نئو راخ یک سرباز هنرمند در جبهه مکتب لایپزیک
«در لایپزیگ، نقاش بودن یعنی آهسته و سنجیده گام برداشتن»
سایت تندیس: ترجمه محمد عبقری
نئو راخ (Neo Rauch) جوان پا به دنیای هنر گذاشت و سبک هنری فرانسس بیکن، ماکس بکمان، مارکوس لوپتز و برنارد هایسک را مورد بررسی قرار داد و در نهایت سبک خود را در پیش گرفت.
نقش ایکاروس و سزیف، فضای آثار هنریاش را اساطیری کرده بود. چگونگی استفاده از این نمادهای تصویری به توانایی هنری نقاش بر می گردد و فارغ از دانش و هوش هنری بیننده اثر، چارچوبها نیز نباید نادیده گرفته شود؛ نقاشیها باید حس و حال نقاش را انتقال دهند نه اینکه حامل پیامها باشند.زندگی خود راخ سرشار از افسانههاست. اولین فصل آن مربوط به اسم نئو میباشد. نامی که در بیست سال اول زندگیاش، شرایط دشواری را برایش بوجود آورده بود. او همیشه مجبور بود در این باره توضیح بدهد.
راخ میگوید: « بیشتر مردم تصور میکردند که نام او در حقیقت تخلصی است که خودش انتخاب کرده است تا بیشتر مورد توجه قرار بگیرد.» همچنین « به نظر میرسد نام نئو زاییده هنر خلاقانهایست که در ارتباط با این موضوع، من خودم را فردی محافظه کار میدانم.»
بدتر از همه این بود که چرا پدر و مادرش این نام را انتخاب کردهاند، او هرگز فرصت نکرده بود که دلیل آن را بپرسد و همین سبب شده بود که در مواجهه با نظرات مردم، سکوت کند و هیچ نگوید.
نئو ۶ هفته داشت که پدر و مادرش در سانحه تصادف قطاری در نزدیکی ایستگاه لایپزیگ کشته شدند. پدرش ۲۱ ساله و دانشجوی هنر آکادمی لایپزیگ بود و مادرش نیز قصد داشت که پس از اتمام کارهای مزرعه در این مدرسه ثبت نام کند.
پس از تصادف، مادربزرگ و پدربزرگ مادریاش، او را در شهر کوچک آشرسلبن Aschersleben که در تپه های کوهپایهای هارز قرار داشت، بزرگ کردند.
بر دیوارهای خانه نقاشیهای پدرش نقش بسته بود، صحنههایی از استخراج معادن و پرترههای زغالی و سیاه صورت معدنچیان.
راخ میگوید: « گویی پیشبینی شده بود که به زودی می میرد و نقاشیهای او این را گواهی میدهد.» در ادامه میگوید: « پدرم، پسری ۶ یا ۷ ساله بوده که به همراه مادربزرگم به فروشگاه میرود و ناگهان پیرزنی به او میگوید مواظب این پسر باش، بیشتر از ۳۰ سال زندگی نمیکند.»
نئو با نقاشیهای آبرنگ و همچنین طراحیهایی که انجام میداد، در سن ۱۵ یا ۱۶ سالگی تصمیم میگیرد که در مدرسه هنر لایپزیگ تحصیل کند.
در وصف ظاهر او میتوان گفت: استوار و محکم میایستاد با چشمهای بادامی و آبی رنگی که در خود نگاه نافذی را داشت و همه اینها تجسمی بودند از ظاهر یک سرباز پروسی.
سیکارد گیل میگوید: « او یک سرباز هنرمند است که عشق به ارتش در نهاد او موج میزند و این عشق در هنرش خود نمایی میکند.»
همه از انضباط فردی راخ آگاه بودند، او هر روز از ساعت ۹ صبح تا ۶ بعدازظهر کار میکرد و تنها برای تهیه ناهار همسر نقاش خود، رزا لوی، و پسر ۱۵ سالهاش، زمان استراحتی را در میانه روز تعیین کرده بود.افتخار هنرمندان جوان لایپزیگ که راه راخ را ادامه میدادند، اصول کاری منظمی بود که در پیش گرفته بودند و این موضوع با زندگی دانشجویان خوش گذران آکادمیهای آلمان غربی در تضاد بود.
تیم ایتل میگوید: «در دوسلدورف (Dusseldorf)، هنرمند بودن ارزشمندتر از خود هنر میباشد.»
«حرفهای تکراری قدیمی که هنرمند را در تاریکی شب با جام شرابی در دست و در حالتی موهوم ترسیم میکند، باعث شده که مردم دوسلدورف هنرمند واقعی را نیز اینگونه پندارند.»
در لایپزیگ، نقاش بودن یعنی آهسته و سنجیده گام برداشتن و نقش زدن، مانند راخ که در طول یک سال ۱۵ تا ۲۰ تابلو میکشید.
رابرت استور نیز اینگونه آثار هنری راخ را توصیف میکند:
« جنبش ولکیش۱(Völkisch) و داستانهای علمی- تخیلی، این نقاشیها به سبک آلمان شرقی و زبان هنری پاپ جان گرفته است، نقشها در زمینه رنگ باختهاند، شخصیتهای تاریخی نابهنگام حضور یافته و چشم اندازهای مبهمی ترسیم شده است. همچنین این سبک از اواسط دهه ۱۹۶۰ تا اواسط دهه ۱۹۷۰، توسط هنرمند آمریکایی رونالد بروکس کیتاژ (آر بی کیتاژ) در لندن بروز و ظهور یافت.»
راخ هنرمند متفکری بود که نقش بندیهایش نمایانگر درون مایههای بسیاری است همانند آنچه که تی اس الیوت به « سرزمین بیحاصل» خود افزوده بود.
تاریخ هنر، گنجینه آثار هنری راخ است، آثاری که در آن نئو به دور از خودآگاه فردی دست به رویاپردازی میزند.
یواخیم پیسارو میگوید: « آنچه که در نقاشیهای نئو راخ به چشم میخورد، نگارهها و مفاهیمی میباشند که در بستر واقعگرایی سوسیالیستی ایجاد میشوند.»
«علاوه بر این، زمینه سورئالیستی بیمنطق و عجیبی نیز در آثار او دیده میشود. مناظری که همزمان نقش بستهاند اما مرتبط باهم نیستند و بیننده اثر نیز درک واضحی از آن ندارد. همچنین هیچ رویارویی میان شخصیتها شکل نمیگیرد و گویی هر یک از این نقوش در انزوایی به سر میبرند.»
تابلوهای اخیر راخ وحدت و انسجام بیشتری یافته است تا آنجا که مردمان عادی دیروز (دهه ۱۹۵۰) و امروز، در کنار سربازان، دهقانان و خوشپوشان قرن ۱۸ قرار میگیرند. در این میان چارپایان افسانهای نیز دیده میشود.تلاقی این عناصر هنری، در چشم اندازی روشن و با رنگهایی بسیار خیره کننده بر جان تابلوی نقاشی او مینشیند.
هنر او بسیار به هنرهای نمایشی شباهت دارد و بینده اثر میبایست برای درک آن، تمام حواس خود را متوجه و متمرکز کند تا از اجرای همزمان رنگها لذت ببرد، پس اگر چه که اغوا کننده به نظر میرسد اما پیچیدگی اثر فهم آن را دشوار کرده است.
راخ همچون کارگردان یک تئاتر نمایشی عمل میکند، پس رنگها را بر صحنه بیجان بوم فرا میخواند تا با جان بخشی دوباره به اسطورهها و افسانهها غوغایی برپا کند و آنچنان بیننده را غرق در نقوش و رنگها نماید که هر نگاه زودگذری نتواند پا به این دنیای ترسیمی بگذارد.
از منظر آلمانها، یک جنبش پوپولیستی با تمرکز بر عاشقانههای قومی یک جمعیت را گویند.او برای خلق آثار هنریاش از یک ساختار ذهنی مشخص پیروی نمیکند بلکه تصور او از موضوع نقاشی است که به رنگها و طرحها فرصت دیده شدن میدهد. پس او فقط تجسم میکند و ترسیم، تا در این میان بتواند با تبحری خاص ارتباطی هوشمندانه را میان خود و شخصیتهای اثر شکل دهد، او حتی جزئیترین نقوش هنری را نیز در این جان بخشی عظیم سهیم میکند.
دقت و نکته سنجی راخ که با هالهای از عرفان درآمیخته است، اصول هنری آلمانها را به نمایش میگذارد. او بیان میکند: « گویی من در گذشتههای بسیار دور زندگی میکنم و نمادهای قدیمی نقاشی، همچون مهمانان ناخواندهای هستند که از من اجازه ورود میخواهند تا در آثار هنریام خودنمایی کنند.» «من حتی رویاپردازیهایم را با سیری در ادوار گذشته جان میدهم.»
«اما برای آفرینش اثر هنریام، گذشته را آنچنان که هست نمایش نمیدهم بلکه آن را در قالب اتاقها، خانهها و خیابانهایی ترسیم میکنم که به گذشته شباهت دارد؛ پس آنچه که بر تابلوی نقاشی چشم مینوازد، رویای گذشته نیست بلکه نگاه جدیدی است به تصویر سازی رویاهایم، همچون جوانهای نو شکفته که در چرخه تکراری حیات جانی دوباره میگیرد.»
شمارههای قبلی این پرونده را در لینکهای زیر مشاهده کنید:
هنرمند/منتقد؛ هم این و هم آن
هنرمند/منتقد | اثر چیست؟ معنای احتمالی آن چیست؟ به چه درد میخورد؟ در این روزهایی که عکس و عکاسی از من گریختهاست یا من از آن فرار کردهام چه چیز میتواند برایم بامعناتر/بیمعناتر از دبیری بخش عکاسی یک مجلۀ هنری باشد. رنگ این روزها رنگ همهچیز را عوض کرده است. عکس برایم رنگباختهاست و میدانم به سبب همین رنگعوضکردنش در لحظه است که اینگونه دوستش میدارم.[…][۱] […] موضوع، خود عکاسی است همانگونه که چیزها خود عکس هستند. «من» هم تکهای […]
مسعود اسکندری ؛ عکاس مهاجر
مسعود اسکندری خویی متولد ۲۳ آذر ۱۳۴۰ دانش آموخته عکاسی از دانشگاه هنر . فوق لیسانس عکاسی از دانشگاه هنرتهران و مستند نگاری از دانشگاه Ryerson کانادا (Master of Fine Arts in Documentary Media) . تدریس در گالری هنر همیلتون و دستیار خانم Pearl Van Geest هنرمند و مدرس نقاش کانادایی .
مکتب لایپزیگ، پاسداری از سنتهای نقاشی
مکتب لایپزیگ، پاسداری از سنتهای نقاشی ۱٫ پاسداری از سنتهای نقاشی سایت تندیس ترجمه محمد عبقری واحد نقاشی و معماری لایپزیگ در سال ۱۷۶۴ افتتاح شد، اما در اواخر قرن ۱۹ام بود که با نگرش تجاری شهر خود را منطبق کرد. از سال ۱۹۵۰ و در راستای این هبوط به دنیای مادی، به آکادمی هنرهای تصویری (Hochshule Fur Grafik und Buchkunst) شهرت یافت، این واحد رشتههای قلم زنی، لیتوگرافی، حکاکی روی چوب و طراحی کتاب را در برداشت. اهمیت این […]
هنرمند/منتقد؛ هم این و هم آن
هنرمند/منتقد | اثر چیست؟ معنای احتمالی آن چیست؟ به چه درد میخورد؟ در این روزهایی که عکس و عکاسی از من گریختهاست یا من از آن فرار کردهام چه چیز میتواند برایم بامعناتر/بیمعناتر از دبیری بخش عکاسی یک مجلۀ هنری باشد. رنگ این روزها رنگ همهچیز را عوض کرده است. عکس برایم رنگباختهاست و میدانم به سبب همین رنگعوضکردنش در لحظه است که اینگونه دوستش میدارم.[…][۱] […] موضوع، خود عکاسی است همانگونه که چیزها خود عکس هستند. «من» هم تکهای […]
مسعود اسکندری ؛ عکاس مهاجر
مسعود اسکندری خویی متولد ۲۳ آذر ۱۳۴۰ دانش آموخته عکاسی از دانشگاه هنر . فوق لیسانس عکاسی از دانشگاه هنرتهران و مستند نگاری از دانشگاه Ryerson کانادا (Master of Fine Arts in Documentary Media) . تدریس در گالری هنر همیلتون و دستیار خانم Pearl Van Geest هنرمند و مدرس نقاش کانادایی .
نقاشان مکتب لایپزیک و عطش مجموعهداران
عطش مجموعهداران به نقاشان مکتب لایپزیک زیبایی درد طرفداران بین المللی نقاشی لایپزیک سایت تندیس ترجمه محمد عبقری همچون دیگر شهرهای آلمان شرقی لایپزیگ نیز با مشکل بیکاری و کاهش جمعیت مواجه بود. کارخانهها و پروژههای خانهسازی بسته و یا خالی بودند، بسیاری از آنها آماده تخریب بودند، درحالیکه ساختمانهای ویلهلمین(Wilhelmine) از اوایل قرن بیستم بازسازی میشدند. دیوید شنل که در کُلن(Cologne) ساکن بود میگوید: «وقتی این ساختمانها درحال فروکش بودند، صد متر آن طرفتر ساختمانهای جدید و اتوبانهایی درحال […]
هنرمند/منتقد؛ هم این و هم آن
هنرمند/منتقد | اثر چیست؟ معنای احتمالی آن چیست؟ به چه درد میخورد؟ در این روزهایی که عکس و عکاسی از من گریختهاست یا من از آن فرار کردهام چه چیز میتواند برایم بامعناتر/بیمعناتر از دبیری بخش عکاسی یک مجلۀ هنری باشد. رنگ این روزها رنگ همهچیز را عوض کرده است. عکس برایم رنگباختهاست و میدانم به سبب همین رنگعوضکردنش در لحظه است که اینگونه دوستش میدارم.[…][۱] […] موضوع، خود عکاسی است همانگونه که چیزها خود عکس هستند. «من» هم تکهای […]
مسعود اسکندری ؛ عکاس مهاجر
مسعود اسکندری خویی متولد ۲۳ آذر ۱۳۴۰ دانش آموخته عکاسی از دانشگاه هنر . فوق لیسانس عکاسی از دانشگاه هنرتهران و مستند نگاری از دانشگاه Ryerson کانادا (Master of Fine Arts in Documentary Media) . تدریس در گالری هنر همیلتون و دستیار خانم Pearl Van Geest هنرمند و مدرس نقاش کانادایی .
مدرسه جدید لایپزیگ
مدرسه جدید لایپزیگ Leipzig International School نقاشی با نام خانوادگی دود نئو راخ و بالا آمدن ستاره مدرسه لایبزیگ سایت تندیس ترجمه محمد عبقری این پرونده در ۷ قسمت ارائه شده است و میتوانید قسمتهای بعد را در انتهای این شماره دنبال کنید در اوایل دهه نود، وقتی نقاشان تازه کار که حالا مدعیان صحنه بینالمللی هستند در آکادمی باسابقه لایپزیگ ثبت نام کردند، می خواستند هنر را همچون جاهای دیگر و به روشی که قرنها تدریس میشود یاد بگیرند […]