گفتگو با بهروز امیری راد | هر بار از نو متولد شو

گپ‌وگفتی با بهروز امیری راد مجسمه ساز
رپرتاژ گفتگو با هنرمند مازندرانی بهروز امیری راد
تنظیم: محمد ستونه


گفتگو با بهروز امیری راد مجسمه ساز

بهروز امیری راد، متولد ۱۳۳۳ در بابل و فارغ‌التحصیل تربیت معلم، در سال ۱۳۵۶ است؛ او از جوانی به‌‌صورت تجربی شروع به مجسمه‌سازی کرد؛ و بعد از چهار دهه فعالیت در این عرصه، توانست در زمره‌ی اساتید نام آشنا و باسابقه در مجسمه‌سازی مازندران قرار گیرد. بالطبع نمایشگاهی که اخیراً در گالری نوران قائم‌شهر با عنوان ” مروری بر چهار دهه آثار مجسمه‌های بهروز امیری راد” برگزار شد، موجب شد که با ایشان گفت‌وگویی داشته باشم.

در نمایشگاه آخرتان شاهد مجموعه‌ای از چهار دهه فعالیت شما در زمینه مجسمه‌سازی هستیم، چه نگاهی باعث شد وارد حوزه‌ی هنر بشوید و مسیری که در این سال‌ها طی کردید چگونه بود؟

شروع فعالیت هنری من از سال ۱۳۵۴ حین تحصیل در دانشسرا تربیت معلم بود، همیشه اتفاقات زندگی طوری رقم می‌خورد که گویا قرار است تغییری اساسی در آن شکل گیرد که یکی از آن‌ها گرایش جدی به سمت هنر و طبعاً معلمی و آموزش‌وپرورش در آن زمان بود، در دانشسرا دورترین مدرسه را انتخاب کردم، حدود چهل‌وپنج کیلومتر جاده‌ی خاکی که آن روزها رفت‌وبرگشت من حدود پنج ساعت طول می‌کشید و اتوبوس‌هایی پر از خاک و مسافرانی از روستاهای مختلف. در کنار تدریس حرفه‌وفن، هنر هم‌درس می‌دادم و حتی انشا که برای من بسیار جذاب بود، این دوره هم‌زمان بود با ارتباط و حشرونشر با دوستان و همکلاسی‌های دوران دبیرستان که گروه نقاشان آزاد بابل را راه انداخته بودند که سرپرستی آن گروه با آقای گل بابا زاده و آقای حریری بود، در این گروه همه یکدل بودیم و باهم کار می‌کردیم، بعد دو سه سال آقای گل بابا زاده برای ادامه تحصیل به ایتالیا رفتند و مسئولیت گروه به آقای احمد نصراللهی که آن زمان در شیر و خورشید نقاشی تدریس می‌کردند، رسید. این مکان برای من بستری بود که باعث آشنایی من با دنیای هنر شد، دنیایی که از نوجوانی و جوانی در من ریشه داشت، هم‌زمان در آن دوران برای تدریس طراحی به دبیرستان هنر بابل دعوت شدم و بعد از مدتی تدریس مجسمه‌سازی که چیزی از آن نمی‌دانستم به من واگذار شد. خانم انتظام مدیر دبیرستان اصرار کردند که کتاب مجسمه‌سازی را باید تدریس کنم و من هم در اولین جلسه به بچه‌ها واقعیت را گفتم و آن‌ها هم قبول کردند که این کار را انجام دهم، من از کتاب یاد می‌گرفتم و یاد می‌دادم و کم‌کم به مجسمه‌سازی علاقه‌مند شدم و در آن زمانی که هیچ منبعی برای یادگیری جز دانشگاه تهران نبود، بسیار تلاش کردم تا در این زمینه پیشرفت کنم و بعد چند سال در آموزشگاه‌ها شروع به تدریس مجسمه‌سازی کردم که تا همین زمان ادامه دارد.

