نوشته‌ها و نیز کپی‌های رومی آثار هستیم . چرا که بخش زیادی از آثار هنری یونان باستان به ویژه نقاشی‌ها و پیکره‌ها در جنگ از بین رفته است.
در دوره‌ هندسی و شیوه‌ی خاورمابی، پیکره‌ی انسان به شکل تندیس‌های مفرغین ساخته می‌شده است. در حدود قرن هفت پیش از میلاد ساخت تندیس‌های سنگی از انسان به اندازه‌ی طبیعی در یونان باب شد. کهن‌ترین تندیس‌های سنگی باقی‌مانده از یونانی‌ها ، مو به مو ، با پیروی از قطع و معیاری ساخته شده‌اند که مصری‌ها پی افکندند. پکره‌های کوره و کوروس (دختر و پسر یونانی) به تقلید از پیکره‌های مصری با نمای تمام رخ ساخته می‌شدند. این پیکره‌ها  نه خدا هستند و نه انسان فانی، بلکه ترکیبی هستند از کمال مطلوب زیبایی و نیروی جاودانگی. تا پیش از این زمان پیکره‌ها برهنه نبوده، اما از این دوره پیکره‌های مردان به واسطه‌ی ورزش و بازی‌های پهلوانی برای نشان دادن سلامت جسم به صورت برهنه ساخته می‌شدند، اما همچنان پیکره‌های زنان با لباس پوشیده می‌شده.توجه به لباس زنان در بین یونانیان برای نمایاندن زیبایی بدن سالم انسانی بسیار ظریف بوده و با لباس‌های خشک بر تن مجسمه‌های مصر و بین‌النهرین متفاوت بوده است. نقاشان یونانی  بر روی سفالینه‌ها گاهی زن برهنه می‌کشیدند، اما در پیکره‌ها تا دوران کلاسیک زنان پوشیده خلق می‌شدند. هنرمند یونانی در این دوره برای طبیعی جلوه کردن چهره‌ی پیکره‌اش در هر شرایطی خنده‌ی موسوم به خنده‌ی کهن‌وش را به صورت پیکره اضافه می‌کند که گاه حتی مانند پیکره‌ی مرد گوساله بر دوش، شرایط مناسبی برای خنده نیست، اما پیکرتراش یونانی برای هرچه زنده‌تر بودن اثرش از آن بهره می‌گیرد.
هدف پیکره‌های ساخته شده در این دوران کمال و طبیعت بوده و هنر دینی به معنای رایج سایر تمدن‌های آن دوران در یونان وجود نداشته است. کمال پیکر انسانی و زیبایی و ادراک شکل محسوس آن، جدا از جادو و رمز و راز در آنها دیده می‌شود. این پیکره‌ها به عنوان هدیه و پیشکش به معابد برده می‌شدند، اما چهره‌ها حس مذهبی نداشته و به گونه‌ای هنر، خود غایت خویش شده است.
portrait4“اما با وجود به نمایش گذاشتن انسان‎ها، پیکرتراشی، افراد و اشخاص را ارائه نمی‌کرد. به نظر می‌رسد پیکره‌های یونان باستان دارای یک ویژگی مشترک بودند و آن اینکه هیچ تلاشی در آنها برای به نمایش گذاشتن شخصیت وجود نداشت. پیکرتراشان این دوره، صورت‌ها را به طور کلی و اجمال طرح کرده و برای دادن بیان به این صورت‌ها تلاش نمی‌کردند. در واقع دست و پا بیشتر از صورت بیان کننده است.”[۳] این وضعیت تا دوره‌ی کلاسیک هنر یونان، یعنی قرن پنج پیش از میلاد ادامه دارد. هرچند باید یادآوری کنیم که مرز مشخصی بین دوره‌های هنر یونان وجود نداشته و این تغییرات در گذر زمان شکل گرفته است. مفهوم پرتره یا تصویر و تندیس انسان به معنایی که فردیت داشته باشد تا قرن چهارم پیش از میلاد به ذهن یونانیان خطور نکرده بود. پیکره‌ها و چهره‌نگاری‌های دوران هندسی و کهن‌وش، شبیه‌سازی‌های خوبی نبوده‌اند و در حقیقت بازنمایی دقیق یک شخص خاص نبودند.
