عنوانی که یادآور تابلویی از مجموعه «از رده خارج شدگی» اوست. پیوستگی و امکان ردیابی فرمها و مضامین، در آثار این هنرمند مشهود است. هر کدام از آثار او گویی لحظهای از گشودگی یک جهان واحد به روی مخاطب هستند. جهانی که با یک آنتروپی مثبت فزاینده، لجظه به لحظه در حال فروپاشی است. با دیدن این آثار گویی به خورده شدنِ مکان و ماده در زمان نگاه می کنیم. ازهم پاشیدنی که هیچ معنایی ندارد و به همین دلیل مهیب و در عین حال مضحک است.
در برخورد اولیه با تابلوها مخاطب با بافتاری از رنگ و فرم مواجه میشود؛ بافتاری امپرسیونیستی که حتی در جاهایی انتزاعی به نظر میرسد. اما هنگامی که عمیقتر به اثر مشاهده میکنیم لایههای برهم فشرده تصویر از هم گشوده میشوند و مکان، ابعاد، فیگورها، روابط، کنشها، اشیاء و حضور همارز آدمها و بطور کلی قواعد بازی جهان، اثر خود را هویدا میسازد.
کشف مرحله به مرحله جزئیات و خلق فرمهای تازه توسط ذهن مخاطب برای او ایجاد لذت و صمیمیت با اثر میکند. چراکه مقدم، جهانی را برای مخاطب توصیف میکند که به همان اندازه که شخصی است، آشنا هم هست.
ترکیببندیها در نگاه نخست متمرکز بنظر نمیرسد، اما به تدریج خطوط اصلی ساختمان تابلو خود را نشان میدهند و ساختار مستحکم ترکیببندی اثر نمایان میشود. به نظر میرسد تکثر این جهان آشفته پست مدرنیستی در ذهن مقدم به نوعی انسجام میرسد. انسجامی که تکههای پراکنده واقعیت را همچون جاذبهای نامرئی کنار هم نگه میدارد. مثل بزاقی که تکههای برگردانده شده از پسِ یک مسمومیت غذایی را به هم بچسباند. گویی هنرمند وضعیت موجود را بالا میآورد و آنقدر این کار را راحت و صادقانه میکند که مخاطب دوست دارد لابهلای تکههای باقیمانده از این پسماند ذهنی بگردد و تکههای زندگی خودش را پیدا کند. چون میداند که خودش هم همان چیزی را خورده که هنرمند اکنون برایش بالا آورده.
از دیدن چهرههای بیشکل شده و کنارهمنشینیهای کابوسوار و عریان فرمها و رنگهای زننده که در کنار جویبار و درختان، ترکیبی گروتسکوار بوجود آورده، لذتی خودآزارانه میبرد. مقدم از زاویه دیدی نامتعارف، با پرسپکتیوی معوج این واقعیت آشفته را همچون شهرفرنگی بدقواره، یا بالماسکهای پررنگ و لعاب، بیتعارف مقابل چشمان مخاطب قرار میدهد.
اما در نهایت هنوز چیزی هست که این جهان را به سامان نگه دارد؛ هنوز زمین زیر پا و آسمان بالای سرمان است. پرسپکتیو هنوز رعایت میشود، اجزای سازنده مکان از واقعیت پیروی میکنند، همه چیز سرجایش است و این وضعیت عادی است. یک بحران عادیسازی شده است. بحرانی که در همه آثار این هنرمند حضور دارد و تکرار آن در هر تابلو امری بدیهی است چراکه درواقع، این بحران بیرون از اثر وجود دارد. همچون رشتهای از اتفاقات به هم پیوسته است که هنرمند هرازگاهی فرازهایی از آن را برایمان بازخوانی میکند. این که هنرمند در حال تکرار خودش به عنوان ترکیبی از خوابها، خاطرات و تجربههاست اهمیتی ندارد. مهم این است که میل به اضمحلال و ازهمپاشیدن در همه چیز وجود دارد و هر روز هم تکرار میشود. این میل به نابودی مثل یک موش کوچک همه چیز را میجود و مقابله با آن چهره مضحکی به ما میدهد. گویی در جستجویی برای رسیدن به شکلی تازه از بودن، همه چیز در حال شدن است.
همین متن هم به همان صراحت نقاشی ها بود، هم از متن لذت بردم و هم از اینکه تجربه نمایشگاه را برای من تکمیل کرد.