سمیه باقرى روزنامه شرق : کنش نقاشانه روى عکسهایی سیاهوسفید که انگار سالهاست در قاب از دست رفتهاند و رنگ و بویی از تخریب و نابودی را در خود دارند، تم اصلی نمایشگاه تاکسیدرمی افشین چیذری است که این روزها در گالری «اُ » به نمایش در آمده؛ آثاری که مخاطب را با گذر از دالان خاطرات به سمتوسویی تازه از واکاوی درونی و نگاه کردن به من انسانی خود میکشاند؛ منی که در گذر زمان شکلی تازه از تخریب مطرح میشود و با گذر از خاطرات خانوادگی و عکسهای همکلاسیها به درون نفوذ میکند. ١١ کار چاپ فلزی و ١٠ اثر نقاشی حاصل دومین نمایش انفرادى این هنرمند جوان است که تا ١٣بهمن در گالری «اُ » ادامه دارد. آنچه میخوانید، گفتوگوی این هنرمند با روزنامه «شرق» است:
نمایشگاه «تاکسیدرمی» روی مساله تخریب تاکید دارد، چه شد که روی این مفهوم تمرکز کردید؟
هر چیزی از جایی میآید که گاه حتى مبدأش روشن نیست اما وقتى ماند و دغدغه محسوب شد، حتما دلایل کافی برای ماندنش هست و بخش مهمی از شناخت این روند شخصی است. اما از میان تمام این دلبستگیها، پررنگترین دلیل برای شروع این پروژه شاید زندگی یا تماس مستمر با طبیعت است. همانقدر که طبیعت و نظام رشدکننده و روندهاش هر ذهن حساسی را به خود جلب میکند و به زانو درمیآورد، نظام تخریب مدام طبیعت برای من فوقالعاده عجیب و دعوتکننده است؛ از تخریب تصویری گرفته که منجر به تولید هزارانهزار بافت و شکل و فرم میشود، تا تخریب آرام و مرموز در ساختار. مطالعه این تخریب ابتدابهساکن از لذت یا شعف و کنجکاوی آغاز شد و در ادامه به ناخودآگاهی من وصل شد و خارج از ساحت فرم و شکل به معنایی درگیرکننده در روزمرگی، شهر، روابط و همه چیز مبدل شد. تجربه نسل ما از تخریب در اشکال مختلف زندگیمان، داستان طول و درازی است. مطالعه روی ساختار ذخیرهسازی مغز، مکانیسم حافظه نیز انگیزه بزرگ ساخت این مجموعه است و شاید خوراک ذهنی و حسی این مجموعه از این دغدغه ناشی میشود. در هردو این مثالها تخریب وجه اول درگیری است. تماشاکردن شکل تخریب ذهن و حافظهام در گذر زمان، شکل تخریب معماری شهری، سنتها و حتی اعتقادات و تمامی آنچه بوده و دیگر نیست در شهر و کشور و حتی فرهنگی که زیست میکنیم، فکرکردن و تامل روزمره در معنا یا ساختار زمان که باز هم با معنای تخریب گره خورده و بسیاری چیزهای دیگر از دغدغههای تولید این آثار و به کل تولیدات این دوره از آثار من هستند.
دراین نمایشگاه شما از عکسهای خانوادگی خود استفاده کردید، این کار بر چه مبنایی بود؟
من از کودکی خودم چیزهای کمی به خاطر دارم. مهمترین مساله در استفاده از این عکسها این است که به غیر از یک تصویر، تمامی عکسها، تصاویر خانوادگی خودم هستند که در تمام آنها من حضور دارم و درواقع این عکسها قرار بود بهانهای شوند که من خاطرات خودم از کودکی را با امید به یادآوردن مواردی بیشتر مرور کنم. یا بهتر بگویم برای مطالعه روی اینکه من چقدر به یاد دارم و بهواسطه این کارها چقدر چیز جدید که از یاد رفته را میتوان برگرداند، این کار انجام شد. درواقع این کار عکسالعمل من به حس غریبگیای است که نسبت به تصاویری که از خودم موجود است، دارم. این کارها همه «خودنگاره»اند. سوالی است در باب تعریف ما از کلمه «من». سوالی است هستیشناسانه در باب درک ما از خودمان. در باب این گمشدن من در میان جمعیت و سرعت یکسانشدن من و دیگری در عکس، چرا که انگار همه در عکسهایمان مردهایم و تفاوتها از بین رفتهاند.
نگاه نمایشگاه در بدو امر نوستالژیک نشان میدهد، چراکه مخاطب با مجموعهای از عکسهای خانوادگی روبهروست، اما شما روی نوستالژیکنبودن تاکید دارید. دراینباره توضیح دهید.
