گفتگو با رضا یحیایی نقاش و مجسمهساز
«بِدان نه بِتان» شعار رضا یحیایی
ما انتخاب نمیکنیم، بلکه با آن مواجه میشویم…
مجله هنرهای تجسمی آوام: محمد ستونه
رضا یحیایی متولد ۱۳۲۷ در بابل است. او دانشآموخته رشتههای نقاشی، معماری داخلی و سرامیک از آکادمی هنرهای زیبای فلورانس، مجسمهسازی و سنگتراشی از آکادمی کرارا[۱] در ایتالیا و دوره دکترای هنر از دانشگاه سوربن پاریس، مدرس در آکادمی هنرهای زیبای فلورانس و مدرسه هنر اسپینلی[۲] و دانشگاه جندیشاپور ایران است. وی معاونت دانشگاه جندیشاپور و مدیریت برنامهریزی و مرمت موزه ایران باستان تهران در سالهای ۱۹۷۹ و ۱۹۸۰ را بر عهده داشته است. آثار ایشان را در پاریس بر روی کارت تلفن و کارت مترو چاپ کردهاند و از آن تمبر ساختهاند.
این هنرمند نمایشگاههای متعددی را در سراسر جهان از آثارش برپا کرده است و بسیاری از طراحیها، نقاشیها و مجسمههایش در قالب کاتالوگ و مجموعه به چاپ رسیدهاند که ازجمله میتوان به دورههای کتاب مجسمهسازی هنرمند از ابتدا تاکنون به چهار زبان فارسی، فرانسه، ایتالیایی و انگلیسی و همچنین ازجمله آثار مجسمههای یحیایی به مجسمه “شقایق” در باغ- موزه شخصی “فرانسیس هانریش”[۳] در فرانسه و مجسمه “در گنبد آسمان برج میلاد” روایتگر تاریخ ۹ هزارساله فرهنگ ایرانزمین اشاره کرد.
“گنبد آسمان برج میلاد” یکی از آشناترین آثار رضا یحیایی است که اکنون در بالاترین نقطه پایتخت خودنمایی میکند. این گنبد که کارشناسان از آن بهعنوان تنها “مجسمه داستانگو” یاد میکنند و در خود نمادهایی از هزاران سال فرهنگ این سرزمین را بهصورت نقش برجسته جایداده است، ۶۲۰ مترمربع مساحت و ۱۹ تن وزن دارد. ساخت موزهی شخصی رضا یحیایی در شهر بابل به نام “زرد”موجب شد با ایشان گفتوگویی داشته باشم.
بهعنوان فردی که شش دهه در فضای هنری ایران و خارج از کشور فعالیت کرده، لطفاً برایمان توضیح دهید که چه نگاهی باعث شد تا به حوزهی هنر وارد شوید و مسیری که طی کردید چگونه بود؟
مسیر که از یک ناخودآگاه شروع میشود. یکجور تب است، بشر همیشه حرکتش در یک تب درونی است، تبی که من را در این شش دهه پیش برد. مسئله رضایت معنا ندارد، یک نوع درگیری روزانه است، من بهروز دعوا میکنم، با خودم جدال دارم، مدام عقب و جلو میروم، هرروز ممکن است یک فکر ناخواسته را به خواسته تبدیل کنم یا برعکس، این در تمام مدت با من بوده است، این تب ممکن است از کمبود ارتباطات، محبت و… در خانواده شروعشده باشد، یکچیز واقعی بود، با یک جعبه آبرنگ شروع کردم به حرف زدن، دیدم زبان عامیانه من آن قدرت را ندارد بعد یواشیواش به این سمت کشیده شد، این کشیدگی هم به قضیه محیط مربوط بود و هم آدمهایی که با آنها روبهرو میشدم، من زندگی را به آب تشبیه میکنم، رودخانهای که به دریا میرسد با هزاران تختهسنگ و جاهای مختلف برخورد میکند، کانال تمیز نیست، به چپ و راست میرود و زمانی که سرازیر میشود قدرت عظیمی پیدا میکند، خودش را نابود میکند، بخار میشود و میرسد به کف آبشار و بعد به یک آرامش میرسد، ما انتخاب نمیکنیم، بلکه با آن مواجه میشویم.
