در هنر ایران هنرمند ایرانی ابتدا یک هنرمند نیست یک ایرانی است
گفتگوی جاوید رمضانی با شهرام کریمی
تنظیم کننده: دینا صنیعى
جاوید رمضانی: با توجه به پیشینه شما که هم هنرمند هستید، هم مینویسید و هم کار دیزاین انجام میدهید، هنربان هم که بودهاید. نمایشگاهی که اخیراً در نیویورک از هنرمندان ایرانی ترتیب دادهاید و با استقبال خوبی هم روبرو شد. فکر میکنم شما بهترین گزینه باشید برای اینکه بپرسم هویت را چطور تعریف میکنید و امروز چگونه باید به هویت نگاه کرد؟
شهرام کریمی: مسئلهی هویت در بخشهای مختلف متفاوت است. وقتی به هویت به عنوان یک موضوع هنری نگاه میکنیم، دغدغهای که من همیشه به آن پرداخته و آن را نقد کردهام. اولین نقدی که از من چاپ شد راجع به نمایشگاه بدون مرز در موزه مدرن آرت نیویورک بود، که خانم فرشته دفتری آن را برگزار کرده بودند، من آن را با نقدم زیر سؤال بردم که آیا ایشان نگاه غرب پذیر برای هویت دارد؟
برگردم به امروز، نمایشگاهی که یکسال روش کار کردم و خوشبختانه خوب اجرا شد؛ هم در تئوری و هم در عمل موفق بود و برخوردی که رخ داد باعث شد تا منتقدینی مثل دن کمرون و همینطور خانم دیبا در موردش بنویسند و نشنال ژورنال که بسیار معتبر است به آن توجه کرد. اینجا مسئلهی من این بود که هویت امری بیرونی نیست، هویت با شناسنامه تعریف نمیشود بلکه امری درونی و خودیافتگی یک هنرمند است. هویت جغرافیا ندارد. به نظر من جغرافیا به مفهومی که هویت را از بیرون قرض بگیرید، من این را زیر سؤال میبرم. هویت خود یافتگی و فردیت هنری است که تبدیل به کاراکتر هنری میشود و برای همین در این نمایشگاه میگویم بدون جغرافیاست، یعنی وقتی وارد نمایشگاه میشوید معلوم نیست مربوط به کدام منطقه است. در جایی که همهی ایرانیان ساکن امریکا هستند و به هویتی رسیدهاند که این هویت امروز سرمایهی فرهنگ یک کشور است؛ هنرمندی مثل طلا مدنی زمانی به ایران آمده و طی تجربیاتی که داشته و تأثیری که از ایران گرفته به کارش هویت داده و یا کاری از شیرین نشاط که در نمایشگاه است؛ شاعرانگیاش وزن اساسی محسوب میشود که جغرافیا ندارد، الزاماً با یک چادر یک کشور را تعریف نمیکند. من در این نمایشگاه کالیگرافی ندارم. الان ما به خاطر مارکت، تعداد زیادی از هنرمندان را داریم که این کار را انجام میدهند، همهی اینها زیر یک تعریف هویت خودشان را تعریف میکنند. پس ما یک هویت اصیل داریم که از خود هنرمند نشأت میگیرد که ساخت این آدمهاست و یک هویت کلیشهای که به ما تحمیل میشود. هیچکس از یک غربی نمیپرسد که شما هویتت چیست، اما یک هنرمند ایرانی یا عرب در ابتدا یک آرتیست نیست، بلکه یک ایرانی است؛ این خیلی تفاوت دارد و بخش دوم مسئله این است که انتظار دارند در کار چیزی باشد که ایرانی بودن را فریاد بزند. من فکر میکنم دلیلش مارکت است.جاوید رمضانی: دلیلش چیست؟ آیا مسئله این نیست که ما از یک فرم حرف میزنیم که محتوایش ممکن است یک هنرمند ایرانی باشد، ولی فرم تولیدش در بیرون فقط یک تصویر از عناصر یک تمدن است که دارای اقلیم است. اگر اقلیم و هویت جمع شوند، گذشته تصویری هم مطرح میشود؟
شهرام کریمی: من کاری را انتخاب میکنم و به آن اعتقاد دارم که در حوزهی تئوری اعتقادی من از هویت بگنجد، نه به عنوان هنرمندی که دیگران میشناسند. هویت چیزی نیست که انسان بتواند آن را رد کند. هویت از کجا میآید و به چه شکلی با آن برخورد میشود. هویتهای اصیل هویتهایی هستند که ریشه در زندگی و تفکر ما دارند. ما در فردوسی به دنبال هویت ایرانی میگردیم، آرتیستهایی که کار کردند و درست پرزنت کردند مثل عباس کیارستمی در خانه دوست کجاست، وقتی دغدغهی یک بچه را نشان میدهد که این آدم در دورهی جنگ نگران دوستش است که برای نداشتن مشق شب از معلم کتک بخورد. دارد مهر ایرانی را نشان میدهد و یا در باد ما را با خود خواهد برد، یک دختر دهاتی که شیر میدوشد و شعر فروغ میخواند. آیا این روشنفکر بازی است؟ نه، این احترام فرهنگی است. احترام به زن روستایی است. چرا زن روستایی نباید شعر فروغ بخواند؛ اینها هویتهای زیبایی از نگاه فرهنگی هستند.سینمای ما یک هویت خاص دارد، یک استایلی دارد که این به خاطر نوع بافتش خودش را جهانی کرده، ولی ما در هنر تجسمی در سطح کلیشه ماندهایم. نگاهی که غرب به هنر تجسمی ما دارد، در حد فرش است و خط یا مثلاً سهراب شهید ثالث…