از حس و تجربه‌ی اولین نمایشگاهتان برایمان بگویید؟ برخورد مخاطبین چطور بود؟

اولین نمایشگاه من دو سه اثر پرتره بود که در کتابخانه فرهنگ و هنر اجرا شد، نمایشگاه مهم بعدی که با گروه نقاشان آزاد اجرا شد در فضای باز باغ ملی بود، یک گروه پانزده بیست‌نفره که همه افراد جز من نقاش بودند، اثرها اکثراً تم سیاسی آن روزها را داشت، حرفه‌ای نبود ولی بسیار پرشور و جذاب بود، دوران مرده باد زنده‌باد بود، تهدیدها را می‌دیدیم برای همین احساس امنیت نداشتیم چون ممکن بود هرلحظه اتفاقی برایمان بیفتد، روزها آثار را نصب می‌کردیم و شب‌ها جمع می‌کردیم تا آسیب نبینند که خداروشکر بدون لطمه‌ای نمایشگاه به پایان رسید.

گویا نمایشگاه انفرادی بعدی‌تان هم در بابل بود درست است؟

بله سال ۷۷ گنجینه بابل حدود چهل اثر از چوب و بتن و برنز را به نمایش درآوردم که در آن زمان کار خیلی عظیمی بود و استقبال بسیار خوبی از آن شد به‌طوری‌که در داخل سالن فضای خالی وجود نداشت، متأسفانه عکسی از نمایشگاه موجود نیست، البته در همان زمان نمایشگاه جمعی زیادی در تهران داشتم مانند؛ موزه هنرهای معاصر، موزه نیاوران و تعدادی از گالری‌های تهران مثل سیحون و… و دوسالانه‌های مختلف که یادم می‌آید در یکی از دوسالانه‌ها که آقای ژازه طباطبایی دبیر دوسالانه بودند لوح تقدیری بابت مجموعه‌ی توتم های چوبی از ایشان دریافت کردم.

شما در این چهار دهه بسیار نمایشگاه‌های گروهی شرکت کردید ولی فقط چهار نمایشگاه انفرادی داشتید؟ علت آن چه بود؟

باید یک نکته‌ای خدمت شما عرض کنم، درست است که من چهار نمایشگاه انفرادی رسمی داشتم اما همیشه در کارگاه خودم، نمایشگاه انفرادی برقرار بود و حتی آثاری در کارگاهم به نمایش گذاشتم که شاید بیرون از کارگاه و در گالری برام سخت و ناممکن بود، مثل حمل‌ونقل و ابعاد کارها، عدم وابستگی مالی، هماهنگی قبل از اجرای نمایشگاه و… نمی‌دانم چرا ارائه آثار مثل تولید آن برای من لذت‌بخش و جذاب نیست، بسیاری از دوستان هم این قضیه را به من گوشزد کردند اما خب هنوز هم خودم را درگیر پیگیری‌های قبل اجرای نمایشگاه نمی‌کنم یادم می‌آید چند سال پیش جناب آقای آیدین آغداشلو به کارگاهم تشریف آوردند و کارهای من را دیدند که بسیار برایشان جذاب بود حتی پیشنهاد دادند کارها را در منتخب آثار گالری پردیس ملت تهران بزارم که متاسفانه هماهنگ نشد.

می‌شد گفت شما در هر دهه یک نمایشگاه برگزار کردید تفاوت این نمایشگاه‌ها در چه بود؟

یک دوره فرم برای من مهم بود که بیشتر از بتن ریختگی استفاده می‌کردم که شبیه سنگ یکپارچه است، زمان‌هایی که شاید ناخودآگاهم از هنرمندان مدرنیست تأثیر می‌گرفت، دوره‌ای هم با چوب کار کردم که می‌شود گفت دوره‌ی طلایی کارهای من بود که بیشتر از فضاهای پریمیتیو سال‌های دور میامد که سخت‌کوشانه پیگیرش بودم. تأثیر آشنایی با اسطوره‌ها توسط گپ و گفت با دوست عزیز اسطوره‌شناسم دکتر اسماعیل‌پور را هم نباید فراموش کنم، کتاب‌هایی که معرفی می‌کردند بسیار مؤثر بود، دوره دیگر را آهن می‌توانم بگویم که در ابتدای راه سال‌ها قبل دستی برده بودم و تجربیاتی که این سال‌ها کار می‌کنم، گاهی کار و طراحی تازه و گاهی اجرا و دیدن دوباره کارهای کوچک برنزی سال‌ها قبل و اجرای بزرگ برای این روزها که عبور از ۶۵ سالگی است، سرشار از هیجان و تازگی دوباره و نیازهای گمشده در نیمکره‌های چپ و راست.

