نوشته مایکل جی.لوییس۱– مجله کامنتری Commentary Magazine- اول جولای ۲۰۱۵
مجله هنرهای تجسمی آوام ترجمه سحر افتخارزاده
در ۱۹۷۱ کریس باردن Chris Burden، جلوی دیواری از دیوارهای یک گالری در کالیفرنیا ایستاد و به دوستش فرمان داد تا به او شلیک کند. آن گلوله کالیبر ۲۲ شروع ناگهانی جنبشی بود که بعدها “هنر تحمیل۲” نامیده شد. شاخهای مهیب از هنر اجرا که در آن اجراگر آگاهانه و هدفمند خود را در معرض درد، محرومیت یا خستگی بینهایت قرار میدهد. باردن با همه تلاشش هرگز نتوانست دوباره به میزان شوک اولین اجرای نفسگیرش برسد. ( و به واقع تلاش کرد، هنگامیکه گذاشت بر پشت یک فولکس واگن بیتل به صلیب کشیده شود).
اتفاقا همزمان با خبر مرگ کریس باردن در می۳، من قسمتی از فیلم شلیک به او را در کالج ویلیامیز به شاگردانم نشان دادم. اما کلیپ هیچ یک از آنها را آنچنان که در دهههای گذشته شاگردان پیشین را تحت تاثیر قرار میداد، منقلب نکرد. هیچ کس احساس قابل توجهی از شوک یا انزجار از خود بروز نداد. این فکر که عکس العمل معمول در برابر شکستن تابو یک برآشفتگی صادقانه است را کنار بگذارید. پس از دیدن آن فیلم، ذهن یکی درگیرِ مسئولیت قانونی فرد شلیک کننده بود و دیگری با ذکاوت اجرا را در زیرمتن تاریخی قرار داد و آن را به عصبیت پیرامون جنگ ویتنام ربط داد.
این که هر چیزی را در یک زیرمتن قرار دهیم، کاری است که محصلان معاصر بخوبی انجام میدهند، کاری که آنها نمیکنند قضاوت است. اگرنه میتوان انتظار همان حالت ازپیش آماده مؤدب و یخزدهای را داشت که در چهره حاضران در یک مراسم مذهبی نامأنوس نقش میبندد- بیانِحالتی که میگوید: حرفی دراینباره ندارم. این امتناع از قضاوت یا موضعگیری را میتوان نشانهای مثبت از انعطاف و گشودگی ذهنی تلقی کرد.
اما دامنه این گشودگی چنان گسترده است که از بیتفاوتی قابل تشخیص نیست، و این مرگبار است. چراکه هنر میتواند با جامعه مخاطبی متخاصم یا نابلد یا حتی بینهایت مترصد و حساس زنده بماند و آن را هم بالتبع زنده نگه دارد، اما نمیتواند بقای خود را در جامعهای بیتفاوت بیابد. و این طبیعت واکنشِ حال حاضرِ جامعه غربی به هنر، چه تجسمی و چه غیر از آن است؛ بیتفاوتی.
بر اساس دادههای قابل اندازهگیری –هزینههایی که صرف نقاشیها، عکسها، و مجسمهها شده، اقامت بازدیدکننندگان، بودجههایی که افزایش مییابد و مساحت زیربنایی که در موزهها تخصیص یافته -نمای کلی خیلی هم خوشبینانه نیست. در اول می موزه ویتنی Whitney Museum نیویورک از خیابان ۷۵ به محله میت پکینگ Meatpacking نقل مکان کرد و در ساختمان ۴۲۲ میلیون دلاری بازگشایی شد. جابجایی در بدو امر یعنی زمانی که سالها پیش اعلان شده بود، غیرقابل توجیه بنظر میرسید اما ثابت شد که حرکت درخشانی بوده است. نقل مکان به محله ای داغتر و به روز تر در کنار های لاین پارک High Line Parkکه به شدت محبوب است از آن حرکتهای متهوارنهای است که ناگهان قاعده بازی را عوض میکند، مثل قلعهگیری در شطرنج. ویتنی جدید توسط معمار بسیار پرکار، رنزو پیانو Renzo Piano طراحی شده و با وجود آنکه همه را خوش نمیآید ( محورهای مکعبی پلت فرمهای آن بطرز عصبیکنندهای باند پرواز یک ناو هواپیمابر را تداعی میکنند) با رعنایی و غرور و اعتمادبنفس بسرعت در حال تبدیل شدن به مورد توجه ترین موزه دنیا است.
