آثار شکوفه کریمی فراوردهای مشترک میان هنرمند و جهان پیرامونش
مارتین هایدگر که بی تردید یکی از مهمترین فلاسفه قرن بیستم است با ارائه نظریاتی نوین در مورد وجود، هستی و زندگی، انقلابی در هستی شناسی معاصر برپا کرد.
هایدگر بر این باور بود که زندگی نوع بشر تنها از درون زندگی قابل شناخت است، چرا که انسان در بطن جهان زیست میکند و همواره اسیر موقعیت است. پس در درجه اول؛ زندگی، در جایی بودن است و در اینجاست که مفهوم مشهور هایدگری «آنجا_بودگی[۱]» شکل میگیرد.
از نظر هایدگر این باور که انسان با تفکیک تمام عیار خود از هستی (سوژه و ابژه) . خود را در برابر جهان قرار میدهد که موجب رفتار بیگانه با جهان پیرامون میشود، قابل قبول نیست. چرا که در اندیشه هایدگری انسان و جهان نمیتوانند بدون یکدیگر وجود داشته باشند.
بنابراین میتوان اثر هنری را فراوردهای مشترک میان هنرمند و جهان پیرامونش دانست، چرا که ماده خام هنرمند برای خلق اثر هنری همواره تجربیات وی بوده و هر تجربهای حاصل تعامل میان موجود زنده و جنبهای از جوانب جهانی است که در آن به سر میبرد.
در نمایشگاه انفرادی «شکوفه کریمی» در گالری شیدایی به هنربانی مریم روشنفکر، در نگاه اول با سیل عظیمی از روایتهای متفاوت مواجه میشویم، روایتهایی که یک پای آنها در جهان حقیقی محسوسات و پای دیگر آن در عالم خواب و کابوس و رویا قرار دارد و تکنیک هنری نامتعارف شکوفه کریمی نیز بر تاثیرگذاری این روایت ها دامن میزند.
در تمامی آثار این هنرمند به طور واضحی عمل سیزیف[۲] وار خلق و نابودی به چشم میخورد، قسمتهایی از اثر پس از خلق با رنگ پوشیده شده و جهانی مختل را به تصویر میکشد که منادی انباشت تجربههای گوناگون و بسیار متناقض است، جهان آثار شکوفه کریمی جولانگاه شیرینترین و رعبآورترین تجربیات انسانی است که در نهایت منجر به زایش یک فانتزی ترسناک میشود.
شکوفه کریمی در خلق آثارش دست به سلسله اعمالی ویرانگر و بیامان میزند، قسمتهایی از آنچه را که به تصویر کشیده زیر لایههای رنگ مخفی میکند و مجددا فضایی جدید را به تصویر میکشد که گمان میرود اشاره به حالات درونی هنرمند دارد.
نقاشی برای شکوفه کریمی در حقیقت واکنشی به جهان بیپاسخ نوع بشر است و نمایش صحنهی نمادین پیروزی هنر بر وحشت زیستن و چاره اندیشی، برای رنج و معنا باختگی زندگی است. در بطن جهانِ این آثار انسان به نوعی افیون زدگی دچار میشود و با آغوشی باز وقایع جراحتبار وجود را در پوستهی پر زرق و برق و تزییناتی گاه افراطی میپذیرد و از جدال برای تغییر سرنوشت دست میکشد و به تفسیر آن روی میآورد، تفسیری که به مدد شوریدگی و سر مستی و تزییناتی که وام دار میراث ذوق ایرانی هنرمند است، زمختی و بار سنگین هستی را بر دوش انسان سبک تر میکند.
فرم و محتوا در این آثار به گونه ای است که مخاطب را همواره در آستانهی شک و عدم یقین برای آنچه که با آن رو به رو است نگه میدارد، تماشای لحظات مکرر خلق، محو و انهدام این تصور را به مخاطب میدهد که دقیقا نمیداند شاهد عمل خلق است یا نابودی و همچنین همنشینی عناصر رویایی و کابوس وار به برانگیختن این حس متناقض دامن میزند.
تکنیک شکوفه کریمی در خلق آثارش خود به محتوا بدل میشود، فعلی تامل برانگیز که در نگاه اول به فرایندهای بی وقفه زایش و مرگ، ساختن و ویران کردن، امید و نا امیدی، خاطره و فراموشی و… شباهت دارد.
در حقیقت رفتار شکوفه در روند خلق آثارش استعارهای است از رابطه انسان با گذشته و آنچه تجربه کرده و بازنمایی فضاهایی که قوه خاطره را به بیرحمترین وجه ممکن بر میانگیزند، خاطراتی که انسان نا امیدانه در تقلای فراموش کردن آن است.
اگر چه انسان در آثار شکوفه کریمی اسیر موقعیت است اما مغلوب آن نیست بلکه در مقابل جهان با تمام زوایای تاریک و روشن آن استوار ایستاده و بدل به قهرمان داستان پر فراز و نشیب زیست خود میشود و این قهرمان اغلب در کالبد خود هنرمند و گاه در شمای دخترش بدنمند میشود. شکوفه کریمی با آنکه نقاشی کم حرف و آرام دل به نظر میرسد اما طبیعتی بسیار ژرف و حساسیتی بسیار بالا به درک و بازنمایی حقایق رنج آور زندگی دارد و ابر قهرمانهای نقاشیهایش نهتنها زندگی را تاب آوردند، بلکه بدان با تمام وجود آری گفتند و زندگی را در نظر فریبا و سحر انگیز ساختند.
آثار شکوفه کریمی جشن آشتی انسان و بازگشت ابدی بازماندگان کشتی مدوسا[۳]ی معاصر و نمایش ضیافت عفو انسان خطار است، در این آثار اتحاد انسان با پیرامونش باز تأیید میشود و طبیعتی که بیگانه، دشمن یا مقهور شده است، بار دیگر آشتی خود را با فرزند گمشدهاش، انسان جشن میگیرد…اکنون، برده انسانی آزاد است…
نقد نمایشگاههای دیگرار اینجا بخوانید.
[۱] desein
[۲] سیزیف در اساطیر یونان بخاطر فاش کردن راز خدایگان محکوم شد تا تخته سنگی را به دوش گرفته و تا قله یک کوه حمل کند، اما همین که به قله میرسد، سنگ به پایین میغلتد و سیزیف باید دوباره این کار را انجام دهد.
[۳] نام اثری است از تئودور ژریکو، نقاش و سنگتراش فرانسوی که چند تن از نجاتیافتگان ناو جنگی مدوسا را بر روی تختهپارهای در میان موجهای خروشان خلیج آرگوین در سنگال امروزی (کرانههای غربی آفریقا) نشان میدهد. خبر این رخداد که توسط همین تعداد از بازماندگان به اروپا و فرانسه رسید، رسوایی بزرگی برای دولت فرانسه به وجود آورد.بسیاری از منتقدان، عدم شایستگی ناخدای کشتی و تاخیر در عملیات نجات از سوی دولت مرکزی را باعث کشته شدن بیش از ۱۴۰ نفر از خدمه میدانستند که با گسترش اعتراضات در پاسخ به این رویداد به ظاهر ساده، نقطه عطفی در تاریخ فرانسه و رویگردانی از بهرهکشی از سیاهان توسط این کشور شکل گرفت. این اثر هماکنون در موزه لوور در پاریس نگهداری میشود.