درس‌هایی برای هنربانان | موقعیتی برای تولید و بیان حقیقت

پرونده‌ی درس‌هایی برای هنربانان | قسمت هشتم
گشتار، موقعیتی برای تولید و بیان حقیقت
نویسنده:  ایریت روگوف Irit Rogoff 
با مقدمه‌ی جاوید رمضانی

آوام مگ ترجمه: حمید هاشمی


درس هایی برای هنربانان

گشتار(Turning)

ایریت روگوف[1]

در بخش قبل با پرداختن به رئوس مطالب مطرح‌شده در سمینار «ابتکار‌های نامنظم در فرهنگ آموزشی»، «ایریت روگوف» نظریات خود را پیرامون روش‌های آموزشی مؤثر ارائه داد که ما را به عبور از وضعیت اضطرار برای رسیدن به نتیجه و عمل آشنا کرد؛ اینک ادامه‌ی مقاله را پی می‌گیریم:

بخش سوم: گشتار

چندی پیش که پایان‌نامه‌ی دکترایم را به اتمام رسانده و ضمن تکمیل نظریه‌ی انتقادی درصدد آغاز دوره‌ی پسادکتری بودم، با معلم تاریخ‌مان به‌صورت کاملاً اتفاقی در خیابان مواجه شدم. در حالی‌که در کشوری دیگر در برابر افق جدیدی در زندگی‌ام ایستاده بودم، دست‌کم در آن لحظه امکان نداشت در مورد گذشته‌ام فکر کنم و ارتباط برنامه‌های جاری‌ام را با برنامه‌های پیشین روشن کنم.

معلم از من پرسید: «قصد انجام چه‌کاری دارم؟» و من از اندیشه‌های جدید و امکاناتی که برایم پیش آمده بود گفتم. او با حوصله گوش داد؛ انسانی مهربان، سخاوتمند و آرام از نسل قدیم بود. با طبقات بالای جامعه هم بی‌ارتباط نبود؛ اما به تغییراتی که در جهان در شرف ‌وقوع بود نیز توجه داشت. پس از این‌که با هیجان در مورد برنامه‌هایم صحبت کردم؛ به من نگاهی کرد و گفت: «با کارهایی که می‌کنی موافق نیستم. در مورد صحبت‌هایت هم اصلاً هم‌نظر نیستم؛ اما از بابت انجام‌شان به تو افتخار می‌کنم.»

امروز که به حرف‌هایش فکر می‌کنم، شگفت‌زده می‌شوم؛ چرا‌که او به ‌جای این‌که از حرف‌های من احساس نگرانی یا اعلام مخالفت کند، سعی کرد موافقت و مخالفت را کنار بگذارد. این استاد که درس‌های قدیم‌اش دیگر برایم جالب نبود، از جمله کسانی بود که آموزش را به معنای مجموعه‌ای از گشتارها می‌انگاشت.

در موقعیت گشتار یا از چیزی رو برمی‌گردانیم یا به سمت چیزی رو می‌گردانیم؛ ولی به هر ترتیب این ما هستیم که حرکت می‌کنیم نه آن؛ و با این رفتار، چیزی در ما فعال می‌شود و با هر تغییرِ مسیر به‌روزرسانی می‌شود.

ما مایلیم از اشکال مختلف زیبایی‌شناسانه‌ی روشِ آموزشی که در عرصه‌ها و موقعیت‌های مختلف در سال‌های گذشته حاکم بودند رو گردانده و به انگیزه‌های‌مان رو کنیم. به همین دلیل دو پرسش مطرح می‌شود: نخست این‌که هنربانان برای فهم سازوکار این گشتار، توان هنری و عملکردشان تا چه میزان است؟ و دوم: چه انگیزه‌ای باید به این فرآیند وارد شود؟

در جواب پرسش اول باید منطق شبیه‌سازی را کنار گذاشت، چون کار، فرآیندی تجربه‌گرا، گمانه‌زنانه، پایان ‌باز، پیش‌بینی‌ناپذیر و خود‌سازمان‌ده است؛ و نگاه انتقادی که بر فهم آموزش در جهان هنری حاکم است (که بسیاری از ما مدت‌ها با آن مشغول بوده‌ایم)، بر تغییرات مورد نظر ما اثر دارد و در آن مشارکت می‌کند.