در دوره کلاسیک یونان هنر و به ویژه پیکرتراشی و صورت دستخوش تحول چشمگیری شد. هنرمند پیکرتراش حالت ایستایی خشک و غیر‌طبیعی الهام گرفته از پیکرتراشی مصری را کنار گذاشته و حرکت را وارد پیکره‌ها می‌کند . از طرفی هم چهره‌ها موقر و رسمی می‌شوند و دیگر خبری از خنده‌ی کهن‌وش برای زنده و طبیعی جلوه دادن چهره‌ها نیست.”نیروی حیاتی چنان در سراسر پیکره موج می‌زند که دیگر نیازی به آن خنده‌ی کهن‌وار یا نشانه‌ی حیات نیست، چون جای خود را به چهره‌ای جدی و متفکر داده است.پیکره‌ی یونانی به محض آن‌که آزادی حرکت پیدا می‌کند ، علاوه بر آزادی عمل ، آزادی تفکر نیز پیدا می‌کند. دو جزء حرکت و تفکر، جنبه‌های تفکیک‌ ناپذیر کلاسی‌سیم یونانی‌اند.”[۴] در این دوران هنرمند در پی آرمانی کردن چهره و پیکره است . چهره‌های بازنمایی شده دریونان دوره‌ی کلاسیک ، آثاری مو به مو تقلید شده نیستند، بلکه تمثال‌هایی آرمانی شده‌اند که در انسان همچون خدا جلوه‌گر می‌شود. به هر حال چهره‌های این دوره به نسبت قبل زنده هستند. ویل دورانت در تاریخ تمدن از قول سقراط این زنده بودن چهره‌ را به انسان نسبت داده و می‌نویسد:” اینکه مجسمه‌های شما زنده به نظر می‌آیند، آیا از آن رو نیست که موجودات جاندار را سرمشق قرار داده‌اید؟”
اندازه، تقارن و تناسب مهم‌ترین عناصر زیبایی شناسی یونان است . ایمان به نسبت‌ها همیشه در فلسفه‌ی یونان نقش مهمی داشته است. پیکرتراش کلاسیک یونانی زیبایی انسانی و الهی را یکی می‌کند. این مساله باعث می‌شود که گاهی پیکره‌های ورزشکاران و قهرمانان با خدایان اشتباه گرفته شود. مساله‌ی رعایت تناسبات تا حدی مهم بوده که “پولوکلیتوس” پیکرتراش، بر اساس استدلال‌های ریاضی فیثاغورس، رساله‌ای درباره‌ی پیکره‌ی کامل و آرمانی می‌نویسد. او با تکیه بر نسبت‌های هارمونیک پیکره‌ای آرمانی خلق می‌کند که متاسفانه امروز بر اساس نسخه‌ی تقلید شده‌ی رومی می‌توان آن را بررسی کرد. این پیکره به نوعی پیکره‌ی آرمانی یک ورزشکار و یا جنگجو است. با استناد به تاریخ‌نگاری‌های پلینی می‌توان گفت این ساخت پیکره‌ی ورزشکاران آن‌قدر مهم بوده که اگر ورزشکاری سه بار پیروز می‌شده، حق داشته پیکره‌ای شبیه به خود داشته باشد.
با توجه به این اصول و میل جدی هنرمندان به چهره‌ی آرمانی ؛ ضعیفان ، افراد ناقص و زنان و مردان پیر شایسته نیست موضوع کار پیکرتراشان قرار بگیرند. گاهی جوان‌ها در حال انجام کاری ساخته می‌شوند اما ورزشکاران بیش از همه ستایش می‌شوند و حتی در عضلاتشان گاه اغراق می‌شود. منبع الهام پیکرتراشان این دوره اساطیر باستانی یونان هستند.
portrait5ارنست گامبریج در کتاب تاریخ هنر خود تحلیل جالبی از چهره‌ی آرمانی یونان دارد. “هنرمند یونانی از راه شناخت و آگاهی به زیبایی دست یافت. هیچ پیکر زنده‌ای همچون تندیس‌های یونانی، متقارن، خوش‌ساخت و زیبا نیست. می‌گویند که هنرمندان یونانی طبیعت را آرمانی می‌کنند و تصور می‌کنند که کار آنها مانند کار یک عکاس است که تصاویر چهره‌ها را با پاک کردن لکه‌های ریز روتوش می‌کند. اما عکس روتوش شده و تندیس آرمانی شده معمولا بی‌منش و بی‌روح‌اند. آن‌قدر پاک می‌شود و حذف می‌شود که چیزی جزء شبحی بی‌جان و رنگ باخته از مدل اصلی باقی نمی‌ماند.”[۵] این مهارت پیکرتراشان برای یونانیان آن دوره اهمیت زیادی داشته ؛ تا جایی که پلینی تاریخ نگار در مورد چهره‌ی پریکلس که توسط کریسلاس ساخته شده، ادعا می‌کند که در این اثر چهره‌ی فرمانده نجیب‌زاده از آنچه بود نجیب‌تر بازنمایی شده است.