چه چیزی باعث شد برای ادامهی تحصیل به خارج از ایران بروید؟
چند نکته باعث این اتفاق شد، شروعش از سال ۴۶ با افتتاح گالری زرد بود که ۴ سال ادامه داشت، در تمام این مدت با بهرهجویی از اساتیدِ باتجربه به آگاهیام اضافه شد، در آن زمان به خاطر مسائل سیاسی معلمان بسیاری از شهرهای مختلف مثل کاشان، ارومیه و… به شهر بابل تبعید میشدند، نشستوبرخاست با این اساتید باعث کشیده شدن من به این سمتوسو شد. ابتداییترین مطالعات ما به علت محدودیت، کتابهای روسی بود که در تهران مجانی پخش میکردند و در مرحله بعد خوشبختانه کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان در شهر بابل افتتاح شد که به همنسلهای من کمک شایانی کرد، میتوان به جرات گفت که اکثر هنرمندان معاصر پرورشیافتهی این کانون بودند، من در آنجا هم کودکی کردم و هم معلمی، اتفاق مهمی که در کانون افتاد این بوده که افق دید را وسیعتر کرد و با آشنایی با کتابها در زمینههای مختلف، ادبیات، موسیقی و… باعث گرایش من برای ادامه تحصیل در خارج از ایران شد. البته این را یادآور بشوم که من از ۱۸ سالگی فعالیتهای معماری و کار با فرسک را نیز داشتم و دریکی از همان روزهای جوانی خیلی ساده پاسپورتم را برداشتم و وارد این مسیر شدم.
خانوادهی شما با مهاجرتتان مشکلی نداشتند؟
من از همان دوران نوجوانی تنها زندگی میکردم و تمام تصمیمات زندگیام را خودم میگرفتم برای همین نظر خانواده تأثیری در کار من ایجاد نمیکرد، یک روز خانهی خودم را فروختم تا پاسپورتم را بگیرم.
این کار شما در آن زمان ریسک زیادی داشت، ترس یا نگرانی نداشتید؟
فکر حرکت خودش یک نگرانی دارد، آن موقع مثل آلان سفر کردن کار راحتی نبود یادم میآید که حتی رفتن به تهران یا تبریز خودش کار سختی محسوب میشد حالا تصور کنید بخواهید به خارج ایران بروید! شبهای ترسناک، تنها، بیپول، آدمهای عجیب غریب، ندانستن اینکه چه اتفاقی ممکن است رخ بدهد یا اصلاً به مقصد خواهی رسید یا خیر، بلغارستان، یوگسلاوی و…، البته از ابتدا هدف من رفتن به پاریس بود اما به دلیل یک سری اتفاقات در ایتالیا ماندگار شدم، یک سری حوادث را ما انتخاب نمیکنیم، حوادث چیز زیبا و پرهزینهای است البته بیشتر این اتفاقات برای من مثبت و سازنده بود، چون چیزی که از اول زندگیام با خودم داشتم درستی و روراستی بود نه سرمایه.
شما رشتههای مختلفی را در دانشگاههای ایتالیا خواندید، این روند چگونه سپری شد؟
بسیار جوان بودم و شناختی نسبت به شهر فلورانس نداشتم، در کتابها چیزهایی در موردش خوانده بودم اما از نزدیک کاملاً تفاوت داشت، کارم را با نقاشی و تحصیل در این رشته شروع کردم. من بهصورت تجربی نقاش ماهری بودم و همین دلیلی شد تا دستیار استادم شوم. بعد ازآنجا به کرارا[۴] رفتم و هشت سال ماندم. در آنجا سنگتراشی و مجسمهسازی همراه با معماری در میلان و بولونیا خواندم البته بسیار رفتوآمد بین این دانشگاهها سخت بود و مجبور بودم در قطار بخوابم. سپس به فرانسه رفتم و بعدازآن کمکم وارد ایران شدم، اول دانشگاه تهران رفتم و مسئول موزهی ایران باستان برای مرمت شدم، من اولین ایرانی هستم که درجه ثبت بالا دارم و اولین مرمتکار ایرانی بودم که خودم در موزه دفتر زدم و کارهای زیادی هم انجام دادم که هنوز همانجاست و بعد کشیده شدم به دانشگاه جندیشاپور و معاونت دانشگاهی تا به بعدش که اینجا هستم.
