مسعود اسکندری ؛ عکاس مهاجر

در هر دوره‌ای از جریان آموزشی و فارغ‌التحصیلان هنر در ایران مقاطعی هست که به صورت انگشت شمار خروجی انها تبدیل به یک هنرمند تاثیرگذار و خبره شده. گاهی این تاثیرگذاری قرار نیست  محدوده‌ای به وسعت ایران باشد . یا یک هنرمند جهانی ، بلکه می‌تواند به وسعت جمعی کوچک باشد که در میان آن جمع کوچک این تاثیرگذاری شروع به انتقال به دیگری و این مراتب همچنان برقرار شود.

در دهه شصت دانشگاه‌های هنر ایران شاهد حضور فارغ‌التحصیلانی در رشته‌های مختلف بود که بعدها به واسطه تجربه و ادامه تحصیلات تکمیلی به مرز پختگی و استادی و تاثیرگذاری رسیدند و در این میان عده‌ای به واسطه شرایط و اتفاقات ناخواسته و خواسته از مرحله‌ی به‌روز بازماندند و یا گوشه‌ی عذلت انتخاب کردند.

در این میان در رشته‌ی عکاسی چندین نفر بودند که چون همنشین آنها بودم دوست دارم یادی از آنها کنم. نخست عباس مرادی جورابی که در اوج طراوت و کسب دانش عکاسی با نگاهی منتقدانه و خاص به ناگهان با مرگی دردناک عکاسی این سرزمین را از وجود خودش بی نصیب کرد و بسیاری که میشناختند او را هنوز افسوس نبودش را میخورند.

دیروز خبر مرگ ناگهانی دوستی دیگر من را تکان داد. مسعود اسکندری خویی متولد ۲۳ آذر ۱۳۴۰ دانش آموخته عکاسی لیسانس و فوق لیسانس از دانشگاه هنر تهران  و مستند نگاری از دانشگاه Ryerson کانادا (Master of Fine Arts in Documentary Media) . تدریس در گالری هنر همیلتون و دستیار خانم Pearl Van Geest هنرمند  و مدرس نقاش کانادایی . آموزش مربیگری هنر در گالری هنر برلینگتون و همکاری با خانم Suzy Lake از هنرمندان سرشناس عکاسی و پرفورمنس در آمریکا و کانادا و برپایی نمایشگاه عکاسی در گالری هنر برلینگتون. مسعود به صورت مستمر در حال تحقیق و مطالعه برای کسب دکترا در شاخه عکاسی مستند شد. همزمان چندین پروژه عکاسی و ویدیو آرت را پیگیری میکرد و در کالج‌های مختلف عکاسی کانادا منجمله کالج Mohawk  تدریس عکاسی میکرد.

مسعود پس از اتمام دوره کارشناسی ارشد در دانشگاه تهران ، مشغول به تدریس در دانشگاه آزاد شد. ویژگی تدریس او به اذعان دانشجویانش حاکی از عشق معلم به هنرجویان بود و شیوه ‌ای از تدریس متکی به اطلاعات جدید و نوین عکاسی. اما این تدریس زیاد طول نکشید و به واسطه مهاجرت استاد به کانادا ، کلاسها تعطیل شد و غم ترک دانشجویان و تدریس در ایران سالها روی قلب مسعود اسکندری ماند. به هر بهانه‌ای میخواست برگردد و یک ورک‌شاپ و نمایشگاه در کنار دانشجویان و رفقای سابقش برگزار کند .

با اجرایی شدن پروژه ویدیو آرت «The Self » و نمایش آن در گالری هنری هامیلتون  از ماه جون  تا نوامبر  ۲۰۱۸ و بازتاب خوب نمایشگاه تصمیم به ادامه پروژه به صورتی مالتی‌پلکس و چند ویدیویی گرفت .

این مجموعه روایتی نو از تاثیرات مهاجرت اسکندری از ایران به کانادا بود. او اذعان کرد که سالها  پس از مهاجرت احساس از دست دادن هویت  رادر پی داشته، چرا که متوجه شد در واقع بخشهایی از هر دو مکان را هنوز درک نکرده . او تصاویر پرتره خودش را با تصاویری از عناصر فرهنگی و هنر و شخصیت‌های بزرگ ادبیات ایران را ادغام و در این مجموعه ویدیو ارایه کرد.

در این نمایشگاه اسکندی در باره اثر خودش می‌گوید : در واقع میخواستم این اثر سفری باشد به عمق روح آشفته من . میخواستم بدانم من کیستم . چرا اینجا هستم . من سوالات زیادی در باره هویت خودم دارم و این که آیا این هویت بعد از مرگ من چه خواهد شد. آمدم خودم را در کنار تصویر بزرگان ادبیات و هنر کهن ایران گذاشتم تا ببینم آیا من غیر از این مجموعه هویت دیگری دارم یا نه . سوالات بی پاسخی که خودم هم به دنبال آن هستم و نمیدانم چیست.


ویدیو آرت The Self را اینجا ببینید


اسکندری روایت درستی از خودش دارد . او به عنوان یک هنرمند مهاجر مدام در حال پرسشگری بود. به دنبال هویتی که از نظر خودش پس از مهاجرت از دست رفته بود و میخواست آن را با شیوه هنر مدرن آمیخته و به کسب هویتی نوین بپردازد . اما به اذعان خودش در این راه نیز موفق نبود و او روح سرکشی داشت که می‌خواست جهان را به ایده‌آل ترین شکل آن به تصویر بکشد. جهانی مملو از هنر.