لطفاً درباره‌ی انتخاب کار ماده آثارتان توضیح دهید، اینکه چگونه انتخاب متریال بر موضوع تأثیر می‌گذارد؟

باید بگویم که معمولاً هر دوره با متریالی که کار می‌کنم ایده با همان متریال شکل می‌گیرد ولی پیش‌آمده است که اول ایده‌ای به ذهنم آمده و نوع متریال را نیز هم با خودش آورد، کلاً زیاد سخت نمی‌گیرم و این کاملاً شخصی و تجربی است، ممکن است همیشه تغییر کند، فکر می‌کنم کمی شجاعت و رهایی و قالب شکنی خلاقیت هنرمند را می‌تواند آزاد کند.

دغدغه‌های شما وقتی تبدیل به اثر می‌شود چه قدر می‌تواند تأثیرگذار باشد؟ فکر می‌کنید چه قدر می‌تواند مخاطب و جهت‌گیری ذهنی‌اش را تغییر دهد؟ آیا برایتان مخاطب خاص مهم است یا عام؟

اینکه دغدغه‌های من تأثیرگذار باشد باعث خوشحالی است و امیدوارم این‌گونه باشد و میزان آن نیز هم به عهده‌ی مخاطبان است البته این مخاطب خاص است که بر تپش‌های قلب هنرمند می‌تواند تلنگرهایی بزند و برعکس این قضیه کمتر اتفاق میفتد، اما طی مشاهداتی که دارم و مخاطبینی که از آثار من دیدن می‌کنند در نگاهشان تحسین را می‌بینم و صادقانه باید بگویم قند در دلم آب می‌شود و خوشحال هستم که می‌توانم زیبایی را با آنان قسمت کنم، درواقع کل فضایی که از خانه و کارگاهم ساختم برای مهمانان یا تازه‌واردان شگفت‌انگیز است، آخرینشان هم که افتخار حضورشان را داشتم جناب محسن راستایی عکاس و همسرشان بود که فضای جذابی را باهم تجربه کردیم، در همین گفتگوهای هنری، به من دوستانه گفتند که مثل پادشاهی در قصر خودش زندانی‌شده نشوم که البته مقصود ایجاد گستردگی و استفاده بیشتر رویدادهای هنری در فضای کاری من بود.

شما در بسیاری از نمایشگاه‌های خارج از کشور حضور داشتید، تفاوت جو حاکم بر نمایشگاه در داخل و خارج از ایران چگونه بود؟

بله راستش کمی مقایسه سخت است مثلاً در یکی از نمایشگاه‌های گروهی در مکزیک که تقریباً بیست روز در آنجا حضور داشتم از یکی از مراکز دانشگاهی بازدید کردیم، امکانات آموزشی، ساختار بسیار قوی‌تر و وسیع‌تر از ایران بود، کمی قیاس‌ها نابرابر است، هنرمندان ایرانی در شاخه‌های تجسمی بسیار قوی هستند و چیزی از هنرمندانی غیر ایرانی کم ندارند، در مورد گالری‌هایی که در بخش خصوصی داریم همین‌گونه است و بسیار فعال هستند و به‌راحتی نمی‌توان از آن‌ها وقت گرفت. به نظر من ما خوبیم و هنرمندان ایرانی عالی هستند و در سمپوزیوم‌های داخلی و خارجی می‌درخشند.

خب شما چهار دهه در این مسیر قرار داشتید و تجارب بسیاری کسب کردید فکر می‌کنید هنرمندانی که تازه‌وارد کار مجسمه‌سازی شده‌اند چگونه می‌توانند سختی‌های این مسیر را تحمل کنند و بعد کاری خودشان را ارتقا ببخشند؟

