مروری بر آثار و اندیشهی بهروز دارش | قسمت اول
«آیههای گمشده»
هنرمندی رها از چهارچوبهای رسانهای
مجله هنرهای تجسمی آوام: آرش فاتح
آزادی یکی از والاترین آرمانهای بشری است. انسانِ آزادیخواه پیش از هر چیز نیازمند حدودیاست که بتواند آنها را شناسایی کند و پشت سر بگذارد. یک موجودِ ناطق ازنظر ارسطو یک موجود سیاسی ست. موجود سیاسی هیچگاه مطلقاً آزاد نیست. چراکه در قیدِ زبان است و از طریق آن سعی دارد معادلات قدرت را در جهت منافع خود و گروه خود دگرگون سازد و یا از آن بگریزد. گفتمانهای سیاسی حاکم، از طریق گزارههای زبانی، نمادسازی و یکسانسازی، سعی بر فرمانروایی دارند و اعتقادِ بیکموکاست را از دیگری، از جامعه طلب میکنند. پس شاید بتوان چنین گفت که؛ آزادی، میتواند از طریق رهایی از ساختارهای سیاسی و هنجارها و کلیشههای زبانی و سامان دادن گفتمانهایی نوین، گسترش و امکان وقوع یابد.
بدونِ پرسش، نقد، واگشایی و تفسیرِ گزارهها، ساختها و باورهای جمعی، بازنگریِ پارادایمهای حاکم بر تفکر یا الگوهای رفتارهای فردی اجتماعی و تاریخی، عبور و عدول و دگرگونی در حیطۀ اندیشه، زبان و گفتمانهای سیاسی، اجتماعی و فرهنگی امکانپذیر نخواهد بود و فرارَوی رخ نخواهد داد.
آزادی در امکان بروزِ گشایشهاست.
از دگر سو، هنرِ پیشرو، همیشه کنشی هنجارشکن، آزادیخواهانه، لاجرم سیاسی محسوب میشود. چراکه همیشه درصدد دگرگونه زیستن است. چنانچه رانسیر فرض میگیرد؛ «هنر واجد تأثیر سیاسی است چون علائم سلطه را به ما نشان میدهد، یا شمایلهای غالب را به هجو میکشد، یا حتی چون فضاهای مختص به خودش را ترک میکند، به یک عمل اجتماعی بدل میشود.» بر این اساس هنر نیازمندِ دگرگونی، در فضای فیزیکی از طریق دگرگونی در ماده و فضا و… و فضای اندیشهی انتزاعی یا خلاقیت در گفتار است. تا بتواند فضای اجتماعی را تولید و دگرگون سازد و درنهایت سکوتی بامعنا اختیار کند.
«سکوتِ اصیل تنها در گفتارِ اصیل و خالص ممکن میگردد.» مارتین هایدگر، هستی و زمان
بر این مبنا میتوان چنین گفت؛
کارِ خلاق و نو، زبانی نو، فضایی نو، لاجرم، انسانی نو میسازد.
نقد، تجزیهوتحلیل و تفسیرِ آثارِ هنرمندان از نسلهای مختلف در هر فرهنگی، لازم و ضروری ست؛ که متأسفانه در هنر ایران بهشدت نحیف و رنجور است. در خصوص این فقدان بسیار گفته و نوشته شده اما همچنان باقی است. هنرِ تجسمی ایران به دلیل فقدان سواد تئوریک، معمولاً به شکل بصری، شهودی، در گفتار و سینهبهسینه منتقلشده و تقریباً فاقد متونِ نوشتاری تخصصی خود است.
هنر، نیازمند فهم و اندیشیده شدن است و بدونِ اینها، کارکرد فرهنگیِ چندانی برای تولید فضاهای نوین اجتماعی ندارد.
در عرصه مجسمهسازی معاصر ایران، کمتر کسی است که به نقش و تأثیرگذاری «بهروز دارش» بهعنوان یک روشنفکر -هنرمند اشراف نداشته باشد. دارش را میتوان، از جنبههای مختلف کاری، شخصیتی و زیستی، خلقوخو، رفتارِ حرفهای، کنش و زیست هنری و فرهنگی با بسیاری از همنسلان، هنرمندان و روشنفکران متفاوت و متمایز دانست. به گمانِ این متن، نسبشناسی او در هنرِ معاصرِ ایران را میتوان منصوب به آن نسل از بدنۀ روشنفکریِ مدرنِ ایران دانست که برخلاف رویه متداولِ نو اندیشان در ایران، تمایل چندانی به چپ، به معنایِ مارکسیستی- کمونیسمیِ آن نشان ندادند، بلکه بیشتر به سمت نوعی مدرنیسمِ ملیگرا گرایش داشتند؛ اما او در مدرنیته باقی نمیماند و از آن عبور کرده به پسامدرن پای میگذارد. اندیشهای که در غرب از حدودِ دههی هفتادِ میلادی به شکلی جدی گسترش مییابد، اما در میان بیشترِ هنرمندانِ ایران هنوز گفتمانی مهجور است! شاید این یکی از دلایلی باشد که هنر ایران با نوعی واپسگرایی و ناروز آمدی روبروست؛ که این خود نیازمند متنی دیگر است که باید نگاشت.