portrait6در قرن چهارم پیش از میلاد و دوره‌ی موسوم به کلاسیک پسین و در پی آن دوره‌ی هلنی ، هنرمندان دل‌مشغول دمیدن جان بیشتری در چهره‌ها شدند.دگرگونی‌های ریشه‌دار سیاسی باعث تغییرات مهمی شد. اندیشه و هنر یونانی ، آرام آرام و بیش از گذشته ، بر دنیای انفرادی و واقعی به جای دنیای آرمانی انسان‌های کامل متمرکز شد. در این دوره هنرمندان یونانی به شیوه‌های مختلف کار می‌کردند. بعضی از آنها پایبند به قوانین بازنمایی دوره‌های قبل بودند و بعضی دیگر در تلاش برای فردیت بخشیدن به چهره‌هایی که بازنمایی می‌کردند. این چندگانگی در بازنمایی چهره، در ادبیات، نقاشی و پیکرتراشی آن دوره یونان وجود دارد. ارسطو بازنمایی در هنر را بر اساس کار هنرمندان آن دوره بر سه روش تقسیم کرده؛” بازنمایی انسان‌ها آنگونه که بودند یا هستند…آنگونه که در موردشان صحبت یا اندیشیده می‌شود… آنگونه که بایستی باشند…”.
portrait7هنرمندانی چون لوسپیوس با انسانی کردن خدایان و پهلوانان یونانی و بخشیدن جنبه‌های انسانی ، همچون خستگی و یا آزردگی به آنها ، در زنده کردن و شخصی کردن چهره‌ها نقش مهمی داشتند . اما به هر حال تناسبات و اندازه‌ها هنوز به طور کامل رعایت می‌شده است.
در اواخر قرن چهارم قبل از میلاد هنرمندان راههای جاندار کردن اعضای صورت را بی‌آنکه به زیبایی آنها لطمه زند، کشف کردند و آموختند که چگونه حالات روحی فرد را دریابند و با استفاده از قیافه‌شناسی خاص هر فرد ، پرتره‌هایی به مفهوم مصطلح امروز ما پدید آورند.در زمان اسکندر بحث درباره‌ی هنر نوین چهره‌نگاری آغاز شد. هنرمندان در این دوره هرچه بیشتر از پیوند خود با دین و اسطوره فاصله گرفته و هنر خود را برای نفس آن دنبال می‌کردند.
portrait8یکی از نکات مهم در چهره‌نگاری‌های این دوره که به خصوص در صورت پیکره‌ها دیده می‌شود نمایش تنش ، رنج و عذاب در چهره است. این حس در بعضی از آثار هنرمندان دوره‌ی کلاسیک پسین دیده می‌شود و در دوره‌ی هلنی به اوج می‌رسد. شاید این انتخاب از جانب هنرمندان ریشه در تفسیر زندگی اجتماعی انسان‌های آن دوره داشته باشد،که یاس و زوال یک نظام کهن را حس می‌کردند. از طرفی هم این انتخاب حس اندوه و عذاب در مقابل حس خنده‌ی کهن‌وش قرار می‌گیرد . هرچند که به توانمندی هنرمند در خلق اثر بر آن پیشی دارد.
نقاشی یونانی این دوران نیز آنگونه که از نوشته‌ها پیداست در چهره‌نگاری از قوانین مشترکی پیروی می‌کرده، به امور فردی می‌پرداخته و چهره‌ی اشخاص تصویر می‌شده است. از نکات قابل تامل در نقاشی یونان چهره‌نگاری از دیوانگان برای درک وضعیت ذهنی آنها بوده. بازتاب آشفتگی‌های ذهن در چهره‌ی فرد موضوعی بوده که بخشی از چهره‌نگاران آن دوره به آن توجه کرده‌اند. بعدها این سنت در هنر ادامه می‌یابد و شکلی از روانشناسی هنرمندانه ادامه پیدا می‌کند.
چهره‌نگاری یونانی با توجه ویژه به تناسبات، کمال‌گرایی و زیبایی‌شناسی مشخص خود به نوعی مابین طبیعت‌گرایی و واقع‌گرایی در نوسان بوده است. آنچه مهم است تاثیر انکار ناپذیر آن در تاریخ هنر و به ویژه دوره‌ی رنسانس است.
در شماره‌ی آینده به بررسی چهره‌نگاری در روم خواهم پرداخت.

