گفتگو با علیرضا رفوگران به بهانه نمایشگاه «خود-آ»
نقد مخاطب به قلم سپیده شمس
علیرضا رفوگران، دانشآموخته نقاشیست که در هر نمایشگاهش تجربهای تازه را از سر میگذراند. در نمایشگاه اخیرش در گالری فصیحی، اتوپرترههایی از او در مدیای مختلف و اسلوب و تکنیک متفاوت تجسمی میبینیم. او را در هر بوم کوچک و بزرگی به یک شکل می توان دید. او، خودِ متکثر شدهاش رادرسلفپرترههایش بر دیوار به نمایش گذاشته است. کمی آنسوتر، بومهای نقاشی ایستاده برزمین و به قد واقعی انسان، او را درموقعیتی از خودش در کنار دیگری، به تصویر کشیده است. این خود متکثر در کنار دیگری معنای دیگری یافته است، گاه شاد است، گاه بی خیال، گاه ترسیده وگاه غمگین. آغاز نمایشگاه هم با یک باکس چوبیِ خانه بندی شده آغازمی شود، پر از عکسِ آدمهایی که میشناسد و هر سال، عکسی از آنها را بر روی عکس سال پیششان گذاشته است. بر دیوار گالری ویدیویی دور میخورد،با فریمهایی از تصویر تمامقد هنرمند در همکناری با افراد مختلف که یا با سرعت جایگزین میشوند، یا کنارش آرام قرار میگیرند.
با او درباره نمایشگاه اخیرش در گالری فصیحی گفتگو کردیم که میخوانید:
آثار نمایشگاه اخیرت در مسیر هنر جدید است؟
این نمایشگاه برای من صرفا نمایشگاه نقاشی نیست. چیزی که همیشه برخلاف پیش رفتن در بعد تجسمی برایم مهم بوده، رسیدن به بیانی تازه است و در کارهای این نمایشگاه هم در حال فاصله گرفتن از نقاشیِ صرف هستم، در حال فراروی از هر چه هست. همان زمان هم که در حال کشیدن سلف پرتره به روش سنتیام، سعی می کنم که از تعریف هایی که در ذهنم از نقاشی دارم، فاصله بگیرم. هرچند خیلی امکان ندارد که از همۀ تعریفها بتوانی دور شوی، چون بههر حال یک بوم، یک سطح و متریالی داری که تعریفی دارد. شاید بتوان کمی این چارچوبها را جابجا کرد و من به دنبال همان یککم جابجایی و تحول هستم. مقایسه در آثارم برایم مهم است؛ یک ریتم، یک توالی، یک فاصله ای که مدام تکرار می شود و من میتوانم از مشابهت ها راهم را پیدا کنم.
ما آدمها در زندگی روزمره از راه قیاس به یک دریافت میرسیم. من این مقایسه کردن را در اثرم تجربه می کنم، مقایسه کردن تکنیک های مختلف، شیوههای گوناگون و از این قبیل. همۀ اینها هست. چیزهای جدید و قدیم را با هم مقایسه میکنم، در یک سری پرترهها از روی عکس کار میکنم، در برخی پرترهها خودم را در آئینه دیده و کشیده ام، در این پروژه میخواستم خودم را ببینم. اما در پروسه این دیدن، کم کم، خود تغییر کرد. من به دریافت های تازه ای رسیدم، اینکه من در کنار دیگری هستم، یعنی درهر موقعیتی که قرار میگیرم، دیگری هم حتما هست. در تمام آثار پروژه این مقایسه وجود دارد، در ویدئو میبینید که وضعیت تجربههای متفاوتم در یک لحظه تبدیل به فرم واحدی از من میشود. در جواب سوال شما، نمیتوانم بگویم که این آثار در مسیر هنر جدید است یانه؛ من نمیخواستم در دسته و ژانری قرار بگیرم.
کارهایی که در آن تو با دیگری هستی، از روی عکس کشیده شده ؟
عکس خودش مساله جالبی دارد، حس گذشته در خود دارد و نوستالژی. وقتی از روی عکس، پرتره ای می کشی، حسی رو به آینده میدهد، گویی یک جور خودآرائی تازه مییابد و عکسی از گذشته در زمان حال، به تعریف جدیدی می رسد. هر کدام از این کارها، یک لحظه از زندگی ست که خیلی واضح و سرراست است. در همین راستای میل به تجربه موقعیت های مساوی و تکنیک های مختلف، دنبال یک ریتم یا یک تناوب بین همه اینها بودم.