برخی از این نهادها در بسیاری از فعالیت‌های ما اثری مثبت داشته‌اند؛ اما به‌راحتی ممکن است مثل نهاد‌های هنری، بایگانی‌ها، کتابخانه‌ها و فضا‌های تحقیقاتی به راهبردی برای بازنمایی صِرف تبدیل شوند. از یک‌سو، سوق‌دادن این اصول به سمت هنر معاصر به معنای تغییر ساختار اشیاء، بازارها و زیبایی‌شناسی حاکم و تبدیل آن به اتفاقات غیرقابل دسته‌بندی و فرآیندی در امور خلاقه است؛ و از سوی دیگر همین امر می‌تواند باعث ایجاد حس زیبایی‌شناسی ویژه‌ای در روش‌های آموزشی شود که پس از مدتی یک میز در وسط اتاق، چند طبقه کتابخانه‌ی خالی، تعدادی قطعات و وسایل بایگانی، یک کلاس‌ درس و وعده‌ی گفت‌وگو برای ما به نظر کافی می‌آید؛ و ما را از تجدید نظر هرروزه و اندیشیدن درباره‌ی باری که روی دوش داریم معاف کند.[2]

من مدت‌ها بر همین منوان کار کردم و اطمینان ندارم بخواهم به‌طور کامل از آن‌ها چشم پوشیده و پیرامون فعالیتی که از آن صحبت می‌کنم حرکت کنم، تا این فضاها را فعال‌تر، پرسش‌گرانه‌تر، نفوذپذیر‌تر و چالش‌برانگیز‌تر جلوه دهم.

هم‌چنین نمی‌خواهم مفهوم گفت‌وگو را که باعث مهم‌ترین تغییرات جهان هنر در دهه‌‌ی گذشته بوده است، کنار بگذارم.

درس هایی برای هنربانان

در حال حاضر که «سند دهم»[3] و «سند یازدهم»[4] منتشر شده است، می‌دانیم یکی از مهم‌ترین تأثیرات جهان هنر بر فضای گسترده‌ی فرهنگ، ایجاد فضای گفت‌وگو بوده است و همیشه آن را با آغوش باز پذیرفته است؛ اما باید پذیرفت زیرساخت قابل ‌قبولی در جهان هنر برای نیل به این هدف وجود دارد: فضاها، بودجه‌های محدود، سازوکار‌های تبلیغاتی و موقعیت‌های قابل ‌فهمی نظیر گردهمایی‌ها، نمایشگاه‌ها، کارگاه‌های درسی و مصاحبه‌ها؛ که مخاطبان مشتاق، متشکل از فعالان عرصه‌ی فرهنگ و دانشجویان هنر، را گرد هم آورده است.[5]

در نتیجه، گفت‌وگوهایی که تا پیش از آن در میان هنرمندان، دانشمندان، فلاسفه، منتقدان، اقتصاددانان، معماران، برنامه‌ریزان و… صورت نگرفته بود، اتفاق افتاد و مسائل روز با دیدی نه‌چندان رادیکال پیگیری شد. این نهادها در تسلط دو نهاد اقتدارگرای حاکمیت و دانشگاه نبودند؛ و این امر باعث شد این گفت‌وگو‌های آزاد، فضایی برای نظریه‌پردازی ایجاد کنند. یعنی موضوعات به ‌همان ترتیب که مطرح می‌شدند بررسی شده و برای شکافتن هریک زمانی اختصاص یافت.