ویژگیهای بسیاری هستند که کارِ دارش را برجسته میسازند؛
ازجمله آنکه؛ شاید، بهواسطه تحصیلات و تخصصش که مشاور اقتصادی و حسابرسی ارشد است. همچنین داوریهای بسیاری که در رویدادهای هنری داخلی و خارجی داشته. توانسته به معیار، متر و محکی مشخص برای فهم و شناخت جایگاه و مختصات، بهنوعی سنجه، برای پایگان بندی اثرِ هنری، با کمترین حد دخالت سلیقه شخصی دست یابد.
اثر هنری را میتوان به بنمایههای آن یعنی، ماده، فرم، فضا، نور، رنگ، صوت، بافت، نحوۀ استقرار، مکان، زمان و… واگشایی و تقسیم نمود. سپس کیفیت و کمیتِ استفاده از این امکانات را سنجید و از این طریق به فهمی دقیقتر و مستدل از کیفیتِ اثر هنری دستیافت. نوعی مواجههی پدیدارشناسانه با اثر هنری.
با عبور از باورهای متعارف، او هنر و پیکرهسازی را نه صرفاً، تولید ابژۀ هنری، بلکه کنشِ هنرمندانه، زیستِ هنرمندانه و مواجههی هنرمندانه با هستی میداند که جایی در میانۀ اقتصاد، سیاست، اجتماع، فرهنگ، زبان، فلسفه و تاریخ و … روی میدهد.
پُر بیراه نیست اگر بگوییم؛ مجسمهسازی ایران برای رشد، نیازمند عبور از اوست.
اما مجسمهسازی که تاکنون کمتر نمایشگاه انفرادی داخلی داشته (یک نمایشگاه نقاشی در گالری هنر نو و یک نمایشگاه مجسمهسازی در برلین) چگونه تا این اندازه تأثیرگذار است؟ برخلاف جهت معمول هنرمندان در ایران او ابتدا، با شرکت و انتخاب در بینالها و مسابقات بینالمللی و به دست آوردن جوایز خارج از کشور در بینال ژاپن، ونیز و در خارج از ایران شناخته میشود و پسازآن است که در بینالهای داخلی برگزیده میشود و توجه محافل هنری به او جلب میگردد. رفتارهای هنجار گریز ازایندست هستند که مارا به تفکر وامیدارند. این رویکردها را میتوان، در راستای نوعی بازی حضور و غیاب نیز فهم نمود؛ که با توجه به آگاهی فلسفی عمیقِ هنرمند، شاید با یک کنشِ هنرمندانه مواجه باشیم. نمایشگاهی که امکان دارد برگزار شود! اما تاکنون نشده، آنکه در غیابِ خود حاضر است؛ و یا به دلیلِ پرهیز از تکگویی، تکخوانی و اعتقاد به کنشِ جمعی، همسرایی و حضور پررنگ او در نمایشگاههای گروهی، همچنین شرایط فیزیکی گالریهای ایران و اعمالنظر آنها در کار هنرمندان و صلب آزادی از آنهاست که برگزاری نمایشگاه را به تعویق میاندازد.
او معتقد است که یک اثر در نسبتی که با پیرامون خود برقرار میسازد فهم میشود. همچنان که فرد از طریق دیگری هویت مییابد. بخش عمدهای از شهرت و تأثیرگذاری او، شاید بهواسطهی بیانِ شیوا، ژرف، گفتار، سخنوری و حضورِ تا حدودی فرهمند باشد. بیانِ فلسفی و اندیشناک با آوایی گرم و بیادعا که بهمحض مواجهه، ما را به اعماق فضایی ژرف پرتاب میکند. فضایی برای روان گفتن و عمیقتر اندیشیدن. همین خصیصه در آثارِ او نیز مشهود است.