جاوید رمضانی: فرض را بر این بگیریم که اگر ساعدی نبود، سهراب شهید ثالث هم نبود؛ و یا هدایت، اما شهید ثالت بالاخره شهید شد ولی نتیجه این سیر کیارستمی بود و داستان اصلی این است که باید این مسیر طی میشد تا به این نقطه برسیم. امروز شاید اگر شیرین نشاط نبود، من نمیتوانستم اینجا با شما صحبت کنم، پس من از حرفهای شما نتیجهگیری میکنم که این یک مسیر است و ما داریم به یک نقطهی مثبت نزدیک میشویم. همینکه این اتفاق در نیویورک افتاده است و شما مظهر این اتفاق هستید. آیا شما این کار را در تهران هم میکنید؟
شهرام کریمی: بدون تعارف، من آرزو دارم که بتوانم نمایشگاهی در اینجا کیوریت کنم. شخصاً کیوریت دوسالانه تهران را بگیرم و کاری کاملاً متفاوت بکنم. نمایش بعدی من چند زن ویدئوآرتیست هست که دارم از بین آنها انتخاب میکنم. متوجه شدم در اینجا ویدئوآرت خیلی جدید است، مثلاً فیلم یا انیمیشن به جای ویدئوآرت نمایش میدهند؛ به همین دلیل شاید ورکشاپی بگذارم که ویدئوآرت اصلاً معیارهایش چیست. ببینید من از روی علاقهای که به هنر و کشورم دارم هیچ عنصر سیاسی نمیتواند مانع نگاه عاشقانه من به هنر شود، و من چیزی که در زندگیام انجام دادهام دست گذاشتن روی اصالتهاست، مثلاً در فارس نقاشی بود به نام بیژن بهادر کشکولی که با آبرنگ از عشایر، کوچ و رقص آنها نقاشی میکرد و گمنام بود که گویا اخیراً معروف شده. این هنرمند حتی از عشایر بیرون نرفته بود. این ثبت یک فرهنگ هست که بهطور طبیعی در یک آدم اتفاق میافتد، این هویت است. حالا چه کسی میتواند هویت را نگه دارد و چه کسی آن راخراب میکند. هویت را کسی میتواند نگه دارد که پشتوانهای از فکر و فرهنگ داشته باشد. ما برمیگردیم به فلسفه، به شناخت ملیتمان که راحت آن را نفروشیم. برمیگردیم به هویتمان، ما شرقیها لغت محبت مشترکی داریم، محبت ریشه در شاهنامه دارد؛ به ماجرای زال و سیمرغ. ما لغت مهر را داریم که معادل انگلیسی ندارد و اشاره به مهری دارد که آن رویش فناست.پشتوانهی هویت هنر غرب روی فلسفه است، مثلاً انسلم کیفر هنرش بعد از جنگ است، پشتوانه آلمانی دارد یا ریشتر که کارهایش ادامه رمانتیسیسم آلمان است؛ یعنی بیهویت نیست، ولی هویتش در حوزهی هنر ترجمه میشود نه بیرون آن. مثلاً کالیگرافی، زمانی آقای مافی اصالتاً کار میکرد. امروز هر بچهای از کلاس میآید بیرون، رنگ برمیدارد و با کامپیوتر دو تا حروف درمیآورد که میبینیم کپی کاری محض است و هیچ هویتی ندارد، و کلیشهای است. مثل تولیدی کفش که شکل زشتی از هویت است. اگر در همان خط اتفاق جدیدی بیافتد که شما را به چیز جدیدی برساند ولی نمیافتد. ما مافی داریم که حتی کسی به او نزدیک نمیشود، یا کاکو کارهایی میکرد که وقتی خودش را میدیدید و شخصیتش را، دیوانه بازیاش چفت هم بودند. من امروز میروم به نمایشگاهها و کار جوانها را میبینم. سردرگم میشوم، با اینکه هنر را میشناسم. غرب را میشناسم، میبینم و سردرگم میشوم. نمیفهمم این هنر از کجا آمده. دوست دارم بروم و ده تا کار دیگهاش را ببینم که متوجه شوم که این آدم به این باور دارد یا فقط بازی است. ما بحث جامعه جوان و جوانگرایی را داریم، ولی به نظر من به این سادگی نیست. اینجا کار در گالری گذاشتن آسان است. در حال حاضر در بروکلین هنرمندهایی را داریم که بسیار عالی هستند ولی تا بهحال نمایشی در گالری نداشتهاند. در استودیو کار میگذارند، یا همینطور در آلمان با هنرمندهای درجه یک خوب؛ اما در اینجا به سادگی کار روی دیوار میرود.