من به هیچوجه روی وجه نوستالژیک آثار تاکید ندارم و نداشتم. اما وجود آن را در این مجموعه نقض نمیکنم. برای من «نوستالژیک»بودن دیگر چندان صفت جالبی نیست. از برانگیختن خالی این احساس دیگر لذتی نصیبم نمیشود. چون هسته این حس، حسرت است که کماکان میتوان حتی همین آخری را در این مجموعه نیز یافت. اما حرف من این است که این مجموعه مطالعهای در باب تخریب حافظه جمعی ما با کمترین میزان احساس است؛ بهسان یک تحلیلگر صرف از منظر بیرونی. صرفا به دلیل حضور «من»، این عکسها دراین مجموعه استفاده شدهاند. اینها هر عکس یادگاریای نیستند یا موضوع آنها در انتها عکس یادگاری نیست. در نهایت روی این موضوع تاکید میکنم که نگاه من خالق بهاین آثار، نوستالژیک نیست، امااینکه در ذهن مخاطب چه چیزی پررنگتر از چیزهای دیگر نقش میبندد، مساله دیگری است.
چرا کارها در دونوع متفاوت فلزی و رنگوروغن هستند؟
این دوشکل از کاری که میکنم به موازات هم در این چندسال پیش رفته و بودهاند؛ البته با مواد و متریالهای متفاوت اما با یک جهان مشابه و نگاهی یکسان. در واقع کنار همآمدن این دوشکل متفاوت تصویری، اعتراضی ضمنی به تعریف جامعه هنری قالب از «مجموعه» هم است. اینها کنار هم در یک نمایشگاه هستند به این دلیل ساده که نتیجه یکدوره زمانی از زندگی یک نفر هستند و تعریف مجموعه برای من دغدغههایی از یکجنس هستند؛ از یک جهان ذهنی، نه تکرار فرمی در اشکال مختلف از یک چیز. اینها دوشکل از یک حرف هستند؛ دوشکل از یک جهان زیستهشده و در نهایت اتفاق فرخنده برای من وصلشدن، یکیشدن ایندو فضا در یک معنا در ذهن بیننده است.
چرا در کارهایتان انسان نقش محورى دارد؟
برای پاسخدادن بهاینگونه از سوالها باید برای پیداکردن ریشه آنقدر عقب رفت تا در انتها خلاصه شود. خلاصه میتوان گفت به همین دلیل که من این آدم مشخص هستم، نه کس دیگری! منظورم این است که من ابتدا فکر نمیکنم که چهجور هستم یا به چه فکر میکنم تا متناسب با آن فضایی برای خودم پیدا کنم. اینجور چیزها در کار هنری آنقدر به هم بافته شدهاند که به هیچوجه نمیشود تفکیکشان کرد. مضمون و فضای تصویری، هردو نتیجه «دلبستگی»های یک آدم هستند؛ به همان اندازه که دوستداشتن لباسهای متفاوت، شکلهای مختلف نور روی اجسام، درختها و هر چیز طبیعی، ویژگیهای صورت آدمها در فیگوراتیوبودن من مهمند، چیزهای دیگری هم در اینکه چه میکشم، نقش دارند. منظورم این است که من به چرایی چیزها در خودم و کارهایم خیلی فکر میکنم. اما این مسالهای برای «بقا» است. که تاریخ این آدمیکه هستم برای مراجعه، برای مقایسه و قضاوت ضبط شود؛ در مجموع شناخت از خودم. اما به مهمبودن خیلیهایشان از بیرون شک دارم.
اساسا چه چیزی باعث میشود که روی یک مساله تمرکز و بهعنوان یک دغدغه آن را در آثار هنری خود شروع کنید؟
زندگی روزمرهام. کسی میگفت هنرمندان در شکلی دودستهاند: دسته نخست، هنرمندانی که از دیدن اثر هنری، یا به طور کلی آشنایی با تاریخ هنر به هنر جذب شدهاند. دسته دوم کسانی که از زندگی، از نیاز به انجام کاری برای برطرفکردن لکنت شاید، برای ادامه زندگی به هنر وابستهاند. من فکر میکنم هنر از زندگی جدا نیست که هنرمند بخواهد از بالای جایی بلند جهان را بنگرد و سپس تصمیم بگیرد چیزی را که کارکردی یا تاثیری دارد به تصویر بکشد. این چیزها ترکیبی از همهچیز هستند، مثل خوابها. نمیشود گفت از کجا میآیند یا کی شروع میشوند. هرچیزی در زمان کار، یا زمان تفریح یا حتی همه خوابها واقعا پتانسیل این را دارند که برانگیزاننده باشند. هرچیزی میتواند به موضوعی مبدل شود.
کارهای این نمایشگاه را اینجا در گالری اُ ببینید