کدام از این همه سلف پرترهها، به خودت نزدیکتر است؟
همه شان با هم چهره من را میسازند. من فکر میکردم وقتی خودم را می کشم، یعنی خودم را می شناسم. طراحیهایی هم از خودم کشیده ام. اما در این کارهای تازه، امپرسیون قضیه هست، اسلوب کار هست و اینکه من کجا هستم، خیلی مهم است، در کنار چه کسی هستم و نسبت من با آن دیگری که با او در ارتباط هستم.
در تابلوهایت، تو در کنار یک دیگری قرار گرفتهای و آن دیگری اثرش را بر نوع ایستادنت، چهره ات و حتی ژستت گذاشته…
در آثارم موقعیتِ فضایی ونوری جدی نیست. بیشتر می خواستم وضعیت و فاصله های روابطم را کنار هم بگذارم. بههرحال من در کنارهرکس کنش یا واکنش خاصی دارم، چه درونی و چه بیرونی و این درباره برخی آدمها که دور از روزمره به آنها مربوطم بیشتر بروز میکند.
یعنی بیشتر نگاهت در این مجموعه کارهای سلف پرتره، محتوایی بوده تا توجه به فرم و سبک؟
بله، بیشتر توجهم به معنا بوده تا دقت درفرم یا اسلوب و دیگر تعلقات اینچنینی. هرچند که قالب و محتوا جدایی ناپذیرند. در این پروژه، «خود» مهم است، من پیش ازاین سلف پرتره نکشیده بودم؛ حتی یک پرتره هم از خودم نداشتم و این برایم عجیب بود چون همیشه اشتهای زیادی برای کشیدن پرتره داشتم اما نه از خودم. حتی با اکراه مدل نقاشی هنرمندانی میشدم که دوست داشتند از من پرتره کارکنند. و جالب بود که اکثرا صفتی آیکنیک به من میدادند. مثلا مرا شبیه فلان نقاش یا فلان فیلسوف میدیدند، اما باز هم میلی برای کشیدن سلفپرتره در من نبود. شاید جرقهاش با حرف منوچهر معتبر بود « شبیه ونگوگ شدی، از خودت یه پرتره کار کن!». انگار آن روزها در من همه چیز آماده بود و دست به دست هم داده بود که با حرف معتبر به سمت پروژه جدیدم بروم. برای همین به نظرم میآید که من بیشتر از اینکه به ظاهر توجه کنم، به قضیه درونمایگی میل نشان دادم. چون اساسا از آنجایی شروع شد که من حس میکردم در کنار هر کس احساس متفاوتی پیدا میکنم و خواستم اینرا بیشتر بفهمم و خب معلوم است که هر محتوایی قالب میخواهد. پس شروع کردم.
حالا بعد از همه این خودهایی که داری، در آئینه، چیدمان، خود در کنار دیگری و ویدیو و تکنیک چاپ..
چاپ تکنیک خاصی است چون از یه جایی به بعد دیگر زیاد در اختیار من نبود. در چاپ، متریال و تکنیک غالب است، انگار یک عکسی گرفته باشی، بعد در دل تاریکخانه، عکست را ببینی در حالی که انتظار آن را نداشته ای. جالب است وقتی که خودم در تالیف یک اثر کمتر دخیل هستم و بیشتر رخداد را می سپارم به متریال. اما در کل با تکنیک هایی که خیلی از دستم خارج میشود، میانه خوبی ندارم و ترجیح میدهم که کار بیشتر در اختیار خودم باشد تا متریال. به هر حال این هم راهی بود برای من که میتوانستم آزمون کنم. در مورد کارهای دوتایی، من با دیگری، اینکه این تصویرها یک به یک هستند برایم مهم بود. اینکه آدمهای بازنمایی شده در این تابلوها، نزدیک به قد و قواره طبیعی باشند ، نزدیک به یک موقعیتی از زیستن، یک موقعیت قابل درک از من با دیگری. البته فیگورهای تابلو، یک مقدار از سایز واقعی آدمها بزرگتر است. این به تجسم واقعیت کمک می کند.