[divider style=”solid” top=”20″ bottom=”20″] ۱–هنر در گذر زمان. هلن گاردنر. محمد تقی فرامرزی.کاوش پرداز ۱۳۹۴
۲  تاریخ تمدن. ویل دورانت. جلد دوم. انتشارات علمی فرهنگی۱۳۹۰
۳ تاریخ زیبایی شناسی. ووادیسواف تاتاکوویچ. جواد فندرسکی. جلد یک انتشارات علم
۴ تاریخ هنر جانسن . محمد تقی فرامرزی . انتشارات مازیار، ۱۳۹۴
۵ تاریخ هنر گامبریج . ارنست گامبریج . علی رامین . نشر نی ۱۳۷۹

[divider style=”solid” top=”20″ bottom=”20″]

تاریخچه‌ای بر پرتره‌ سازی و صورتگری |بخش دوم

بخش دوم پرونده پرتره: چهره‌نگاری در مصر باستان
مصر از قدیمی‌ترین تمدن‌های بشری است و با توجه به تاثیراتی که بر تمدن یونان و روم داشته ، رگه‌هایش در هنر امروز نیز دیده می‌شود. به گفته‌ی هرودوت، مصریان به حد افراط و بیش از هر نژاد و نوع بشری، مذهبی بوده‌اند. دین و اعتقاد همواره نقش مهمی در هنر و به خصوص چهره‌نگاری و نمایش پیکره‌ی انسانی داشته است. تا پیش از عصر رنسانس …..

۰ comments

تاریخچه‌ای بر پرتره‌ سازی و صورتگری| بخش اول

چهره‌نگاری از دیرباز تا روزگار ما همیشه در تاریخ هنر و ادبیات وجود داشته و یکی از مهم‌ترین گرایش های هنری بوده است.سنت چهره‌نگاری همواره با شرایط زمانی‌‌ و وضعیت اجتماعی‌، فرهنگی‌، اعتقادی و اقتصادی و نیز نیاز انسان به دیده شدن و ماندگاری‌ ، پیوندی ناگسستنی داشته ؛ چه در دورانی همچون دوران باستان که در انحصار پادشاهان و اشراف بوده ، چه آن زمانی که در دوران رنسانس خود انسان کانون توجه قرار گرفته و یا آن زمان که با پیدایش عکاسی در دسترس عموم مردم قرار گرفته است.

۰ comments