پرونده چه شد که هنر نامربوط شد | بدن در هنر معاصر

پرونده چه شد که هنر نامربوط شد | بدن در هنر معاصر
قسمت چهارم | بررسی وقایع‌نگارانه سیر افول هنر

نوشته مایکل جی.لوییس مجله کامنتری Commentary Magazine- اول جولای ۲۰۱۵

مجله هنرهای تجسمی آوام ترجمه سحر افتخارزاده


هنرمندانی که کانسپچوالیست خوانده می‌شدند گاه به گاه به دنبال یافتن شیوه‌هایی برای استفاده از بدن در هنر بوده‌اند. مسئله آنها به هیچ وجه بیان ارزش‌های انسانی یا حتی زجر کشیدن زیبا نبود –کاملا برعکس. در ۱۹۶۱ پیرو مانزونیPiero Manzoni 90 قوطی کنسرو ارائه داد که ظاهرا با مدفوع هنرمند پر شده بود( تا امروز نمی‌توان مطمئن بود که آیا قوطی‌ها واقعا حاوی مدفوع او باشد، به هر حال تا زمانی که باز شود هر یک ۱۰۰۰۰۰ دلار می‌ارزد) تاخت و تاز مانزونی در حیطه مبحث نجاست یک حرکت پیشگویانه بود از آنچه که در راه بود. ده سال بعد ویتو اکسونیVito Acconi با اجرای “بسترِ بذر”Seedbed تبدیل به یک نیمچه سلبریتی شد. اجرایی که در آن او زیرِ طبقه‌ای در یک گالری مخفی شده بود و در حالی که خودارضایی می‌کرد با بازدیدکنندگان سخن می‌گفت.

پرونده چه شد که هنر نامربوط شد
بدون عنوان(بدن تو یک میدان جنگ است)، باربارا کروگر(۱۹۸۹)

تنها مسئله سیاسی این‌گونه حرکت‌ها (اگر مسئله سیاسی‌ای داشتند)، آنارشی بود. اما در پی تصویب قانون Roe V. Wade ۱۱ و سپس اپیدمی ایدز  بدن انسان از اهمیتی سیاسی برخوردار شد که از زمان کنار گذاشتن طراحی زنده توسط اکسپرسیونیسم انتزاعی، بعنوان یکی از آن “ابزارهای هنر اروپای غربی” که بارنت نیومن تقبیحش می‌کرد، تا کنون به خود ندیده بود. اکنون، آنچنان که باربارا کروگر Barbara Krugerدر پوستر معروف خود که برای گردهمایی حق سقط جنین در ۱۹۸۱ طراحی شده بود اعلان می‌کرد؛ ” بدن تو یک میدان جنگ است”.

کم‌کم حجم زیادی هنرِ بدن محور اشاعه یافت. یکی از چیزهای مهم ثابت در این جریان میزان بسیار زیادِ خشم و خشونت بود- خشونتی به همان میزان که در آغاز اولین ضربه هر مجسمه شکنی در تاریخ طولانی شمایل شکنی وجود داشت. اینجا دلهره و انزجاری وجود داشت که از زمان گروس و دیکس، نمایندگان دو نوع مختلفِ ازخودبیزاری(که با کنش‌های مازوخیستی بیان می‌شد) و خشم تعمیم یافته علیه اجتماع (تصلیب غوطه ور در ادرار سرانو) به این سو دیده نشده بود. من اجرای رون آتی Ron Athey با عنوان “چهار صحنه از یک زندگی خشن” را بیاد می‌آورمورمآآآ که حال معروف شده؛ اجرایی که در آن او با یک تیغ جراحی پشت دستیارش در اجرا طرح‌هایی را حک می‌کرد و با دستمال‌های حوله‌ای خونش را پاک می‌کرد و سپس این دستمال‌ها را به بندِ رختی می‌آویخت که بر بالای سر مخاطب شوکه شده تاب می‌خورد.

پرونده چه شد که هنر نامربوط شد

چنین هنری برخلاف هنرِ گروس هیچ‌گونه مختصاتی ارائه نمی‌دهد تا جامعه بتواند از طریق آن برای یافتن هدفی والاتر مسیریابی کند. در عوض معنای آن چیزی را که فیلیپ رایف۱۲  متاخر “اثرِ مرگ و میری”  ( Deathwork) می‌نامید، کامل می‌کند. اثر هنری‌ای که یورشی تمام عیار علیه آن چیزی را اقامه می‌کند که برای فرهنگِ تثبیت شده حیاتی است.