در کل در این نمایشگاه دوست داشتم کاری کنم که ریشۀ کمی در گذشته داشته باشد. برایم قضیه تجسمی خیلی بیشتر مهم بود تا نگاه نقاشانه داشتن و همین موضوع را پیگیری میکردم که با تکنیکهای مختلف پرتره من چه جوابی می دهد. من روی ژانر، اسلوب و تکنیک کار کردم و عناصرو کیفیات بصری را به کار بردم که ببینم چه اتفاقی می افتد.
نام نمایشگاه «خود-آ» به همین مراتب شناختی از خود در کار نقاشی برمی گردد؟
برای من «خود آ» مفهومِ یک جور رجوع به خود را دارد. .شاید این واژه یک بارنصیحت گونه یا عرفانی هم دارد که اصلا این بار معنایی نصیحتی منظورم نبوده. خود آ عنوان کلی پروژه ام شد، چون در همه آثار یک جور نگاه مستقیم و غیر مستقیم به خود وجود داشت و مجموعه آثارِ« بازم جا خالی دادم، پا چشمم خورد» که به دور سوژه و ابژه و به گریز من از آن اشاره دارد. موضوع و مضمون شدنِ خودم، که اینبار باز هم به نوعی از آن شانه خالی کردم. دیگری را هم در کنار خود قرار دادم، تا ذهن را از فوکوس روی خودم خارج کنم. از دیگر آثار این پروژه چیدمان «خودِ خودی» که باز خودم را متشکل از خودیهایی میدانم که با آنها تجربه زیسته دارم و ویدیو« دُورآ دور» و مجموعه «اتوپرتره» است.
در نقاشیهای دوتایی، اگرچه در هر کار، دیگری هم کنار توهست، اما در نوع چیدن آنها برزمین، بازهم خودت را میبینیم، در توالیهای مکرر.
این چیدمان جزو قضیه بود، چون مسالهام خود تصویر است تا نقاشی. هرچند پایه ی این کارها نقاشی است. وقتی وارد میشوی از دور فقط تصویر تکثیر پیکرمرا میبینی که پشت هم ایستادهاند، نزدیکتر که میشوی متوجه تفاوت حالتهای من در هر کار میشوی. در زاویه ای که می چیدم می خواستم موضع های مختلف را چک کنم. در زاویه¬هایی که خودم با دیگری ام ، میتوانی جوری بایستی که دیگری را هم ببینی، جلوتر که میآیی این رخ میدهد و نیمه دیگر کار که در پشت دیگری پنهان است میبینی و تازه میفهمی که تفاوتها از کجا آب میخورد. چیدمان را چند بار تغییر دادم تا به این رسیدم. خوشحالم که اینها روی دیوار نیستند وایستادهاند.
درباره باکسی که پر از عکسهای یادگاری است،آیا یک اینستالیشن است؟
سالانه من به نزدیکانم فراخوانی میدهم که عکس پرتره از خود درآن سال به من بدهند، برای هر کس خانهای در نظر میگیرم و هر سال عکس تازهاش را در آن خانه می گذارم و از کل تصویری که به وجود می آید، عکس می گیرم، این پرتره سال من است، در واقع خودم را در دیگری میشناسم، خودی ساخته شده از دیگری. سال جدید هم به همین صورت چهرۀ جدیدی برایم بهوجود میآید.
میتوان گفت، یک جور پروسس آرت و هنرمشارکتی است. به خاطر این هنر مشارکتی است که به عهده عکس دهندهها میگذارم که هر سال، عکسی که خودش دوست دارد، به من بدهد. چیزی که شاید دغدغه ناخودآگاه کارهای من و با تناوب آنها هماهنگ بوده، در جریان بودن اثر است، که در این اثر بیشتر مشهود است. مربوط به زیسته من است، تا وقتی عمری از من باشد. میبینیم که بعضی از خانهها در هر سال با عکسهای جدید پرمیشوند یا عکسی روی عکس قبلی میآید و در این میان خانههایی هستند که تغییراتشان متوقف میشود. در مورد ویدئوهم این باز بودن پروژه وجود دارد که با روابط جدیدم، عکسهایی گرفته و به ویدئو اضافه میشود که شکل کلی اثر را عوض میکند. در این ویدئو تصویری از خود بهوجود میآید از فریمهایی با فواصل کوتاه شونده. خودهایی که با هم فرق میکنند در هم کناریِ هرکس. در لحظهای گویی تمامی دیگریها در یک تکان در خودم جمع میشود، لحظهای که تنها من را میبینیم و هالههای محو دیگران را که دقایقی پیش در کنارم بودند را در ذهن داریم. در این لحظه جلد رویی و روابط درونی و ارتباطات بیرونی، همه در یک همبستگی و وحدت، چهرهای از «خود» برای من میسازند.