بیشترین افرادی که از طریق دانشگاه جذب مجسمه‌سازی می‌شوند با اطلاعاتی که من دارم بخشی از آن‌ها تجربه کار کردن در بخش خصوصی آموزشگاه‌ها را دارند که بعدها برای تحصیل جذب دانشگاه می‌شوند، خیلی سخت است، مثل خیلی از کارهای دیگر در ایران، انگار همه‌ی ما به گرفتاری‌ها عادت کردیم، بعضی از دوستانی که در دانشگاه تدریس می‌کنند از شرایط راضی نیستند ولی در این بین دانشجویانی هستند که خودشان را با سخت‌کوشی بالا می‌شکند اما بعد از فارغ‌التحصیلی به کار دیگری روی میاورند که ربطی به هنر ندارد، مجسمه‌سازهای کلان‌شهرها فقط نفس راحتی می‌کشند وگرنه در شهرستان بیشترین امید به شهرداری است که آن‌هم نه تفکری در مدیران شهرداری در این زمینه وجود دارد و نه می‌خواهند نگاهی به این قضیه داشته باشند، المان‌های شهری و مجسمه در شهر به‌اندازه ده متر کانال فاضلاب برایشان اهمیت ندارد طبعاً اینجاست که گسست اتفاق میفتد و بازهم این بخش خصوصی و گالری‌ها هستند که ورود پیدا می‌کنند و این قصه سردراز دارد…

شما چند بار به گرایشتان به هنر نو و هنر معاصر اشاره داشتید، در این خصوص بیشتر توضیح دهید؟

درسته به نکته‌ی خوبی اشاره کردید، بعد سال‌ها مشاهده و کار، تغییر ذائقه آدم‌ها در تمام زمینه‌ها خودش را نشان می‌دهد فقط کافی است تفکرات چهل سال پیش آدم‌ها را با شرایط الان که عصر اطلاعات است، مقایسه کنیم، مگر می‌شود همان تفکرات و خواسته‌ها در بیان هنر را به مخاطبان ارائه بدهیم، معلوم است که ارائه با همان تفکر و شکل و شمایل، برگشت به عقب است و این قضیه را در همه هنرها از معماری، سینما، تئاتر، رقص، موسیقی و…مشاهده می‌کنیم. سؤال اصلی اینجاست که ما کجای کاریم؟ در این سال‌ها شاهد این هستیم مدیای مجسمه فقط مجسمه نیست و از هنرهای دیگر کمک می‌گیرد و با مجموعه‌ای از هنرهاست که به کمال می‌رسد و اینجاست که هنرمندان از هم تمایز پیدا می‌کنند درواقع این تفاوت را در تفکر باید داشت، این ده سال اخیر را ببینید که چه اتفاقاتی در کره زمین رخ داد و حتی این شش ماه اخیر که درگیر ویروس کرونا هستیم، انسان همیشه در پی کشف و شهود و کنجکاوی و تسخیر و… است و قطعاً هنر و هنرمندان از این قاعده مستثنی نیستند.

و سؤال آخر این‌که کاری بوده که همیشه دوست داشتید انجام بدهید، اما به هر دلیلی نشد؟

اگر منظور ایده‌هایی است که اجرا نکردم بله، کار بندباز که دوست داشتم در ابعاد بزرگ که حدود بیست متر بود اجرا شود که نیاز به فضای باز بزرگی مثل پارک و بودجه مالی زیادی داشت، اما در حال حاضر دوست دارم کتابی از مجموعه آثاری از مجسمه‌ها و طراحی‌هایم و کتابی هم از اشعارم به چاپ برسانم.

گفتگوهای دیگر از محمد ستونه:

من مش خروس‌خان کوتنایی هستم | گفتگو با حامد مشمولی

هنرمند به مثابه چشمه‌ای که سیراب می‌کند | گفتگو با احمد نصرالهی

ناصر شاکری، از تئاتر تا شرق‌شناسی و آثار بینارشته‌ای | گفتگو با ناصر شاکری

هر بار از نو متولد شو | گفتگو با رحیم مولاییان

یادداشت‌های دیگر به همین قلم را اینجا بخوانید:

کرونا و هنرمند | معرفت گرایی جدید

پروژه‌های گفتگویی بُرجاس | گفتمان، فارغ از هر جهت فکری

یاغی‌گر دیروز، امروز و فردا… انهدام موزه‌ی طبیعی!

از خیال ناتمام تا روح زنانه‌ی مجسمه‌ها

تکوین و پرده‌ی آخر در گالری‌های مازندران

چشم‌های بسته، کلکسیون درد و هرززاد