هنر بعد از ۱۹۶۰ (فصل سوم)
پست مدرنیسم (بخش اول)
سایت تندیس تلخیص سارا بافتی زاده
قسمت قبلی را اینجا بخوانید
پسانوگرایی یا پستمدرنیسم، (همچنین: پسامدرنیسم، پساتجدد، مابعد تجدد) سیر تحولات گستردهای در نگرش انتقادی، فلسفه، معماری، هنر، ادبیات و فرهنگ را میگویند که از بطن نوگرایی (مدرنیسم) و در واکنش به آن، و یا به عنوان جانشین آن پدید آمد. پست مدرنیته مفهومی تاریخی-جامعهشناختی است که به دوران تاریخیِ بعد از مدرنیته اطلاق میشود.
در آغاز دهه ۸۰ میلادی، دولت در بازار مداخله کمتری داشت برای همین دلالان روی صحنه آمدند، در سال ۱۹۸۱ نمایشگاهی با عنوان ” روحی تازه در نقاشی ” در آکادمی سلطنتی هنر در لندن برگزار شد که متصدیان آن کریستوس و نورمن رزنتال از آکادمی و سروتا مدیرگالری وایت چپل ویت بودند، سال بعد آکیل بونیتوالیوا منتقد ایتالیی عنوان تازه ” ترانس آوانگارد بین المللی ” را برای کتاب خود برگزید که به ظهور و سلطه دوره نقاشی در عالم هنر اشاره داشت. سنت نقاشی دوباره به هنر بازگشت .
داستان هنر، نه یک داستان خطی واحد، بلکه تنوع وسیعی از اندیشهها و رویگردها بود که با هم رقابت می کردند و دیگر لازم نبود که خود را با هنر زیبا و هنر والا محدود کند، بلکه میتوانست آزاد باشد و منبع الهام خود را از هرجایی جستجو کند و در جای خود از مصالح موضوعات و تکنیک های فرومایهتر و یا صنایع دستی نیز اقتباس نماید. ” نوبودن و تازگی ” دیگر قدرت این را نداشت که در جایگاه معیار برای قضاوت باقی بماند، چرا که دست نیافتنی است و هر ادعایی مبنی بر ابتکار، دروغ محسوب می شد.
هرآنچه ممکن بود، رخ داده بود از هرجایی تکه پاره ای برداشته و آنقدر با هم ترکیب شود تا معنایی دهد. بنابراین فرهنگ پست مدرن، فرهنگ ((اقتباس)) بود. (کپی، اثر التقاطی، ارجاع های پراکنده ،تقلید ،تکثیرو ..) اما بدون اینکه ادعای نوآوری داشته باشد، به دنبال تاثیرگذاری بود و نوعی نوستالژی در این ترانس آوانگارد نهفته بود. پست مدرنیسم روی دیگری نیز داشت که از زشتی آن نوع هنری (که خود را بر اقتباس بنا نهاده بود) لذت می برد. کنارهم قراردادن سبک ها و تصاویر ناهمخوان از منابع مختلف به اصالت تاریخی مدل اصلی و معنای آن آسیب می رساند، و به این ترتیب پست مدرنیسم متهم شد به اینکه عاری از حس تاریخی است و تنها نتیجه آن سرهم بندی خودپسندانه عناصری است که فقط به خاطر ظاهر بصریشان از جاهای مختلف ربوده شده اند و تنها هنر سطحی است و فاقد معنا. در اثر مارکوس لوپرتز هنرمند آلمانی، گذشته آلمان با اکسپرسیونیسمی متظاهرانه به شکل یک منظره سورئالیستی تصویر می شد .
همانطور که الیوا و نمایشگاه های ” روحی تازه در نقاشی ” و ” روح زمان ” به آن اشاره داشتند دوباره نقاشی در مرکز توجهات قرار گرفت و روحی تازه _نام نمایشگاهی در برلین که توسط ژوتکیموس و رزنتال _برگزار شد. هنرمندان این دوره آثارشان چه در ظاهر و چه در محتوا آنقدر متنوع و متفاوت بود که ممکن نبود سبک یا جریان واحدی را در نظر گرفت و الیوا آن را در یک رده طبقه بندی کرد .
آثار کلمنته _هنرمند ایتالیایی_ بسیار شرح حال گونه است و با ترکیب تصاویر بصورت آزادانه و ریتمیک بدون اینکه اشاره به روایتی داشته باشند، هر تصویر در خود تصویر دیگری را در بر دارد.
در آلمان، گرهارد ریشتر، سیگمار پولکه در دهه ۶۰ و کئورگ بازلیتس، مارکوس لوپرتز، پوک ایمندورف، برن کوبرلینگ، دیتر هارکرو در دهه ۷۰ فعالیت داشتند.
تصویر پردازی های بسیاری از هنرمندان در ارتباط با مسبب ها و پیامدهای تقسیمات بعد از جنگ بود. در بیشتر این آثار، تاثیرات سبکی اکسپرسیونیسم به وضوح مشخص بود که از آن به عنوان نئواکسپرسیونیسم نامبرده می شد. گئورگ بازلیتس در سال ۱۹۶۷ تحولی را در خود داشت وی در اثر عقاب، سوژه خود را وارونه کشید. برای او تجرید در نقاشی بسیار مبهم و گنگ به نظر می آمد، وارونه کشیدن نقش ها، راه حل او برای این مشکل بود، نقش مایه، زیربنای رنگ می شد، اما رنگ هم قادر بود تاثیر کامل خود را قبل از تشخیص تصویر داشته باشد.
از دیگرهنرمندان، آنسلم کیفر، مانند آنچه نیچه و هولدرلین در قرن ۱۹ انجام دادند، با دیدی انتقادی تاریخ و اسطوره هویت و ملیت آلمانی را مورد بررسی قرار داد و در این میان، بیش از همه بر نازیسم و جنگ دوم جهانی تمرکز نمود. وی در مجموعه ی “خاک سوخته ” چشم اندازهایی تیره و ویران شده در اثر جنگ یا آتش سوزی را تصویر می کند. قدرت دگرگونی آتش توسط کیفر بارها به عنوان استعارهای برای فرایند هنری استفاده شده است.
کاه نیز سمبلی طنزآلود از همین موضوع است (ارجاع به افسانه رامپلستیلسکین که کاه را تبدیل به زر کرد) پله هایی که در آثارش هستند، متعلق به آتلیه قدیمی اوست( اشاره به تعالی روح ) یا پالتش که با ۲ بال، در آثارش ظاهر می شود. با کاه مجموعه ای کارد کرد که عنوانش را از ترجیع بند یکی از اشعار پل سلان شاعر یهودی در باره هولوکاست گرفت. ” موی طلاییت مارگارته، موی خاکستریت شولامیت ” که با خطی ناخوانا بر روی بود در منظره یا فیگوری با حالت سمبلیک نوشته شده بود .
ایالات متحده و آلمان، با مرکزیت نیویورک و کلن، دو قطب هنری دهه ۸۰ بودند. در پایان این دهه درست پیش از پایان رونق اقتصادی، »آرکو» درمادرید و بازاری دیگر در فرانکفورت برپاشد که به عنوان نتیجه سیاست های مالی سخاوتمندانه دولت سوسیالیستی ، دوران کوتاهی از موفقیت را تجربه کردند. در آمریکا نقاشی های دیود سال در حوزه از آن خود سازی شناخته می شد که با تعریف یاربودن چیزهای مختلف به منظور هدف خاص، کنشی بود که در وضیت پست مدرنیته گریزی از آن نبود .
[/one_half_last]