مسأله‌ی «بسته‌بودن» که از نتایج برندسازی است، که در ابتدای این مقاله از آن صحبت کردم، فقط به شتاب فرصت‌طلبانه‌ی جهان هنر برای پویایی بیشتر و تلاش برای جلب توجه و ایجاد شغل مربوط نیست؛ بلکه پیرامون عدم توانایی به‌روز رسانی فرآیندها و اجبار تعمیم خود به پدیده‌هاست؛ و به همین دلیل عاملان مصرف، پیش از آن‌که فرآیند نوآوری کاملاً صورت پذیرد به آن راه پیدا می‌کنند.

برندسازی اجازه می‌دهد بازار، ورای امیال مادی، وارد دنیای هنر شود؛ چون برندسازی، اقتصادی بر مبنای مقیاس و ارزش تولید می‌کند که فرآیندها را مادی کرده و ارزشی دایره‌وار و ملموس در سرمایه‌داری به آن می‌بخشد.

فیلسوفی به نام «جرالد راونیگ» (Gerald Raunig) در مجموعه‌مقالاتی با عنوان «عملکرد نهادی»[6] در این تئوری سیاسی تفکیک مهمی قائل شده که برای این بحث مفید است:

او «عملکرد تکوینی» را در یک‌سو و «عملکرد نهادی» را در سویی دیگر قرار داده و نسبت آن‌ها را با جهان هنر معاصر به این ترتیب مشخص می‌کند[7]: عملکرد تکوینی در سطح بازنمایی قرار دارد و توسط به‌وجود‌آورندگان آن، فعالیت کرده و مجموعه‌پروتکل‌هایی برای حاکمیت و بازنمایی ایجاد می‌کند.

هر دو فرم تکوینی و تأسیسی، اَشکالی از سازماندهی اجتماعی هستند که اسیر قالب‌هایی می‌شوند که آن‌ها را در حالی که رشد می‌کنند، مشروعیت می‌بخشند. راونیگ می‌گوید: «همیشه با مشکل عمومیِ قدرت تکوینی روبه‌رو هستیم؛ مجموعه‌ای که درگیر تکوین است. این مجموعه چطور شکل می‌گیرد و مشروعیت به ‌دست می‌آورد؟ این مسأله‌ی مهمی است.» [8]

او در عوض کشف این پاسخ، راه‌حلی پیشنهاد می‌کند و پروژه‌ی‌ «پارک فیکشن»[9] در هامبورگ را مثال می‌زند که حوزه‌ی هنربانی را به شیوه‌ی نهادی ایجاد کرده است؛ و اتفاقات نهادی در آن می‌افتد: هنربانان به روش‌های متفاوتی در این نهاد دست به بازنمایی می‌زنند و به تکرار همیشگی امور سابق و معین مشغول نمی‌شوند.

راونیگ می‌گوید: «این پروژه تکمله‌ای بر مفهوم‌سازی ‌نِگری (Negri) از قدرت تکوین است، که طی آن “پارک فیکشن” از مفهوم تکوین برای تثبیت خودش استفاده می‌کند[10]. از توصیف میل فعلی به تولید گروهی، درمی‌یابیم کیفیت، یکی از ساز و کار‌های اصلی نهادینه‌سازی بوده است که باید مفهوم آن را شفاف ساخت.»

در خصوص دو شاکله‌ی مرتبط و اصلیِ عملکرد نهایی، می‌توان «مشارکت قوی‌تر در نهادینه‌سازی» و «تکثرگرایی در اتفاقات نهادی» را ذکر کرد. درهم‌تنیدگی این رخداد‌ نهادیِ پیچیده، متداول و متفاوت مانع از اقتدارگرایی در نهادینه‌سازی شده و با بسته‌شدن فضای انتقادی «پارک فیکشن» مقابله می‌کند. شکل‌های مختلف سازماندهی، زمینه‌ای برای مشارکت گسترده در نهادینه‌سازی فراهم می‌کنند، زیرا بارها به‌عنوان قدرت تکوینی تصویر شده‌اند و به معضلات جدید محلی و جهانی متصل می‌شوند.[11]

از این رو این وضعیت نه‌تنها فضای مناسبی برای خود‌نهادینه‌سازی است، بلکه فضایی برای پذیرش نیرو‌های فعال در این عرصه است که هدف یگانه‌شان به حوزه‌های متکثر فعالیت تقسیم می‌شود و این از شاخص‌های عملکرد نهادی است. بدین ترتیب باعث عدم انسجام درونی و برندسازی می‌شوند.