جاوید رمضانی: مفهوم گالری اینجا گالری نیست! به آن صورتی که در غرب هست تکامل نیافته، البته کمکم در حال تحول است.
شهرام کریمی: بله، این هم بحثی جداست. وقتی من دنبال هویت مدرن میگردم، وقتی کسی بد کار اجرا میکند نباید نمایش داده شود، گالریدار باید ارزش دیوار خود را بداند، این به مارکت هم ضربه میزند، مگر ما چقدر خریدار داریم. وقتی کسی پنج میلیون پول میدهد، ترس پولش را دارد. میرود و بیوگرافی میخواند، امروز آبی است فردا قرمز نشود، و اگر فردا دیگر شما کار نکنید؛ گالریها اصلاً نباید به این توجه کنند! یا کارهایی را میبینیم که کپی هستند، حتی از آن خودسازی هم نیستند، حتی تأثیر پذیری هم نیست، مگر میشود شهر کوران که نیست!
امروز هویت یک هنرمند زحمت است، مگر نیکزاد نجومی که هفتاد ساله است؛ کار فروخت؟ ولی نقاشی را ادامه داد. من فکر میکنم اگر این جوانها پنج بار کار نفروشند رها میکنند، حوصله ندارند. این کار تأمل و صبر میخواهد.جاوید رمضانی: ما اگر بخواهیم صحبت شما را براساس اصولی بگیریم که بدیهی است و از نظر من هم درست است؛ باید مهر تأیید روش بخورد و این مهر وقتی رخ میدهد که متکی بشویم بر تمام ظرفیتهایی که هنر ما دارد. ما راه سختی در پیش داریم، جریان بزرگی در راه است، زمانی صحبتهای شما تأیید میشود که شما در اینجا حضور داشته باشید. اینجا بستر خیلی از کارها نیست. ظرفیتهای اجتماعی اقتصادی آموزشی ما پایین است.
شهرام کریمی: من سالهاست که رفت و آمد میکنم و هر دفعه که میآیم، کاری انجام میدهم، مجانی ورکشاپ میگذارم، و در پی پول نیستم، و در حقیقت عشق و علاقهام این بوده. هر بار که فیلم ساختم و کتاب چاپ کردم، مخارجش را خودم دادم و توریست نبودم؛ مصاحبه و نقد داشتم و همیشه سعی کردم حضور داشته باشم. کسانی که من را میشناسند میدانند که در هنر تعارف ندارم و نظرم را میگویم و ترجیح میدهم اثرم تأثیرگذار باشد. میگویید جنبش هنری جدید، بله سالهاست راه افتاده، ولی اگر پایه محکمی نداشته باشد ممکن است از بین برود. گالری زدن راحت شده. یک فضا میگیرید با دو تا لامپ، این شد گالری! گالری داری فرهنگ میخواهد. مشکل اساسی که من با آن روبرو هستم، مسئله آموزش است. ضعف آموزش در آکادمی است. دوسلدروف شکل درستی از آموزش است. آنجا کوزه نمیگذارند طراحی کنند، یکسال سایه روشن بزنند و نفهمند برای چه این کار را میکنند، این شیوه به روز شده نیست. در اروپا شیوهی تدریس مثل طلبگی ماست شما استاد را خودتان انتخاب میکنید که روحیاتتان با اون هماهنگ باشد. معلم چیزی درس نمیدهد بلکه بستری است برای تجربه کردن.جاوید رمضانی: ازسال هشتاد و شش که شما نمایشگاه داشتید اتفاقی افتاد و فضا زنده و پرتحرک شد، این تحرک در فضای کاری شما تأثیری داشته؟ آیا اتفاقات معاصر تأثیری روی کار شما گذاشته، چون فاصلهی جریانی که وارد کار شما میشود یک نگاه مدرن است و شما تلاش میکنید در نقاشیهایتان روحی را به تصویر حاکم کنید که این روح در کار شما از زیستنتان در ایران و بیرون از ایران نشأت میگیرد و این هویت را میتوان در آن دید، طبق گفتهی خودتان که این چفت هست با آن، و من با شما موافقم و جذاب است، ولی من این اتفاقی که در هنر ما افتاده را در کارهای شما نمیبینم. میخواهم بدانم که آیا امروز در کارهایتان پدیدار شده است؟
