ژان پیاژه در موزههای هنری: ایجاد دانش از طریق مشارکت فعال
مقالههایی از کتاب ۱۲ نظریهپرداز حوزه موزه در حال بازی | قسمت هشتم
مجله هنرهای تجسمی آوام: ترجمهی آزاده حاج اسفندیاری
میتوان ادعا کرد که ژان پیاژه روانشناس سوئیسی (۱۹۸۰-۱۸۹۶) نقش بسیار مهمی در مطالعات رشد شناختنی در کودکان داشته است. وی به مطالعهی تواناییهای کودکان که بهطور طبیعی رشد میکنند و تعاملات آنان با محیط علاقهمند شد. پیاژه تشخیص داد که کودکان بهطور مداوم به سؤالات خاصی پاسخ اشتباه میدهند و اندیشید که چرا فرایند اندیشیدن در کودکان متفاوت از بزرگسالان است. این سؤال باعث شد او به نظریهپردازی در مورد رشد شناختی سوق داده شود. ازآنجاییکه او پیشگام یادگیری ساختگرا است، نظریهی وی این سؤال را مطرح میکند که چگونه کودکان به آنچه میدانند میرسند و جواب را مشخص میکنند: کودکان دانش خود را بامعنا دادن به مردم، مکانها و اشیا پیرامون خود میسازند. همچنین کودکی که با رویداد یا شیء تازهای روبهرو میشود، میکوشد آن را جذب کند. جذب به معنی درک اشیا و رویدادهای تازه، بر اساس طرحوارههای از پیش موجود.
نقش پیاژه در زمینهی رشد کودک بسیار پررنگ بود و عناصر نظریهی رشد شناختی او نقش مهمی در عملکرد بسیاری از مربیان و راهنماهای موزه نیز داشته است. اغلب دیده میشود که بازدیدکنندگان کم سن و سالی که در برنامههای آموزشی شرکت میکنند، همزمان در حال یادگیری در مورد هنر و انجام یک فعالیت هنری نیز هستند تا به این طریق به کشف یک هنرمند یا جنبش هنری خاصی در سطحی عمیقتر برسند. پیاژه معتقد بود که کودکان وقتی خودشان کاری را انجام میدهند و خودشان چیزی را درک میکنند فرایند یادگیری در آنها بهتر صورت میگیرد تا اینکه بزرگسالان توضیحاتی به آنها دهند.
برای مثال در موزهی آمریکایی هنر در ویتنی در برنامههایی که برای بازدیدهای خانوادگی طراحیشده این فرصت برای بازدیدکنندگان خردسال پیش میآید تا با کمک برنامههای عملی و تئوری گالری موزه آثار دستساز خود را بسازند. در یک برنامهی دیگر کودکان خردسال از هفت تا نه سال با شیوههای مختلف با کار هنرمندانی مانند روی لیتکنشتاین، السورث کلی و جورجیا اوکیف آشنا میشوند. این کودکان پس از آشنایی مختصر با آثار این هنرمندان به استودیوی برمیگردند تا در یک فعالیت هنری با مفاهیمی مانند خط، رنگ، اشکال هندسی و ترکیببندی آشنا شوند. آنها همزمان با خلق آثار خود بهطور غریزی در حال خلق درک خود نیز هستند و معنای شخصی خود را به مفهوم کشفشده در گالری مرتبط میسازند.
میتوان ادعا کرد که جان دیویی و پیاژه بهموازات یکدیگر حرکت کردهاند، پیاژه نیز مانند دیوی معتقد بود که تا زمانی که کنجکاوی کودکان بهطور کامل برآورده نشود و بهتمامی پرسشهای آنها پاسخی داده نشود آنها در حال یادگیری هستند. مربیان و راهنماهای موزهها در موزههای هنر معاصر بهواسطهی تجربیات دست اولی که در اختیاردارند اغلب نقش یک آسان کنندهی امور را بهجای معلم بازی میکنند و بهجای اینکه پاسخ را در اختیار کودکان قرار دهند آنها را وادار به اندیشیدن میکنند و فعالیتهایی را طراحی میکنند که کودکان را تشویق و ترغیب به یادگیری بیشتر کنند؛ زیرا با فرستادن کودکان به دنبال یافتن پاسخ برای پرسشها و فعالیتها انعطافپذیری آنها بیشتر شده و سبب میشود آنها تنها به دنبال پاسخ مثبت یا منفی نباشند و بهاینترتیب در موقعیت یادگیری قرار میگیرند. میتوان ادعا کرد موزههای هنرهای معاصر محیطهای بارور و حاصلخیزی برای رشد شناختی در کودکان هستند، زیرا آثاری که گالریها را پر میکنند راه را برای تفسیر بازکرده و بازدیدکنندگان را در هر سنی ترغیب میکنند که رویکرد و تفسیر خود از آثار هنری را فارغ از درست یا نادرست بودن آن داشته باشند. در این مرحله مربیان و راهنماها توانایی تحقیق و پژوهش را در این فراگیران جوان پرورش میدهند و آنها را در این مکاشفه و سفر به سمت یادگیری همراهی و حمایت میکنند.
مانند دیویی که بر یادگیری از طریق عمل تأکید داشت پیاژه نیز بر اولویت ساختن و ایجاد کردن بهجای آموزش تأکید میکرد. به باور پیاژه پروسهی سازگاری با محیط و همسانسازی، ادراک فرد از یک موضوع خاص را بر اساس تجربیات قبلی تقویت کرده و میتواند به شکل بیخطری در رویکرد ساختگرایی یکپارچه شود؛ زمانی که دانشآموزان دانش و تجربیات خود را در یادگیری یک محتوای خاص و از طریق درگیری فعال یکپارچه میکنند، معنا در تکتک یادگیرندگان تجلی مییابد. یادگیری سازنده محیطی را پرورش میدهد که ذاتاً دانشآموزان را به سمت تفکر انتزاعی، برقراری ارتباط و حفظ اطلاعات مفهومی و اختصاصی سوق می-دهد.
بنابراین، مربی ساختگرا با چالشهای ایجاد محیطی روبرو میشود که گفتگو بین زبانآموزان را ترویج می-دهد و وظایفی را پیش روی وی قرار میدهد که دانشآموزان را به سمت تعامل و تفکر بر روی مفاهیم و ایدههایی که دانش و درک را تقویت میکنند، هدایت میکند. چگونه یک معلم از این طریق یاد میگیرد و همچنین میتواند پیشرفت هر دانشآموز در مرحلهی شناخت را پیگیری کند؟ با این رویکرد، تقدم معلم در توانایی او در پرورش محیطی است که دانشآموزان چارچوب یادگیری را از طریق تعامل اجتماعی و تأمل ایجاد میکنند.
قسمتهای قبلی این پرونده را در لینک زیر بخوانید:
آیا موزهها میتوانند کلاس درس باشند؟
ارتباط آموزش و پرورش با زندگی روزمره
تاثیر برخورد مستقیم دانشآموزان با آثار هنری، در آموزش و پرورش
تعریف دیویی از خود و برنامهی آموزشیاش