زمانی که در ایتالیا و پاریس بودید چه اساتیدی در تفکر و بعد کاری شما تأثیرگذار بودند؟
خب در این مسیر اشخاص تأثیرگذار بسیار بودند و من با هنرمندان بزرگی آشنا شدم مثل خانم ارکبیچ که طی چهار سال همنشینی، توانستم تمام کلیدهای لازم برای طراحی و نقاشی آناتومی را از ایشان یاد بگیرم و تبدیل شوم به یک هنرمند فیگوراتیو آناتومی، هنری که در فرهنگ ایران وجود نداشت و زاییدهی هنر اروپا است. همچنین بهعنوان یک هنرجو زیر نظر انزپیانا [۵]، اسمیال، مرینه مرینی[۶] بودم که مصاحبت با این افراد باعث آشنایی و آگاهی هرچه بیشتر با مکاتب مختلف هنری شد.
دربارهی معنا و دغدغهای که در این شش دهه در آثارتان سعی برنشان دادنشان دارید برایمان بگویید؟
دغدغهی من اومانیسم است و هنوز از این خط خارج نشدم، برای من همهی مجسمههایی که ساختم یک بیانیه بیشتر ندارد، انسان، آدم، من از آدمی صحبت میکنم که جنسیت ندارد، سکس ندارد، نمیگوید زن است یا مرد، بچه است یا بزرگ، هیچ سنی یا شخصیتی ندارد، هیچگونه مدرکی ندارد، فقط آدم است که در اروپا به آن اخت میگویند، این homo چیزی است که من سالهای سال به آن وابسته شدم، بیشترین کنش من در فرانسه همین مسئلهی آدم بود که با سارتر و… شروع شد، سالهاست که این قضیه را مطرح میکنند و بعد رفتن انسان به کرهی ماه نمود بیشتری پیدا کرد. امروزه هم به نام اومانیسم شناخته میشود. البته این در اصل از زمان رنسانس شروع شد. انگزسیون پایان گرفت، من در هر نقاشی که میکشم و در هر مجسمهای که میسازم و در هر قلمی که میزنم فقط یک تفکر هست، آنهم آدم است.
خب این دیدگاه اومانیسم چه در ایران و چه خارج از آن همواره موردنقد بوده، این انتقادات آثار شمارا هم در برگرفته است؟
صد درصد، کارهای من برهنه هستند نه لخت که بین این دو فرق بسیار است، در نگاه من برهنگی ارزش است، من از انسانی صحبت میکنم که لباس، چادر، روسری، کتوشلوار، کراوات و… ندارد و آدم است. دارای تفکر، آزادی. بزرگترین ارزش آدم به درونش است نه مسائل بیرونی، این ارزشهایی که در مورد آن صحبت میکنیم یک ارزش ناپیداست، در ایران ما همهچیز را با قیمت بررسی میکنیم، اما ارزش قیمت ندارد، این ارزش است که قیمت را تعیین میکند، ارزش تعیینکنندهی مسیر تولد تا مرگ انسان است، هر انسانی در جایگاه خودش است، ما هفت میلیارد آدم هستیم، خوشبختانه اصلاً شبیه هم نیستیم، یک مجسمه در یونان دورهی قبل از سقراط نزدیک آتن ساختهشده است که روی آن نوشتهشده “در این لحظه خوشبختانه باهم فرق میکنیم”.