شهرام کریمی: در واقع من شکل کارم را زمانی از یک فضا نمیبینم. خط و خطوطی از کارم در فضا هست، شکلی که به آن اعتقاد دارم. میفهمم آن را و خط و خطوطی که فکر میکنم، یا امیدوارم مال خودم باشد را ادامه میدهم؛ طبعاً خیلی عوامل میتواند درآن تأثیر داشته باشند، ولی هنرمندهایی هم میتوانند کار خودشان را انجام دهند. حالا موقتی هست و شرایط خاصی پیش میآید، ولی در مجموع اعتقاد من نسبت به کار این است که بخش حسی به عقلانی اولویت دارد. من به این فکر نمیکنم که الان چه چیز مارکت دارد و پیشتر حوزهی کاریام نوستالژیک بود و با عکسهایم رابطه داشتم، الان این رابطه کمتر شده است، چون رفت و آمدم زیاد شده و بهطور اتوماتیک بخش نوستالژیک کم شده و آبسترکت و تجریدیش زیاد شده و فیگوراتیوم سادهتر شده است؛ رنگهایم حاصل سالهایی است که کار کردهام. آبیام خاصتر شده و هویت نقاشی و زیباییشناسی آن بیشتر شده است.جاوید رمضانی: در کارآخرتان، رنگها دارای نشاط و سرزندگی هستند، و جنس آن آبی که در لعاب کار بود نیست. برای من جذاب و امیدوارکننده بود و حس خودتان را میخواستم بدانم.
شهرام کریمی: گل و مرغ یک چیز سنتی ایران است، چرا باید سنتها را دور بریزیم، میتوانیم آنها را داشته باشیم، ولی با یک نگاه تازه و جدید، دقیقاً این کاری است که من الان میکنم.
جاوید رمضانی: نمایش آینده شما در تهران چه زمانی است؟
شهرام کریمی: امیدوارم در چند ماه آینده و به زودی یک نمایش داشته باشیم.
مصاحبه با هنرمندان دیگر را اینجا بخوانید:
هنرمند/منتقد؛ هم این و هم آن
هنرمند/منتقد | اثر چیست؟ معنای احتمالی آن چیست؟ به چه درد میخورد؟ در این روزهایی که عکس و عکاسی از من گریختهاست یا من از آن فرار کردهام چه چیز میتواند برایم بامعناتر/بیمعناتر از دبیری بخش عکاسی یک مجلۀ هنری باشد. رنگ این روزها رنگ همهچیز را عوض کرده است. عکس برایم رنگباختهاست و میدانم به سبب همین رنگعوضکردنش در لحظه است که اینگونه دوستش میدارم.[…][۱] […] موضوع، خود عکاسی است همانگونه که چیزها خود عکس هستند. «من» هم تکهای […]
مسعود اسکندری ؛ عکاس مهاجر
مسعود اسکندری خویی متولد ۲۳ آذر ۱۳۴۰ دانش آموخته عکاسی از دانشگاه هنر . فوق لیسانس عکاسی از دانشگاه هنرتهران و مستند نگاری از دانشگاه Ryerson کانادا (Master of Fine Arts in Documentary Media) . تدریس در گالری هنر همیلتون و دستیار خانم Pearl Van Geest هنرمند و مدرس نقاش کانادایی .
گفتگوی جاوید رمضانی با محسن جمالی نیک | گل و مرغ و زنبور
گفتگوی جاوید رمضانی با محسن جمالی نیک | گل و مرغ و زنبور تنظیم کننده: دینا صنیعى محسن جمالی نیک جمله خواهی نشوی رسوا را برای خود برعکس کرده است، «خواهی نشوی همرنگ، رسوای جماعت شو» اگر بخواهیم همرنگ شویم، باید تیپ هنری بزنیم، زلف بر باد بدهیم و جلوی در گالریها با ماشینهای لوکس گپهای دوستانه در فرمانیهها و زعفرانیهها راه بندازیم. حالا هر کاری اعم از تزئینی و یا هنری و پیچیده ارائه بدهی قبولت دارند؛ بنابراین شدم آن […]
مستند نگاری اثر هنری و قانون کپی رایت | روز جهانی مالکیت معنوی