امروزه به نظر می‌رسد گشتاری که از آن صحبت می‌کنیم نباید به قاب‌ها و کلاف‌های جدید محدود شود؛ حتی اگر تکثرگرایی، طبق آن‌چه پیش‌تر گفته شد، در پی راه‌های جدیدی باشد برای درک این‌که کدام سخن، چه وقت و به چه دلیل مهم است.

«فوکو» در یکی از سخنرانی‌هایش در «برکلی» مفهوم «پارسیا» را که از فرهنگ رومی ـ یونانی به عاریت گرفته بود[12]، این‌گونه معرفی می‌کند: «پارسیا به معنای سخن‌گفتن آزادگان است و گویندگان پارسیا معمولاً حقیقت را می‌گویند.»

شاکله‌های فعال پارسیا، به قول فوکو، شامل: رک‌گویی (همه‌چیز را می‌گویند)، حقیقت‌گویی (حقیقت را می‌گویند چون می‌دانند چیزی که می‌گویند حقیقی است)، ریسک‌پذیری (حتی اگر گفتنن حقیقت خطرناک باشد)، نقدگرایی (نه با هدف نشان‌دادن حقیقت به دیگران، بلکه به‌عنوان پاسداشت نتایج و وظایف منتقدانه) و مسؤلیت‌پذیری (به این معنی که فرد احساس کند موظف است حقیقت را بگوید)[13]است.

او معتقد است پارسیا عملی گفتاری است که طی آن گوینده، ارتباط خود با حقیقت را نشان می‌دهد و زندگی‌اش را به خطر می‌اندازد؛ چراکه گفتن حقیقت در جهت بهبود وضعیت یا کمک به دیگران (و خود) را وظیفه‌اش می‌داند. گوینده‌ی پارسیا از آزادی خود بهره برده و رک‌گویی را به جای ساکت‌کردن خصم، حقیقت را به جای سکوت یا دروغ، خطر مرگ را به جای زندگی و امنیت، انتقاد را به جای تملق و وظیفه‌ی اخلاقی را به جای خود‌پسندی و بی‌تفاوتی انتخاب می‌کند.» [14]

به نظر من این «رمانتیک‌ترین» و «ایده‌آلیست‌ترین» روش برای اشاره به گشتار‌های موجود در عرصه‌ی آموزش است. من، یک نظریه‌پرداز انتقادی آگاه در حوزه‌ی هنر معاصر، بی هیچ ترس و تردیدی از افکار و گفته‌های او بهره می‌برم؛ چون در هیچ‌ کجای تحلیلش نمی‌گوید با چه هدفی باید سراغ کدام حقیقت برویم؛ حقیقت برای او به جای آن‌که یک موضع باشد، یک انگیزه است.

با نگاهی پویا‌تر به نظریات فوکو می‌توان به این نکته اشاره کرد که ریشه‌ی آرامی پارسیا اشاره به سخنی دارد که آشکارا و شجاعانه در ملأ عام گفته می‌شود[15]؛ چون حقیقتی که پارسیا از آن صحبت می‌کند به نفع هیچ شخصی نیست و با هدف از‌پیش‌تعیین‌شده بیان نمی‌شود، بلکه باید در میان عموم گفته شود و دارای مخاطب و لحنی خطابی باشد.