نوع نگاهی که در این چند دهه داشتید، چه کمکی به پیدا کردن سبک شخصیتان کرده است؟
طبیعتاً این دیگران هستند که برداشت را انجام میدهند، از میکلآنژ تا سهراب سپهری یا کیارستمی و… از روز اول نمیگویند که من میخواهم قهرمان باشم یا همه من را دوست داشته باشند، برای آن زحمت میکشند، در مدرک و دانشگاه هم نیست، در ارزش درون و جوهرهی خود انسان است، رسیدن به جایگاه خیلی سخت است، ارزش خواستن نیست، اینکه من بخواهم به هنرمند بزرگی تبدیل شوم، نیست، به همت بزرگی که انسان انجام میدهد ربط دارد، من مسیری که در زندگیام انتخاب کردم را طی میکنم، موزهی خودم را هم میسازم، اگر توانستم عملی انجام بدهم مثلاً همین مکان که تأثیری بگذارد و تأثیری بگیرد آن زمان در کار خودم برنده شدم و به هدف رسیدم. خیالم راحت است که این مکان را برای نسل بعدی گذاشتم که قرار است از آن نتیجه بگیرد.
پس بیشتر به دنبال تأثیرگذاری هستید تا صرف انجام کار هنری؟
میتوانیم از کلمهی سادهتری مثل مفید بودن استفاده کنیم، مفید باشیم، چتر و پایهای باشیم، بتوانیم با آرامی و حوصله قدمی برداریم، دریچهای بازکنیم، باید قدرت آب را داشته باشیم، به گفتار نیست، به عمل است، میتوانم الآن بسیار حرف بزنم که چه چیزی میخواهم اما مهم این است که چهکاری انجام دادم، خیلی سخت است که همه کارهای انجامشده مثبت باشد ممکن است همهی آنها منفی باشند، زمان تعیینکنندهی کار من است.
از علاقهتان به شعر و ادبیات و موسیقی حرف زدید، اینها تا چه میزان درروند کاریتان تأثیرگذار بودهاند؟
علاقهای که در مورد آن توضیح دادم با مصرفکنندگی تفاوت دارد، این علاقه جزئی از کار من است، شعر و رنگ در کارهای من وجود دارد، موسیقی در لابهلای تابلوها و مجسمههای من است تا حالا اثری خلق نکردم که ریتم و موسیقی در آن وجود نداشته باشد، در مورد ادبیات هم همینگونه است، همهی این پارامترها را جمع میکند، شاید عجیب باشد گفتن این حرف که من بیست سال رقصیدم و اعتقاد کامل به آن دارم، موسیقی و رقص، صدا و حرکت خداوندی است. زمانی که میرقصم مانند این است که عبادت میکنم، بدیهی است که شما نمیتوانی برقصی اگر ندانی تئاتر و سینما و موسیقی چه تعریفی دارند، همهی این جدال و درگیریها را در اختیار میگیرم، آنها را بازوها و چشمهای خودم میکنم، من با صدتا چشم نقاشی میکنم، من اعتقاددارم هنر ذهنی است نه عینی، برای دیدن، چشمها کافی نیست، باید دنیا را با درونمان ببینیم.
لطفاً دربارهی انتخاب کارماده آثارتان توضیح دهید، اینکه چگونه انتخاب متریال بر موضوع تأثیر میگذارد؟
من بخشی از زندگیام را وقف ساختار کردم، شناخت مادهی اولیه، در سنگتراشی، چوب، آهن و… بسیار مطالعه کردم. بعدازآن معلمی را در زندگیام برجسته کردم، چیزی را تا زمانی که ریشهی آن را ندانم نمیپذیرم، اینکه از کجا آمده است و دلیل و معنای آن چیست، هر سوژهای که انتخاب میکنم به تأثیر آن میاندیشم و تحقیق میکنم، البته اینهمه سختگیری برای این است که من ساختارها را از ریشه میدانم و حتی آموزش هم میدهم.
در مورد المانهای زن که بسیار در آثارتان دیده میشود برایمان توضیح دهید؟
این عامل درگیری من با جامعه است، نهفقط در داخل ایران، در بُعد ظاهری شاید زن به نظر برسد، سیاه باشد یا سفید، چاق باشد یا لاغر ولی آدم نیست، هیچکدام چشم وابرو ندارند، همه الهه هستند، همه تفکر هستند، این برهنه بودن خلأ درون آدم است، خلأ تو، من و… است، زن بودن اینجا برای من چند دلیل دارد، این خاک مادر ماست، زمین مادر است، در همه کارهای من بخشی از مجسمهها نرینه است، در الههها همیشه اینگونه بوده است و من آن را از تپه سرا پیدا کردم، در فرهنگ تپه سرا، ایران هزاره نهم قبل از میلاد، اولین دوره مجسمههای مقدس به وجود میآید که الهههای اولیه است، زن پایینتنه و مرد بالاتنه، زیباترینش ونوس تهران است که خودم بهعنوان ونوس تهران به دنیا معرفی کردم که در موزه ایران باستان موجود است که سر واحد ندارد اما ۹ تا سر کنارش است که این سرها به هر دلیلی عشق، جنگ، صلح و… برای عبادت روزانه در سر جایگذاری میشود و تن نشسته کوچکی که عظمت دارد همراه با اندامهایی بزرگ، چون در گذشته بهداشت و تولد بسیار برایمان مهم بود زنها موقع بارداری مینشستند، برای همین انسانهای سالمی به دنیا میآمدند. من روی این قضیه، با تولد، با جایگاه زن در خانواده و با نطفهی زندگی درگیر بودم و هستم و خواهم بود.
در کنار این کهنالگوها، آثاری هم دارید که نگاه اجتماعی و انتقادی به زنهای معاصر دارد، این نوع نگاه از کجا نشاءت میگیرد؟
این جریان به دو سال پیش بازمیگردد که من بیشتر از قبل روی مسائل جامعهشناسی کارکردم و آن را به کارهایم اضافه کردم، نقد اجتماعی و زنهای امروزی، من دیگر آن مادرها را پیدا نمیکنم، در جامعهی من مادرهایی که از آنها الهه میساختند دیگر وجود ندارد، این نقد به داخل ایران مربوط است نه خارج از آن، من در جامعهای زندگی میکنم که همه اداست، ۲۴ اثری که وصل شدند به پرترههای فیوم شهری در مصر. همانطور که میدانید در مصر اگر شخصی غیر مصری فوت میکرد بهجای مومیایی کردن فقط تابلویی از تصویرشان کشیده میشد، درواقع کسانی بودند که کارشان این بود از جنازهها پرتره بکشند و بهنوعی تصویری از آنها برجای بگذارند.
در مورد اثر “گنبد آسمان“ که در برج میلاد است برایمان صحبت کنید؟
من فکر میکنم تا زمانی که زنده هستم کسی نتواند آن را درک کند و امیدوارم بعد از مرگم کشف شود، یک کار بهظاهر دکوراتیو که زیباست اما در باطن اینطور نیست، آن تمام باطن خودش را بعد از مرگم برجا گذاشته است، پر از راز و نیاز، ۹ هزار سال فرهنگ ایران از ادبیات، حافظ، سعدی و… تا نور شب و ۱۳ هزار ستاره و یا ۳ هزار نشانه، من عمر خودم را پای این اثر گذاشتم اما طوری نساختم که در دسترس همه باشد.
این اثر چگونه خلق شد؟
اواخر کار آقای خاتمی بود که این اثر را به من پیشنهاد دادند، ۳۶ ماه طول کشید تا تمام شود، گفتنش سخت است چون اگر بخواهم بگویم یکجور حل کردن معماست، درواقع لجبازی کردم و آنها هم چارهای نداشتند که قبول کنند، قرار نبود این طرح اجرا شود ولی خب چون ظاهرش زیبا بود مورد تایید واقع شد. البته یک کتابچه برای آن نوشتم که چاپ نشد و اگر مخاطب آن را مطالعه میکرد متوجه رمز و راز اثر میشد.
شما در داخل و خارج از ایران تدریس کردهاید، چه تفاوتهایی در فضای هنری ایران و کشورهای دیگر میبینید؟
من تمام سالهای تدریس خودم را با ۱۸ ورکشاپی که در مناطق مختلف جهان داشتم عوض نمیکنم، این ورکشاپها نکات زشت و زیبایی داشت و بهانهای بود تا دیالوگی با اطراف به وجود بیاید، در داخل ایران بیشتر آموزش است اما در اروپا سر کلاسها بحث فرهنگی و فلسفی میشود، یا در آمریکا بحث زشت و زیبا یا فروختن و نفروختن وجود دارد، برای آمریکاییها همهچیز پول است، در اسپانیا یک هنرمند زمانی میتواند کار بفروشد که اصالت اسپانیایی داشته باشد ولی در ایتالیا کار خریده میشود حتی اگر امضا نداشته باشد، اما در فرانسه امضا خیلی مهم است اینکه کار چه کسی و از کجا آمده است، در آلمان و هلند و اتریش هم سابقه کار خیلی مهم است، کسی که زیر ده سال سابقه هنری داشته باشد اصلاً به آن نگاه نمیکنند. در ایران هم که خودتان بهتر اطلاع دارید که رانت و پول تعیینکننده است و هنرمند با پرداخت اندکی پول میتواند به جایگاه بالایی برسد.
به نظرتان هنرمندان جوان باید چه ذهنیتی برای خلق اثر داشته باشند؟
باید جامعه را بشناسد، سواد و آگاهی بسیار داشته باشد، فقط جهانی بیندیشند، من همیشه به شاگردانم میگویم توانستن را کنار بگذارند و دانستن را مهم بدانند، در حال حاضر هنرمندانی که اینجا هستند دنبال این هستند که بتوانند نه اینکه بدانند، اینطوری فقط برای اطرافیانشان و شاید در داخل کشور جایگاه پیدا کنند، آنهم با کلی رابطه و پول دادن و… اما اگر سخت تلاش و مبارزه کنند، دنبال ادا و ظواهر نباشند، آن زمان است که تبدیل به هنرمندی جهانی میشوند، این شعاری است که من همیشه به همه میگویم “بدان نه بتان”.
فکر میکنید در آینده رضا یحیایی را چگونه یاد کنند؟
زیاد برای من مهم نیست که رضا یحیایی را یاد کنند، اگر کارهای من مثبت و تأثیرگذار بود، عمل من را انجام دهند، شاید بعدها بگویند یکی آمد گفت ما آدم باشیم، اومانیسم فکر کنیم و رفتار کنیم، اینطور حرفها شاید آرزو حساب شود.
و سؤال آخر اینکه کاری بوده که همیشه دوست داشتید انجام بدهید، اما به هر دلیلی نشده؟
بیشترین علاقهی من و کاری که سالها انجام میدادم و میدهم رقص باله است، البته در خارج از ایران، من کروگرافیهای زیادی کارکردم، ۶ اپرا کارکردم که ۲ تا از آنها برای خودم بود که مربوط به حضرت یحیی و… میشد، متأسفانه در ایران نتوانستم آنها را انجام بدهم چون جایگاهی ندارد، یک ایده هم که سالهاست دارم روی آن کار میکنم راجعبه ققنوس است که خیلی هم پیچیده است و آرزو دارم که در ایران اجرا شود.
پینوشت:
[۱] -Cerrara
[۲] _ Spinley School of Art
[۴] -Cerrara
[۵] Renzo Piano
[۶] Marino Marini
مطالب مرتبط:
زن خالق در نقاشیهای رضا یحیایی برای اولین بار در موزه دیدی | جاوید رمضانی
انسان معاصر در پرترههای عظیم و فیگورهای کوچک رضا یحیایی
گفتگوهای دیگر از محمد ستونه:
حسرتِ زمان | گفتگو با خلیل سمایی جابلو
من مش خروسخان کوتنایی هستم | گفتگو با حامد مشمولی
هنرمند به مثابه چشمهای که سیراب میکند | گفتگو با احمد نصرالهی
ناصر شاکری، از تئاتر تا شرقشناسی و آثار بینارشتهای | گفتگو با ناصر شاکری
آفرینشی از جنس خیال | گفتگو با رحیم مولاییان
یادداشتهای دیگر به همین قلم را اینجا بخوانید:
کرونا و هنرمند | معرفت گرایی جدید
پروژههای گفتگویی بُرجاس | گفتمان، فارغ از هر جهت فکری
یاغیگر دیروز، امروز و فردا… انهدام موزهی طبیعی!
از خیال ناتمام تا روح زنانهی مجسمهها