آنچه درروند شکلگیری کار و شخصیت بهروز دارش بهعنوان هنرمندی پیشرو بهوضوح به چشم میخورد؛ میل مفرط و قاطع به رهایی، به آزادگی ست. او چون زاهدی راست کیش در تمامی کنشهای زیستۀ خود، آزادی را در حد امکان و توان، سرلوحۀ کارِ خود قرار داده و بهسوی آرمانهای انسانی پیش میرود.
اما این بدان معنا نیست که او یک ایدآلیست یا آرمانگراست. بلکه همیشه و در حد امکان، رویکردی بینابینی، میان واقعیت و مجاز، انتزاع و التزام را اتخاذ نموده و میگوید: «انسان موجودی ست که پای بر زمین و سر در آسمان دارد.» همین ویژگی را تا حدود زیادی در آثار او نیز میتوان یافت.
میتوان چنین گفت که؛ نقش مطالعات فلسفی در ایجادِ زیرساخت و بسترِ تحولات و روندِ شکلگیری دورههای مختلف کاریِ او، نقش بهسزا و تعیینکنندهای دارد. او بهدرستی انجام کار هنری را جایی در میانۀ ندانستگی، امر نا اندیشیدنی و اندیشیدنی، تبیین میکند. او در مصاحبهای میگوید: «هنر را نمیتوان گفت صددرصد از مقوله اندیشه است و همچنین نمیتوان گفت اندیشه در آن بیتأثیر است. هرچقدر اندیشمند باشید بهتر است ولی زمان خلق اثر اندیشه نمیکنید که اگر اینطور بود هایدگر، کانت و هگل باید بهترین هنرمندان میشدند چون خیلی خوب فکر میکردند.»
بهروز دارش چنانچه خود میگوید: در نوجوانی با موسیقی (ابتدا چلو یا ویالون سل و سپس، نوازندگی گیتار کلاسیک) پا به عرصه هنر میگذارد و موسیقی را به جِد پی میگیرد. پس از کنسرتهایی در ایران چند سالی به اسپانیا میرود و در بارسلون با اساتید بزرگ موسیقی کلاسیک و فلامینکو و دیگر هنرمندان در اسپانیا، کار، دوستی و نشست و برخاست دارد. پس از بازگشت به ایران همچنان موسیقی بهعنوان خواستگاه و زیرساختی ناب، در کار هنری او باقی میماند. همزمان به شعر و ادبیات روی میآورد. یک کتاب شعر با عنوان «گاوهای وحشی آرزو با شاخهای بلند پیچدرپیچ» چاپ و منتشر میکند.
شاید نوعی رمانتیسیسزم، موجود در فضایِ معماری و شهرسازی دهۀ سی تهران و آثارِ شهری آن دوران، ازجمله مجسمه میدان حر تهران، در سنین نوجوانی، در شکلگیری دید بصری او تأثیر داشته است. (تندیس نبرد گرشاسب با اژدها در میدان حر، میدان باغ شاه تهران به مناسبت نجات آذربایجان از اشغال شوروی و حزب دموکرات در سال ۱۳۱۵. انجام پروژه از سالهای ۱۳۱۲ تا ۱۳۱۵ طول کشید و توسط غلامرضا رحیمزاده ارژنگ ساخته شد) دارش، در حینِ تحصیل در رشته اقتصاد بینالملل، در دانشگاه تهران با استاد «ژازه تباتبایی» آشنایی و دوستی پیدا میکند. دوستی که تا همیشه باقی میماند. او در این سالهاست، بهصورت مستمر و جدی به نقاشی و مجسمهسازی میپردازد؛ و درنهایت در مجسمهسازی سکونت و استقرار مییابد و آن را موجب آرامش روح طغیانگر و سرکش خود میبیند. گرچه اکنون خود را در راستای یک «پلاستیسین» تعریف میکند و از سنت پیشینی و تاریخی مجسمهسازی بهکلی عبور کرده و به هنرمندی رها از چهارچوبهای رسانهای خاص بدل گشته.
ادامه دارد… در قسمت بعدی مروری برآثار بهروز دارش را دنبال کنید.
به همین قلم اینجا بیشتر بخوانید:
چیدمان مکان محورِ میترا سلطانی | عطش دانستن، ولعِ تقاضا
عصر دیتاها، عصر سنگ … | در ادامه نمایش شفافیتِ میترا سلطانی
دربارهی نمایشگاه «فرشید ملکی» در گالری «هور» | بخش اول
دربارهی نمایشگاه «فرشید ملکی» در گالری «هور» | بخش دوم
دربارهی نویسنده: