کلک ما نیز زبانی و بیانی دارد
بازخوانی متنی از شهروز نظری در میانه بحران مجله تندیس و بزرگداشت روز قلم
امروز ۱۴ تیر ماه روز قلم است در همین رابطه به یاد نوشته ای افتادم با عنوان «کلک ما نیز زبانی و بیانی دارد» از شهروز نظری که مربوط به سال ها پیش است و در شماره ۸۶ مجله تندیس در سال ۱۳۸۵ به چاپ رسید اما گویا وصف حال امروز ماست و این قصه همچنان در جامعه نحیف تجسمی ادامه دارد.
«آنچه من را به نوشتن این چند خط ترغیب می کند، کدورت از فضای مسمومی است که همه را دشمن می پندارد و مردمانی است که خستگی کار و مداومت را با شک و کج اندیشی بر تن آدم ها می گذارند. همگان می دانند هدف هر جریده واقعی و منصفی باید تنویر افکار باشد و به این سبب برایش فرقی نکند که وقایع در کجا حادث می شوند! حتی اگر در خود تحریریه یک مجله اتفاق بیفتد، چند وقتی است هر وقت حسن حامدی را می بینم در حال جدل و توجیه آدم هایی است که مثل او فکر نمی کنند، هر وقت سری به گالری ها می زند، دوست و غریبه جلویش را می گیرند که چرا این گونه بودی و آن گونه نبودی و…
این رفتارها و انرژی کاستن ها از آن جایی نشأت می گیرد که ما تلقی غلطی درباره مطبوعات داریم، جریده سالم، آراء و عقایدش را بی کم و کاست (و بی آن که به نفع جماعتی یا رفاقتی بیندیشد) اظهار می کند و بعد از طریق همین روشنگری و رعایت انصاف و بعد ایجاد مکالمه است که مفید واقع می شود، به همین دلیل این بار به جای نوشتن درباره یک نمایشگاه بهانه من نقد نوشتن درباره ی نوشتن است.
جامعه ایی که فکر نکند ایزوله می شود، و کم کمک نشانه های زوالش را می شود مشاهده کرد.
این بار می خواهم درباره نقد بنویسم و درباره ی آدم های آن، آدم هایی که شهامت نوشتن سلایق شان را دارند و آن هایی که به جای خاله زنک بازی و پشت هم اندازی، فرصت ارزیابی دیگران و خودشان را به جامعه می دهند تا داوری شوند؛ یک منتقد شریف دفاع از خویشتن را در نقد تمرین می کند و بعد آن را می آموزد و می آموزاند، منتقدین هنرهای تجسمی هم با تشبت به هنر پلاستیک، چیزی ماورای رنگ و بوم، چوب و فلز را مشق می کنند و از همین مشق هاست که جامعه شناسی و فلسفه و علم و ریاضی و منطق و در آخر تعقل را می فهمند.
بر خلاف خیلی ها تصور من این است که منتقد خوب بیش از آن که تعمدی برای آموزاندن به دیگران داشته باشد از طریق نقد «خودآموزی» می کند، نقد خوب، نقدی است که طریق آن بتوان به ادراکی دگرتر رسید. نقد با هر جنسی، چه از سر الفت با اثر هنری، و چه از سر کین و عناد، هدیه ایی است از جانب منتقد به هنرمند؛ چگونه است که ما به عنوان میزبان هر هدیه ایی را از میهمانمان می پذیریم، بی آن که به کیفیتش رجوع کنیم! اما درباره ی هدیه ایی به نام نقد موضع گیری های عجیب و غریب می کنیم، کافی است کسی مثل ما فکر نکند تا درباره اش از جملاتی ناشایست استفاده کنیم، حال آن که نقد نشانه ی توجه منتقد است، نشانه این که هنرمند از جانب منتقد جدی گرفته شده است.
به جای بدگویی به دنبال احیای سنت گفتگو باشیم، انرژی هایمان را مصروف دغل کاری و سفسطه نکنیم، فکر می کنم در این دوران که هنر و فرهنگ را پشتیبانی نیست و هیچ نهادی تولیت این جماعت را نمیپذیرد، باید بردبار بود و تساهل داشت.
این مطالب را به این دلیل می نویسم که بارها و بارها دیده ام که منتقدین به دلیل شجاعتشان در اظهار نظر، مورد عتاب و خطاب قرار گرفته اند که چرا این گونه نوشتی و حتی بعضی این وقاحت را تا آنجا پیش میبرند که به منتقد درباره ی چگونه فکر کردنش هم میتازند. چندی پیش نوشته ایی درباره ی خودم خواندم که در آن به نوشتن جمله «من فکر می کنم» و یا «به باور من» ، ایراد گرفته بود و این جملات را نشانه ای از تبختر و جاه طلبی من می دانسته و بعد نقد بدون موضع را نشانه اشراف منتقد و پایه نقد علمی دانسته بود!؟
با احترام به هر نقد و نظری می خواهم به این دوست عزیز بگویم که نقد بی نظر و بی ایده یعنی تشریح اخته، یعنی نداشتن سلیقه و در آخر ننوشتن جمله صادقانه «من فکر می کنم»؛ باید یاد بگیریم از جملاتی مانند «به نظر من» یا «به اعتقاد من بیشتر استفاده کنیم. جامعه ایی که فکر نکند ایزوله می شود، و کم کمک نشانه های زوالش را می شود مشاهده کرد.
به جای تند خویی و پرخاش باید به گرد ایده ای عمومی جمع شد و برای توسعه فضای تجسمی معاصر کو شید و کاری کرد.
این مقاله بهانه ای بود برای این که درباره یک معضل بزرگ بنویسم، درباره انرژی هایی که به جای سازندگی و خلاقیت صرف نق زدن می شوند و به جای نوشتن و مشارکت در اندیشیدن صبح تا شام ایراد می گیرند و با پارانویا و خود بزرگ بینی جماعتی را دشمن خونی و قسم خورده تصور می کنند و بعد انتظار دارند که مطبوعات و رسانه ها به میل و سلیقه ایشان، یکی را بالا ببرند و آن یکی را از اریکه پایین بکشند، دوست ندارم در لفافه گفتگو کنم، از آدم ها و هنرمند هایی نام می برم که از مجله و روزنامه و منتقد و نویسنده انتظار دارند تا پا روی ایده ها باورشان بگذارند و به میل آن آقا وخانم فرهیخته مردم را سرگرم کنند. به جای تشویق و ترغیب نشریات، به استقلال رای و توسعه اندیشیدن، عیب مدام می گیرند و تمام خستگی نشریه می ماند به جان سردبیر و منتقد و….
به جای این همه عیب جویی، کاری کنیم تا همین باریکه نقد و نظر جانی بگیرد و دوامی پیدا کند هیچ کس نمی خواهد کار کارستانی کند، همه می خواهند علام العیوب هم باشند، حال آن که تعالی ما را باید به طریق ستار العیوب ببرد، این جور آدم ها مرا به یاد نصحیت خواجه کرمانی می اندازند که: «عیب نبینند به جز اهل عیب » منظورم از این نوشته نقد نشدن نیست. بلکه باید برای هر معضلی راهی پیدا کرد و ترفندی بکار بست«صبر و ظفر دوستان قدیم اند / بر اثر صبر نوبت ظفر آید».
خلاصه این که به جای تند خویی و پرخاش باید به گرد ایده ای عمومی جمع شد و برای توسعه فضای تجسمی معاصر کو شید و کاری کرد. ممکن است نظر و ایده یک نفر با ما، سنخیت نداشته باشد اما این دلیلی بر نفی تنیت آن آدمیزاد که نیست! به جای بدگویی به دنبال احیای سنت گفتگو باشیم، انرژی هایمان را مصروف دغل کاری و سفسطه نکنیم، فکر می کنم در این دوران که هنر و فرهنگ را پشتیبانی نیست و هیچ نهادی تولیت این جماعت را نمی پذیرد، باید بردبار بود و تساهل داشت، به جای نفاق و بدگویی باید سراغ راه هایی رفت که دمی باشد برای این تن بی جان، دوست می دارم به جای این نصیحت سعدی:که با بدان کم نشین که صحبت بد گرچه پاکی تو را پلید کند این پند حافظ را زمزمه کنیم که: عیب رندان مکن ای زاهد پاکیزه سرشتکه گناه دگران بر تو نخواهد نوشت* حافظ شیرازی