نگاه خودت نسبت به این نمایشگاه چیست؟
نمی دانم چقدر بخواهم این پروژه را ادامه بدهم. شاید کارهای بعدیام در همین جهت باشد، اما دیگر این قدر مستقیم به خود پرداختن فکر نمی کنم. .بیشتر این خود را سِجل و ثبت کردم و تمام. سعی کردم اکثر چیزهای راجع به خودم که من دربارهشان سردرگم بودم را ثبت کنم. حالا حس بهتری دارم، انگار می دانم کجا هستم. همیشه فکر میکنم دوران این صورت و نگاه به هنر سر آمده و تعریفهای ارائه هنر، مخاطب هنر، اثر هنری دیگر باید عوض شود. برای همین در این سالها در پی راههای جدیدی برای گفتگو بودم و شاید بخاطرهمین با شک در محیطهای هنری کار و ارائه آثار دارم. ولی این نمایشگاه شاید بتواند به من آرامش دهد.
فکر می کنی واقعا نقاشی می تواند این کمک را به انسان کند که بداند کجاهست و کی هست؟
یک جایی در کار، آنقدر اطلاعات و دریافت هایت زیاد می شود که می توانی با مخاطب در میان بگذاری. مثل اینکه در ادبیات، این قدر عالم خیالت پررنگ میشود که میتوانی درمعرض بگذاری وشعر بنویسی. یعنی یک چیز ورزیدۀ شناخته شدهای است برای خودت، که میتوانی در تعامل قرار دهی. حالا نقاشی یا هر چیز دیگر پاسخ گو باشد، خوب هست. درمرحله تعامل، یک نگاه بیرونی هم نمایان میشود که به کمک اندیشهات میآید.
سلف پرتره با توجه به ارجاع مدام به خود و ابژه کردن خود میتواند وجهی اجتماعی هم با مخاطب داشته باشد؟
قضیه مخاطب بسیار مهم است وهنرمند امروز، مخاطب را در نظر می گیرد. چه کسی که هنر بازاری دارد، چه کسی که هنرنو کار می کند، می داند برای چه مخاطبی دارد کار می کند. یک سه ضلعی ست، هنرمند، اثرهنری و مخاطب. ضلع چهارم هم هست گاهی. مثلاً ارجاع اجتماعی کار، یا ارجاعات سیاسی یک اثرهنری میتوانند ضلع چهارم اضافه بر این سه گانه باشند. ولی تعریف اینها پیچیده است و برای نوآوری باید به تعریفهای جدیدی ازشان روی آورد.
درپروسه بهوجود آمدن آثارم، من نمیدانم سوژهام یا ابژه؛ حتی دربارۀ دیگری که کنار من در نقاشی ایستاده، نمی توانم جایگاه سوژه یا ابژه بودنش را تعیین کنم. اما در این نمایشگاه رابطه برای من مهم بوده، رابطه با خود، رابطه با دیگری. من پیش ازاین خیلی از طبیعت و حیوانات نقاشی کرده ام، طبیعت انگار همیشه یک فاصلهای با انسان دارد، اما ارتباط انسان با انسان با فاصله نیست و فاصله مدام کمتر و کمتر میشود. اینکه رابطۀ انسانی خود با دیگری را بکشی، رابطه خیلی نزدیک و با شناخت برقرار می شود. این کارها در جنبههای اجتماعی و ارتباطات پیوسته که منتشاء از بی قراری من نسبت به کسانی است که به من مربوطند شکل مییابد. بیان آثار هم گوشههایی از زندگی ساخته شده از کنار هم بودن انسان است، قابل لمس و سرراست. که دغدغه های اجتماعی مرا بیشتر روشن میکند.