فوکو در توضیح پارسیا از واژه‌ی «سخن بی‌هراس» یاد می‌کند و در پایان مقاله می‌گوید: «به نظر من در بررسی این حقیقت با “دو بعد” و “دو خاصیت اصلی” مواجه می‌شویم: یکی اطمینان از درستی استدلال‌مان در نشان‌دادن حقیقت کلام‌؛ و دیگر این‌که از خود بپرسیم، فرد و جامعه از گفتن و دانستن حقیقت و از وجود و شناخت گویندگان حقیقت چه نفعی می‌برند؟»[16]

امروزه بیش از گذشته معتقدم آموزش و گشتار آموزشی، موقعیتی است که در آن می‌توان به تولید و بیان حقیقت پرداخت؛ حقیقت نه به‌عنوان یک امر درست، قابل اثبات و واقعی، بلکه به‌عنوان حوزه‌ای که افکار مختلف در آن گرد هم ‌آمده و نه به غیر از خود، از موضع دیگری نیز پشتیبانی می‌کنند و نه در دفاع از خود، به دیگری متوسل می‌شوند. بیان حقیقت در حوزه‌ی موضوعات و نهاد‌های مهم، ساده است، چون این نهادها خود بیان‌گر آنند که چگونه باید به این حقیقت‌ها رسید و آن‌ها را بازگو کرد؛ اما بیان حقیقت در حوزه‌های فرعی، بی‌شکل و غیر قابل شناخت که فقط  محل تجمع افراد کنجکاو است، مسأله‌ی دیگری است و اهتمام آن موجب تشخیص نسبت هر شخص با حقیقت است.

پی‌نوشت:

  1. Irit Rogoff
  2. چندان اصراری ندارم که حرفی که می‌زنم مطلقاً صحیح است، چون در تمام این نمایشگاه‌ها و گفت‌وگوهای جهان هنر با این فرض شرکت کردم که الگوگیری از امر آموزشی به ما کمک می‌کند فضای نمایش را به مکانی برای تحول همگانی تبدیل کنیم.
  3. در این رخداد(Documenta X, 1997 / Curator: Catherine David) ، پروژه‌ی «صد روز» (Hundred Days) نیز حضور دارد، که صد گفت‌وگو در زمان برگزاری نمایشگاه را در بر دارد.
  4. در این رخداد (Documenta 11, 2002 /Curators: Okwui Enwezor et al.) چهار گفت‌وگویی که در چند کشور جهان قبل از برگزاری نمایشگاه صورت گرفته است، حضور دارد. برای اطلاعات بیشتر، رک: (Documenta XI, publication series, Hatje Kantz, 2002).
  5. یک مثال مهم دیگر پروژه‌ی “Unitednationsplaza” در سال 2006 و 2007 در برلین است(www.unitednationsplaza.org) . نمایشگاه «به مثابه مدرسه» که در نیویورک به نام «مدرسه‌ی شبانه» (“Night School”) ادامه یافت و به پروژه‌ی «کلاس عصر» (“Evening Classes”) «مارتن اسپانبرگ»

که در بخش YourSpace.com نمایشگاه آکادمی در موزه‌ی «فان‌آبه» قرار داشت، مرتبط است.

  1. Instituent practices
  2. Gerald Raunig, “Instituting and Distributing — On the Relationship Between Politics and Police Following Rancière as a Development of the Problem of Distribution with Deleuze” [http ://transform.eipcp.net /transversal/1007/raunig/en/#_ftn1] and “Instituent Practices, No. 2: Institutional Critique, Constituent Power, and the Persistence of Instituting”. [ http ://transform.eipcp.net / transversal/0507/raunig / en] (unpaginated)
  3. همان
  4. Park Fiction
  5. همان.
  6. همان.
  7. Foucault, Michel, Fearless Speech. Joseph Pearson (trans.). Semiotext (e). 2001
  8. See “Discourse and Truth: the Problematization of Parrhesia”. Six lectures given by Michel Foucault at the University of California at Berkeley, October-November. 1983. See [http ://foucault.info / documents / parrhesia/]
  9. همان، صص 20 – 19.
  10. همان، صص 21 – 18.
  11. همان، ص 170.

قسمت‌ بعدی:

درس‌هایی برای هنربانان | هنر، بارانی که بر روح می‌بارد

قسمت‌های قبل این پرونده را اینجا دنبال کنید:

در ارتباط با کیوریتور و کیوریتوری اینجا بیشتر بخوانید:

نویسنده