تعلیق مسکوت در نقاشیهای هانیه دربندی | لمیدگی
نگاهی به نمایشگاه انفرادی نقاشی هانیه دربندی با عنوان راز پرسشگر در گالری سهراب
نقد نمایشگاه: سایت تندیس به قلم سحر افتخارزاده
لمیدگی
نَه روز تمام شده و نَه شب به تمامی فرا رسیده، جایی میان این و آن، همه چیز گنگ و محو است. اشیاء و آدمها بین نور و سایه نامتعین و غیر قطعی نه آنچنان پیش بینی ناپذیر که در شب و نه آنچنان داده که بتوان گفت “این” یا “آن”، فقط در لحظهای طولانی از سکوت ماندهاند؛ لحظه لمیدگی.
هانیه دربندی در اولین نمایش انفرادی آثار خود در گالری سهراب مجموعه نقاشی “راز پرسشگر” را روی دیوار برده. این مجموعه شامل ۳۶ تابلوی کوچک و ۲ تابلو با اندازه متوسط است که همگی با رنگ روغنی روی چوب کار شدهاند. دو اثر بزرگتر مجموعه بیرون از فضای اصلی نمایشگاه، دو طرف درب ورودی قرار گرفته و بقیه آثار در ترکیبهای چندتایی و تکی نصب شدهاند.
پالت رنگی دربندی از سیاه و سفید و طیف نارنجی-قهوه ای بیرون نمیرود. رنگ گذاری، محو و تک لایه و غلبه اصلی با سیاه و خاکستری است پس با تصاویری خنثی روبرو هستیم که در نگاهی کلی همه شبیه به هم هستند. وقتی از دور به تابلوها نگاه میکنیم گویی با یک سطح یکسان و یکدست مواجهیم که با نزدیک شدن به هر نقطه از آن روزنه ای کوچک در آن گشوده میشود و پچ پچی آرام از آن به گوش میرسد.
این پالت یکسان و خنثی در پیوند با مضمون آثار، فضای سردی را به مخاطب منتقل میکند. در همه تابلوها مگر یکی، همه چیز مسکوت و متوقف است و گاهی نیز غیاب آدمها در میان اشیاء بر این بی تحرکی و سکون تاکید میکند. این نقاشیها درباره فاصلهاند؛ فاصلهای که با سکوتی سنگین میان آدمها پر شده؛ آدمهایی که در ترکیبهای دوتایی و سه تایی تابلوها نشسته یا لمیدهاند و آنچنان در خود فرو رفتهاند که همچون اشیاء نزد دیگری غایبند و با بی عملی در سایهها و طرح کلی چیزها ادغام شدهاند، گویی برای وجود داشتن هنوز مردد هستند. تنها در یک اثر، التزام به حضور دیگری نه به عنوان شیء، دیده میشود.
همه این سردی و فضای خاکستری و فیگورهای خلاصه شده که یادآور آثار پست امپرسیونیستی است در تقابل با بافت زنده و صمیمی چوب و وجه نمادین آن قرار گرفته. بافت زمینه آثار با خطوط پیچان و ممتد تیره و روشن حامل آن چیزی است که فضای حاکم بر نقاشیها فاقد آن است. در پیچ و تاب و امتداد خطوط این بافت، ردی از زمان و پویایی روایت در جریان است که در کنار بازی با نور و سایه، وجه سمبولیستی آثار را تقویت میکند. گویی به بخش مسکوت مانده از یک زندگیِ در جریان نگاه میکنیم که در سطح، متحرک و روان است اما در اعماق سرد و تاریک و فروخورده.
هنرمند در تعدادی از آثار توانسته از این بافت به خوبی در جهت رسیدن به یک تعلیق پویا بهره ببرد اما در بسیاری از آثار بافت چوب آنچنان بر تصویر سوار شده که نقاشی فدای فرمهای بافت زمینه میشود. تنها در یک اثر هنرمند رنگ قرمز را به صورت یکدست بر بافت قسمتهایی از اثر غالب کرده و اگرچه نتیجه هم به لحاظ فرمی و هم به لحاظ استعاری موفق بوده است اما این جسارت در جای دیگری به چشم نمیخورد و آن فضای خجول و ترسان بر اغلب آثار حاکم است و تکرار میشود.
گاه حتی به نظر میرسد هنرمند از بافت چوب برای پوشاندن ضعف طراحی یا تردید در رنگ گذاری بهره برده است. همچنین در آثار بزرگتر نمایشگاه بافت صرفا کارکرد تزئینی یافته و از کارکرد استعاری خود فاصله گرفته است. بافت چوب که در آثار کوچک همچون تکهای بریده از روایت با پیچ و تاب خود به تعلیق مسکوت درون نقاشی معنا و نیز تحرک میبخشید با بزرگ شدن ابعاد، جزئیات خود را از دست داده و صرفا در حد یک پسزمینه زیبا عمل میکند. نیز بزرگ شدن آن سایهها و هیاکل محو، با همان کیفیت بدون جزئیات، مانند آن است که راز فاش شده باشد، پس دیگر میلی به شنیدن آن نیست. گویی با بزرگ شدن تصویر مرز حریم این تصاویر خجول و محافظه کار برداشته شده و در همان بدو ورود، با دیدن دو تابلوی بزرگ در دو طرف ورودی نمایشگاه، فضای بکر آثار که قرار بود در آن کنکاش کنیم لو رفته است.
شاید اگر آثار این نمایشگاه با وسواس بیشتری انتخاب میشد نتیجه بهتر میبود چرا که هنرمند توانسته در تعدادی از آثار به ترکیب بندیهای موفق، تلفیق بجای فرم و بافت، خلاصه سازیهای دقیق در طراحی دست یابد و پس میتوانست با کمی خسّت در ارائه آثار و وفادار ماندن به جانِ کلام مجموعه به نتیجه بهتری برسد.
نقد قبلی به قلم سحر افتخارزاده را اینجا ببینید: