سرمقاله محمد حسن حامدی
پنهان ز دیدهها و همه دیدهها از اوست
چندان که برشمردم از ماجرای عشقت
انـدوه دل نگفتـم، اِلّا یک از هـزاران
در ایامی از سال، صفحه سرمقاله امکان خوبی است برای نوشتن حرفهای حساب؛ مثلا همین شماره آخر سال. درعینحال مگر میشود حرف حساب زد و نوشت؟ چراکه از هر طرف نگاه میکنی، مانعی وجود دارد. خطوط قرمز، معذوریتهای اجتماعی و بسیاری چیزهای دیگر. مثلا چگونه میشود واژه اضمحلال را شرح و بسط داد؟ و یا مگر میتوان جاهطلبی و خودخواهی مفرط را بهمثال آورد و بهتصویر کشید؟ از حکایت خمودگی و ناتوانی فکر و درجاماندگی سالیان سال، سخنی بهمیان آورد و درد دل را آنگونه که واقع هست، نگاشت؟
فقط میشود به حرفهای کوچکی دل خوش کرد و ـ مثلا ـ به پراکندهگوییهای فلانوزیر و رئیس خرده گرفت و گمان بیهوده برد که حرفی، بهحساب درمیان آمده است.
میشود از رزومه کاری نوشت و گفت که مجله تندیس در یکسال گذشته چهها کرده و نشرپیکره چند کتاب پیشِ رو گذاشته است. اما وقتی از دور نگاه میکنم، با تمامی تلاشها، هیچچیز این عالم و این جغرافیا، تکانی نخورده است. جامعه همانی است که سال قبل بود. شاید شبیه سالیانِ سالِ خود است و گویی این جاماندگی در احوال، همچنان نیز خواهد پایید.
می شود بر طریقِ عادت، عید نوروز را تبریک گفت و خجسته شمرد، اما این هم تعارفی بیش نیست. کاش نهتنها تن، که روح و جان را از بادِ بهار نپوشانیم فکرهایمان تغییر کند و از این موهبت الهی، که در تغییر فصول خودنمایی میکند، چیزها بیاموزیم.
دیشب به سیل اشک ره خواب میزدم و این حرفها در خاطرم میگذشت. آرزو میکردم که برای مردم سرزمینم، عشق تنها در دفتر نباشد، بیاید، باشد و کمال آورد؛ کمالاتی که دردِ نوعدوستی را فراهم کند. فقط همین!