اگر بخواهیم با نگاه به یک حراج کریستی Christie در ۱۱ می بازار هنر را هم محکی بزنیم، آن را هم به همین سیاق سرحال و قبراق مییابیم. در این حراج که رکوردهای مختلفی ثبت کرد بالاترین قیمت همه دوره ها معادل۱۷۹٫۴ میلیون دلار برای زنان الجزیره پیکاسو، توسط خریداری ناشناس چکش خورد. میتوان انتظار رکوردشکنیهای اینچنینی بیشتری را در سالهای آینده داشت چراکه بازار هنر بطرز فزایندهای با دلارهای هنگ کنگ، فرانکهای سوییس و ریالهای قطر متلاطم شده است. (بعد مشخص شد که خریدار پیکاسو، نخست وزیر پیشین قطر بوده است.)
اما دادههای قابل اندازه گیری تنها میتواند سلامت مالی هنر را توضیح دهد، نه سلامت فرهنگی آن را. در اینجا هم تصویر زیاد خوش بینانه نیست. دیگر آشنایی با هنرمندان سرآمد و معماران قسمتی از توانمندیهای فرهنگی یک شهروند عادی محسوب نمیشود. پنجاه سال پیش از افراد تحصیلکرده انتظار میرفت شباهتهای سائول بلوSaul Bellow ، باکماینستر فولرBuckminster Fuller و جکسون پولاک Jackson pollockرا تشخیص دهد. امروز از آدم انتظار میرود درباره ژن انسان و بحث پیرامون گرمایش زمین بداند، اما اگر کسی معمار برج آزادی را نشناسد یا نام یک برنده ناقابل جایزه تیت Tate Prize را نداند بیسواد محسوب نمیشود (حال چه برسد به یادآوری اسم آخرین برنده نوبل ادبیات)
آخرین باری که هنرمندان بخشی از گفتگوی ملی بودند یک نسل پیش بود، در ۱۹۹۰٫ سال ان ای اِی فور۴ NEA Four ، چهار هنرمندی که به خاطر محتوای توهینآمیز آثارشان کمک هزینه شان توسط “تأمین بودجه ملی هنر” قطع شد؛ تیم میلر Tim Miller ، جان فلک John Fleck، هولی هاگز Holly Hughes و کارن فاینلیKaren Finley- این آخری بخصوص بخاطر اثر بسیار قابل توجهش معروف است که در آن بدن خود را با شکلات پوشانده بود. با این وجود کارهای آنها به اندازه کارهای اندرس سرانو Andres Serrano و رابرت مپل تُرپ Robert Mapplethorpe توهینآمیز نبود. هنرمندانی که سال پیش از این اتفاق آثارشان در نمایشگاههایی که ان ای ای ترتیب میداد به نمایش درآمده بود. اثر سرانو عکسی از مسیح بر صلیب بود که در شیشهای از ادرار هنرمند غوطه ور شده بود و آن را “Piss_Christ” نامیده بود. خودنگاره معروف مپل تُرپ او را در حالی نشان میدهد که شلاق بزرگ چرمینی را در ماتحت خود فروکرده. حتی نیویورک تایمز ، پشتیبانِ با پشتکار مپل تُرپ، بی تعارف، نتوانست برای آن توضیحی بیابد چه برسد به آن که چاپش کند، تنها با شرم و حیا به آن باعنوان خودنگاره سادومازوخیستی (تقریبا عریان با شلاق بزرگ) اشاره کرد.
