نامه اول ماه تیر ۹۵| تاریخ هنر در خلاء
به قلم جاوید رمضانی، مدیر سایت تندیس
پس از مطالعه مقاله همکار عزیزم آقای سقراطی در شماره ۳۲۶ مجله تندیس، تحت عنوان «آیا منتقدان جایی در دایره المعارف آقای پاکباز دارند؟» مفاهیم نظریای در تکمیل گفته های ایشان به نظرم آمد که در این وجیزه مطرح می نمایم.
در کتاب «تاریخِ تاریخ هنر» نوشته ورنون هاید ماینز ترجمه مسعودقاسمیان، تاریخ هنر را جناب قاسمیان چنین تبیین نموده اند:
” تاریخ هنر شبکه ای در هم تنیده از نمادها و حرفه هاست که هدف کلی آن بر ساختن گذشته های تاریخی بوده است تا بشود بر بنیاد آن مشاهدات روشمند را برای بهره مندی و استفاده از اکنون یا همان حال امکان پذیر کرد.”
اما آنچه امروز کمتر به آن توجه می گردد (سوای ضعف سنت تاریخ نگاری هنر از دوران صفوی و روزگار احمد قاضی منش اثر ارزشمند گلستان هنر تا امروز) مسئله چرایی نگارش و چگونگی نگارش این متون است .
آثار ارائه شده در فضای فعلی هنر به نظر این قلم، چیزی جز کپی های ساختارمند برای رتبه بندی اطلاعات نیست. مقوله تاریخمندی امری است وابسته به غایتاندیشی و مفهوم پیشرفت.
از منظر نگارندگان امروز تاریخ هنر بستر ساختار نگارش این آثار و به عبارتی تعریف مشخص بافتار این شبکه بسیار حائز اهمیت است تا توجه به جمع آوری صرف اطلاعات. چرا که مورخ هنر در یک چهارچوب کلی کار می کند و این پاسخگوی گستره وسیع مقولات هنری معاصر نمی باشد.
رشته های مرتبط با تاریخ هنر مانند نقد هنر، فلسفه هنر، فلسفه زیبایی شناسی، وجه کاربردی هنر، بازار هنر، موزه پژوهی میراث های فرهنگی و غیره، تمامی نیازمند یک بافتارمشخص برای کار است تا بتواند به یک کتاب منسجم تاریخ هنر دست یافت.
به واقع آسیب شناسی اینکه چرا اثر آقای پاکباز، دایره المعارف هنر نام دارد همین است که استطاعت یک مولف نمیتواند پاسخگوی نگارش چنین اثری باشد. چنین است که کاستیهای بسیاری رویت میشود و گستردهشدن حوزه فعالیت هنر در جامعه بسیاری از رشتهها و اشخاص را در سایه قرار میدهد. دغدغه امروز تاریخ هنر نگاران پیدا کردن روش هاییاست که بتوان با آن این مجموعه وسیع را مستند نمود.
در ارائه یک تصویر کلی از فعالیت های معاصر، ما باید حوزه های بسته ای را رویت نماییم که توان گفتگو و سامان مندی با هم را نداشته و نتیجتا تاریخ هنر تبدیل به متنی میگردد که بیشباهت به کارکرد اصحاب دایرهالمعارف «دیدِرو»ای نیست (البته در مقام یک پژوهشگر)
نکته دیگر اینکه در مواجهه با اثر آقای کشمیرشکن یعنی کتاب «هنرمعاصر ایران» باید پرسید که ایشان با کدام مکتب و نحله فکری یا بستر نقد تاریخ اجتماعی به نگارش چنین کتابی دست یازیدند. مگر نه اینکه پیامد مکتبهای فکری در ساحت هنر رخ مینماید. آیا تکیه بر تحلیل تقدم تاریخی یا مطرح شدن هنرمندان در حیطه بازار بین المللی هنر به تنهایی برای نگارش این اثر کافی است.
آنچه در این کتاب مغفول مانده به طور قطع از نویسنده مطلع و فرهیخته ای چون آقای کشمیرشکن پنهان نیست ولی مسئله این است که حوزههای نظری نقد ادبی و تحلیل فلسفی اجتماعی ما تهی از آثار پژوهشی است که بتواند تکیهگاه تولید تاریخ هنر معاصر درخوری باشد به زبان ساده فرایند تحقیق و تولید آنچنان که در صنعت ضعیف است، در حوزه فرهنگ کاملا تهیگردیده و عقبه تحقیق دارای پیوستار و هدفمندی در رشته های مختلف نمیباشد این چنین است که تولید کننده با توجه به نیازسنجی بازار مصرف مجبور است به جای تولید به واردات رو بیاورد.