او در سالهای مهاجرت شیوه مورد علاقه خودش «عکاسی مناظر شهری» را نیز ادامه داد. شیوه‌ای که در هنگام دانشجویی  در جوار استادش یحیا دهقانپور آن را آموخته و تجربه کرده بود و سپس در رساله پایان نامه خود با عکاسی از مناظر شهری تهران در اوایل  دهه ۷۰ به آن پرداخت .

اسکندری تا روزهای آخر زندگی‌اش در سودای بازگشت به وطنش بود. میدانست که شاید جایی برای تدریس و تجربه نیابد اما عشق این را داشت که آثارش را در کشور خودش به نمایش بگذارد و نقد شود. در گفتگویی که بعد نمایشگاهش با وی داشتم میگفت هرچند تعدادی منتقد هنری حرفه‌ای کانادایی و آمریکایی به نقد آثارم پرداختند اما دوست داشتم کارهایم را شما ببینید و نقد کنید . آرزویی که مسعود در شامگاه ۲۳ اسفند ۱۴۰۱ پس از اجرای مراسم چهارشنبه سوری در اوک‌ویل کانادا به ابدیت سپرد.

مسعود اسکندری با رفتن خود چیزی را دوباره به ما یادآوری کرد که دردناک‌ترین وجه مهاجرت است. چیزی که سالهاست آن را با نام فرار مغزها در گوش ما می کنند. اما دریغ از این که صرفا فرار برای فرد دارای هوش و مغز متفاوت رخ نمی‌دهد ، این فرار جان‌هاست! .فرار هویت و اعتبار و فرهنگ این مملکت. امثال مسعود اسکندری قرار نیست با یک ضریب هوشی بالا و یا قبولی در فلان دانشگاه و کنکور سنجیده شود و سپس افسوس رفتنش و یا واژه درست آن فراری دادنش را بخوریم. در زمان دانشجویی ما در اواخر دهه شصت با وجود کسب دانش از محضر اساتید خبره‌ای چون مرحوم مسعود معصومی ، بهمن جلالی، فخرالدین فخرالدینی ، تورج حمیدیان ، داود صادق‌سا، اکبرعالمی ، محمود معالج ، محمد خادمیان ، یحیا دهقانپور ، دانشجویان با وجود عدم دسترسی به تکنولوژی روز جهان با شدت و حدت به تجربیاتی عملی دست میزدند که روایت آن امروزه مانند سوداگری و جادو می‌ماند. مسعود اسکندری با برپایی لابراتواری کوچک در خانه‌ی خود در محله‌ی یوسف آباد شروع به تجربیات حرفه‌ای خدمات چاپ و ظهور کرد که در آن دوران از بهترین‌ها بود. سپس با زحمت بسیار و هزینه‌های سرسام آور خود را مجهز به کامپیوتر و مانیتور حرفه‌ای برای اسکن و ویرایش نگاتیو و عکس کرد و خود را همزمان با تکنولوژی روز پیش برد.امروزه شاید اینها آسان باشد اما در آن دوران سری پر شور میخواست.

این پرشوری و کسب تجربه باید جایی بروز می‌کرد و آن انتقال تجربه به دانشجویان و جوانان بود اما سرنوشت این کشور با نهایت تلخی روز به روز به قهقرا میرفت و میرود . هر آن که می‌دانست و می‌توانست به فراری اندیشید که می‌دانست در آن برگشتی نیست. جای چنین افراد متخصصی در کشور خالی شد و جایگزین آنها کوتوله‌هایی شدند که در پس پرده «پدر پولدار» و فروش ملک و ارثیه صاحب بخش عمده‌ای از اقتصاد هنر و بالطبع آن آموزش هنر شدند. سالها گذشت و مسعود اسکندری تا روزهای آخر آرزویی کوچک داشت که بازگردد به خاکش، به همان دانشگاه هنر چهارراه ولی‌عصر. مرتب می‌پرسید آن چاله بزرگ پر شد؟ لابراتوار چندتا آگراندیسمان دارد؟ دانشجویان چه میکنند؟ مدرسان چه کسانی هستند؟ میشود من نمایشگاهی در همان حیاط دانشگاه بگذارم؟ و … هزار افسوس که «برای این خواسته‌های معمولی» بر خلاف تمامی جهان باید از مسیری پر از درد و سنگلاخ و پرسش و توهین گذر کرد و دوباره برگشت به ایران.

ایران چنین جایی است ، جایی بدون ایرانیان عاشق. زمینی که روز به روز لم‌یزرع از فرهنگ و دانش می‌شود در نبود باغبانان عاشقش. در نبود آنان که برایشان ایران مادری کرد و خواستند جبران کنند . به همین سادگی،همین قدر معمولی!

گفتگو مسعود اسکندری در باره آثار ویدیو آرت نمایشگاه The Self

مجله‌ی آوام درگذشت این هنرمند را به همسرش خانم دکتر لادن منصوری و دختر عزیزش آرتمیس صمیمانه تسلیت می‌گوید و امیدواریم که روزی سودای بازگشت هموطنان ما به کشورشان محقق و تمامی موانع از میان برداشته شوند. به امید آن روز.

وب سایت و عکسهای مسعود اسکندی