این جدل با دو بُرد به پایان رسید. در موردی که به دادگاه عالی ارجاع شد ان ای ای فور در بازپس گیری داراییش شکست خورد. اما سناتور جس هِلمز Jesse Helms و نماینده نوت گینگریچ Newt Gingrich هم در تلاششان برای ضبط دارایی ان ای ای (کل بودجه در آن زمان ۱۶۵ میلیون دلار) شکست خوردند. و جامعه آمریکا- رها شده با دیدگاهی تاثر برانگیز که در آن ادرار، شلاق و بدن برهنه پوشیده از شکلات کارن فاینلی نقش تعیین کنندهای دارد- به این پایان بندی کُشنده رسیدند که هنر معاصر هیچ چیز برای ارائه به آنها ندارد. از آن رو کُشنده، که به محض آنکه عموم جامعه خود را از هنر جدا سازد و دیگر حتی از انتقاد علیه آن خودداری کند هنر نامربوط شده است.
این مقاله این مسئله را پیش مینهد که چنین قطع ارتباطی پیش از این اتفاق افتاده و نتایج آن بسیار جدی و مهم است. هنرهای زیبا و هنرهای اجرایی در فرهنگ غرب بواقع به پایان خود رسیدهاند، فرقی ندارد به شکلی افتخارآمیز یا مفتضحانه، و دیگر تصویر ما از خودمان را به شیوهای معنادار شکل نمیدهند یا ارزشهای جمعیمان را تبیین نمیکنند. این سقوط و فروریختن شأن و منزلت و اثربخشی هنر، پدیده فرهنگی مرکزی روزگار ماست.
پی نوشت:
۱- Michael J.Lewis دارای کرسی استادی تاریخ هنر کالج ویلیامز، نویسنده و منتقد در زمینه هنر و معماری. از کتابهای او میتوان به “هنر و معماری امریکا”(۲۰۰۶) اشاره کرد.
۲- Endurance Art
۳- کریس باردن در ۱۰ می ۲۰۱۵ در سن ۶۹ سالگی درگذشت.
۴- NEA4 : گروه چهار نفرهای که توسط National Endowment of the Arts حمایت میشدند.
چه شد که هنر، نامربوط شد | شأن هنر
پرونده چه شد که هنر، نامربوط شد
بررسی وقایعنگارانه سیر افول هنر
نوشته مایکل جی.لوییس۱– مجله کامنتری Commentary Magazine- اول جولای ۲۰۱۵
مجله هنرهای تجسمی آوام ترجمه سحر افتخارزاده
در ۱۹۷۱ کریس باردن Chris Burden، جلوی دیواری از دیوارهای یک گالری در کالیفرنیا ایستاد و به دوستش فرمان داد تا به او شلیک کند. آن گلوله کالیبر ۲۲ شروع ناگهانی جنبشی بود که بعدها “هنر تحمیل۲” نامیده شد. شاخهای مهیب از هنر اجرا که در آن اجراگر آگاهانه و هدفمند خود را در معرض درد، محرومیت یا خستگی بینهایت قرار میدهد. باردن با همه تلاشش هرگز نتوانست دوباره به میزان شوک اولین اجرای نفسگیرش برسد. ( و به واقع تلاش کرد، هنگامیکه گذاشت بر پشت یک فولکس واگن بیتل به صلیب کشیده شود).
اتفاقا همزمان با خبر مرگ کریس باردن در می۳، من قسمتی از فیلم شلیک به او را در کالج ویلیامیز به شاگردانم نشان دادم. اما کلیپ هیچ یک از آنها را آنچنان که در دهههای گذشته شاگردان پیشین را تحت تاثیر قرار میداد، منقلب نکرد. هیچ کس احساس قابل توجهی از شوک یا انزجار از خود بروز نداد. این فکر که عکس العمل معمول در برابر شکستن تابو یک برآشفتگی صادقانه است را کنار بگذارید. پس از دیدن آن فیلم، ذهن یکی درگیرِ مسئولیت قانونی فرد شلیک کننده بود و دیگری با ذکاوت اجرا را در زیرمتن تاریخی قرار داد و آن را به عصبیت پیرامون جنگ ویتنام ربط داد.
این که هر چیزی را در یک زیرمتن قرار دهیم، کاری است که محصلان معاصر بخوبی انجام میدهند، کاری که آنها نمیکنند قضاوت است. اگرنه میتوان انتظار همان حالت ازپیش آماده مؤدب و یخزدهای را داشت که در چهره حاضران در یک مراسم مذهبی نامأنوس نقش میبندد- بیانِحالتی که میگوید: حرفی دراینباره ندارم. این امتناع از قضاوت یا موضعگیری را میتوان نشانهای مثبت از انعطاف و گشودگی ذهنی تلقی کرد.
اما دامنه این گشودگی چنان گسترده است که از بیتفاوتی قابل تشخیص نیست، و این مرگبار است. چراکه هنر میتواند با جامعه مخاطبی متخاصم یا نابلد یا حتی بینهایت مترصد و حساس زنده بماند و آن را هم بالتبع زنده نگه دارد، اما نمیتواند بقای خود را در جامعهای بیتفاوت بیابد. و این طبیعت واکنشِ حال حاضرِ جامعه غربی به هنر، چه تجسمی و چه غیر از آن است؛ بیتفاوتی.
بر اساس دادههای قابل اندازهگیری –هزینههایی که صرف نقاشیها، عکسها، و مجسمهها شده، اقامت بازدیدکننندگان، بودجههایی که افزایش مییابد و مساحت زیربنایی که در موزهها تخصیص یافته -نمای کلی خیلی هم خوشبینانه نیست. در اول می موزه ویتنی Whitney Museum نیویورک از خیابان ۷۵ به محله میت پکینگ Meatpacking نقل مکان کرد و در ساختمان ۴۲۲ میلیون دلاری بازگشایی شد. جابجایی در بدو امر یعنی زمانی که سالها پیش اعلان شده بود، غیرقابل توجیه بنظر میرسید اما ثابت شد که حرکت درخشانی بوده است. نقل مکان به محله ای داغتر و به روز تر در کنار های لاین پارک High Line Parkکه به شدت محبوب است از آن حرکتهای متهوارنهای است که ناگهان قاعده بازی را عوض میکند، مثل قلعهگیری در شطرنج. ویتنی جدید توسط معمار بسیار پرکار، رنزو پیانو Renzo Piano طراحی شده و با وجود آنکه همه را خوش نمیآید ( محورهای مکعبی پلت فرمهای آن بطرز عصبیکنندهای باند پرواز یک ناو هواپیمابر را تداعی میکنند) با رعنایی و غرور و اعتمادبنفس بسرعت در حال تبدیل شدن به مورد توجه ترین موزه دنیا است.
اگر بخواهیم با نگاه به یک حراج کریستی Christie در ۱۱ می بازار هنر را هم محکی بزنیم، آن را هم به همین سیاق سرحال و قبراق مییابیم. در این حراج که رکوردهای مختلفی ثبت کرد بالاترین قیمت همه دوره ها معادل۱۷۹٫۴ میلیون دلار برای زنان الجزیره پیکاسو، توسط خریداری ناشناس چکش خورد. میتوان انتظار رکوردشکنیهای اینچنینی بیشتری را در سالهای آینده داشت چراکه بازار هنر بطرز فزایندهای با دلارهای هنگ کنگ، فرانکهای سوییس و ریالهای قطر متلاطم شده است. (بعد مشخص شد که خریدار پیکاسو، نخست وزیر پیشین قطر بوده است.)
اما دادههای قابل اندازه گیری تنها میتواند سلامت مالی هنر را توضیح دهد، نه سلامت فرهنگی آن را. در اینجا هم تصویر زیاد خوش بینانه نیست. دیگر آشنایی با هنرمندان سرآمد و معماران قسمتی از توانمندیهای فرهنگی یک شهروند عادی محسوب نمیشود. پنجاه سال پیش از افراد تحصیلکرده انتظار میرفت شباهتهای سائول بلوSaul Bellow ، باکماینستر فولرBuckminster Fuller و جکسون پولاک Jackson pollockرا تشخیص دهد. امروز از آدم انتظار میرود درباره ژن انسان و بحث پیرامون گرمایش زمین بداند، اما اگر کسی معمار برج آزادی را نشناسد یا نام یک برنده ناقابل جایزه تیت Tate Prize را نداند بیسواد محسوب نمیشود (حال چه برسد به یادآوری اسم آخرین برنده نوبل ادبیات)
آخرین باری که هنرمندان بخشی از گفتگوی ملی بودند یک نسل پیش بود، در ۱۹۹۰٫ سال ان ای اِی فور۴ NEA Four ، چهار هنرمندی که به خاطر محتوای توهینآمیز آثارشان کمک هزینه شان توسط “تأمین بودجه ملی هنر” قطع شد؛ تیم میلر Tim Miller ، جان فلک John Fleck، هولی هاگز Holly Hughes و کارن فاینلیKaren Finley- این آخری بخصوص بخاطر اثر بسیار قابل توجهش معروف است که در آن بدن خود را با شکلات پوشانده بود. با این وجود کارهای آنها به اندازه کارهای اندرس سرانو Andres Serrano و رابرت مپل تُرپ Robert Mapplethorpe توهینآمیز نبود. هنرمندانی که سال پیش از این اتفاق آثارشان در نمایشگاههایی که ان ای ای ترتیب میداد به نمایش درآمده بود. اثر سرانو عکسی از مسیح بر صلیب بود که در شیشهای از ادرار هنرمند غوطه ور شده بود و آن را “Piss_Christ” نامیده بود. خودنگاره معروف مپل تُرپ او را در حالی نشان میدهد که شلاق بزرگ چرمینی را در ماتحت خود فروکرده. حتی نیویورک تایمز ، پشتیبانِ با پشتکار مپل تُرپ، بی تعارف، نتوانست برای آن توضیحی بیابد چه برسد به آن که چاپش کند، تنها با شرم و حیا به آن باعنوان خودنگاره سادومازوخیستی (تقریبا عریان با شلاق بزرگ) اشاره کرد.
این جدل با دو بُرد به پایان رسید. در موردی که به دادگاه عالی ارجاع شد ان ای ای فور در بازپس گیری داراییش شکست خورد. اما سناتور جس هِلمز Jesse Helms و نماینده نوت گینگریچ Newt Gingrich هم در تلاششان برای ضبط دارایی ان ای ای (کل بودجه در آن زمان ۱۶۵ میلیون دلار) شکست خوردند. و جامعه آمریکا- رها شده با دیدگاهی تاثر برانگیز که در آن ادرار، شلاق و بدن برهنه پوشیده از شکلات کارن فاینلی نقش تعیین کنندهای دارد- به این پایان بندی کُشنده رسیدند که هنر معاصر هیچ چیز برای ارائه به آنها ندارد. از آن رو کُشنده، که به محض آنکه عموم جامعه خود را از هنر جدا سازد و دیگر حتی از انتقاد علیه آن خودداری کند هنر نامربوط شده است.
این مقاله این مسئله را پیش مینهد که چنین قطع ارتباطی پیش از این اتفاق افتاده و نتایج آن بسیار جدی و مهم است. هنرهای زیبا و هنرهای اجرایی در فرهنگ غرب بواقع به پایان خود رسیدهاند، فرقی ندارد به شکلی افتخارآمیز یا مفتضحانه، و دیگر تصویر ما از خودمان را به شیوهای معنادار شکل نمیدهند یا ارزشهای جمعیمان را تبیین نمیکنند. این سقوط و فروریختن شأن و منزلت و اثربخشی هنر، پدیده فرهنگی مرکزی روزگار ماست.
پی نوشت:
۱- Michael J.Lewis دارای کرسی استادی تاریخ هنر کالج ویلیامز، نویسنده و منتقد در زمینه هنر و معماری. از کتابهای او میتوان به “هنر و معماری امریکا”(۲۰۰۶) اشاره کرد.
۲- Endurance Art
۳- کریس باردن در ۱۰ می ۲۰۱۵ در سن ۶۹ سالگی درگذشت.
۴- NEA4 : گروه چهار نفرهای که توسط National Endowment of the Arts حمایت میشدند.
قسمت های بعدی این پرونده را اینجا ببینید:
ملیگرایی بومی در هنر مصر؛ تصویر آرمانی فلاح
خوب است هنرمند دستی هم در خوشنویسی داشته باشد!
نوشتن؛ دستیار هنرمند و حلقه مفقود اثر
هنر مفهومی جریانی که با پایان مدرنیسم، پایانی ندارد