با وجود طبیعت وقیحانه و تعمدا عاصیِ این هنر، عجیب است که خالقان آن در مواجهه با عدم تأیید و اقبال عمومی چطور گیج و غافلگیر شدند. عدم اقبالی که با تلاش برای خلع بودجه کردن “تامین بودجه ملی هنرها”(National Endowment for the Arts) به اوج خود رسید. از این گذشته این هنرمندان بواسطه تروخشک‌شدن مداوم توسط کیوریتورها، روزنامه‌نگاران دانشگاهیان و دولتی‌ها، کاملا  مسلم انگاشتند که آن‌ها ورای توبیخ و بازخواست هستند. بنظر می‌رسد به ذهنشان خطور نکرده بود که همچنان بازیگر دیگری بیرون ماجرا هست، مردمی که چه بسا تقدیر حکم نهایی به دست آن‌هاست –مردمی که کافی است تکان بخورند تا بودجه دولتی پروژه‌هایی را که آشکارا از ارزش‌هایشان تخطی می‌کند، برچینند.

پرونده چه شد که هنر نامربوط شد

یکی از اساتید هاروارد مسئله را چنین حل کرد که: سرانو اشتباه کرده است، زیرا با وجود اینکه می‌دانست “عکسش تحریک‌آمیز است  مخاطب وسیع بیرون از دنیای هنر را به حساب نیاورده بود”. اما با هنرمندی که دلش نمی‌خواهد مخاطب گسترده‌ای داشته باشد یا با جامعه خود سخن بگوید چه باید کرد؟ حداقل می‌توان گفت هنری که تنها در چاردیواری پژواک صدای خودش وجود داشته باشد،‌ دیگر هنر سیاسی- هنری که به دنبال به حرکت واداشتن، ترغیب کردن یا جلب توجه متمرکز است- نیست.

اگرچه جنبش هنر بدن خشونت ملتهب خود را با فروکش کردن بحران ایدز از دست داد، نوعی فریبندگی به همراه بدن خوارشده انسان باقی گذاشت. این چیزی بود که در دهه ۹۰ خود را در قالب جنبش هنر رقت‌بار۱۳  باز‌سازی کرد. هنری که وبسایت گالری تیت لندن با درایت آن را چنین تعریف می‌کند :”آثاری که مضامینی را می‌کاوند که حس ما از پاکیزگی و نزاکت را مورد تهدید قرار می‌دهند و بویژه با ارجاع به بدن و کارکردهای بدن‌مند از آن ها تخطی می‌کنند”. زبانزد‌ترین مثال از این نوع هنر  هفت سال پیش بوقوع پیوسته بود. آنگاه که یک دانش آموز هنر دانشگاه ییل طرح اجرایی را ارائه داد با ایده خودالقایی‌های مکرر منجر به سقط. بر اساس گزارش خود او وی خود را با اسپرم اعطاکنندگان داوطلب در روزهای بین نهم تا پانزدهم چرخه قاعدگی بارور می‌کرد تا از امکان لقاح مطمئن باشد، سپس از داروی گیاهی سقط جنین استفاده می‌کرد. در اینجا بواقع با یک “اثر مرگ و میری” روبرو هستیم، با غرور، بی شرم وحیا(تنها مایه تسلی خاطر این است که در نهایت نتوانست پروژه‌اش را در واقعیت اجرا کند.)

چنین پروژه‌هایی، واقعی یا تخیلی، توجه را به بدن انسان باز می‌گرداند. اما به سختی بتوان گفت این بدن همان بدنی بود که هملت از آن سخن می‌گوید :”همچون خدایی درافتاده به بدبختی”. در عوض چیزی زخم‌خورده و ویران بود، خوار شده و بی‌دفاع. می‌توان تا حدودی مقبولیت عام بدن‌های پوسته پوسته مخوف پلاستینه شده به نمایش درآمده توسط گونتر فون هاگن Günter von Hagenرا درک کرد، هنرمند معروف اجساد۱۴، در تور نمایشگاهی “دنیاهای تن”، فیگورهای او برخلاف قربانی‌گری، خوار و خفیف نمایی اکثر نمونه‌های هنر رقت‌بار، حرکت، جنب و جوش و رهایی و دست‌کم اندکی امید را برانگیختند.

با مشاهده چنین دورنمای دلسردکننده‌ایی، کریس باردنِ سوراخ سوراخِ بیچاره استاد استادان بنظر می‌آید.

پرونده چه شد که هنر نامربوط شد

 

۱۱- حکم تاریخی دیوان عالی فدرال ایالات متحده امریکا در خصوص قانونی شدن سقط جنین. بر اساس این حکم سقط جنین در سه ماهه نخست بارداری حتی بدون نیاز به تایید پزشک آزاد اعلام شد.

۱۲- منتقد، جامعه‌شناس و استاد دانشگاه پنسیلوانیا از ۱۹۶۱ تا ۱۹۹۲٫ او در سال ۲۰۰۶ درگذشت.

۱۳- Abject Art: این مفهوم که ترکیبی فیزیولوژیک، فلسفی و زبانی است توسط ژولیا کریستوا در کتاب نیروهای وحشت (۱۹۸۰) پدید آمد. در عمل هنر ابجکت تمام کارکردهای بدنی یا نمودهای بدن را در برمی‌گیرد که در منظر عمومی کثیف یا ناشایسته محسوب می‌شوند.

۱۴- هاگن در اصل یک متخصص کالبدشناسی است.

قسمت های قبلی این نوشته را اینجا ببینید: