جنگجهانیدوم، با محیط خفقانآوری که برای اروپا بهارمغان آورد، سبب شد بسیاری از هنرمندان برجسته اروپایی بهسوی غرب فراری شوند. در پی تحولات جنگ بود که پرونده رهبری هنری پاریس بر جهان بسته شد و موقعیت خود را به امریکا واگذار کرد.
زمان ظهور یک هنر نوین فرا رسیدهبود. در نیویورک، عدهای از هنرمندان آرمانگرا با دغدغهی مفاهیمکلی، جرقههای اولیه جنبشی را شکلدادند که رسما امریکا را در مرکزیت هنر مدرن قرار داد. این هنر نوین بر بستر مکاشفات عمیق درونی شکل میگرفت و دربرابر محدودیتهای یک نظام اجتماعی مادیاندیش مقاومت میکرد. بهاینترتیب «اکسپرسیونیسم انتزاعی» در دهه ۱۹۴۰ متولد شد.
نخستین حامیان این جنبش چند منتقد و گالریدار نیویورکی بودند و بعد بهسرعت جای خود را در انبوه طرفداران امریکاییاش باز کرد. در گستره این جنبش، نخستین شیوهای که توجه ویژهای بهخود جلب کرد، «نقاشی کنشی» بود که رهبریاش را جکسن پولاک و ویلم دکونینگ برعهده داشتند. کلمنت گرینبرگ و دیگر منتقدانی که جانبدار اکسپرسیونیسم انتزاعی بودند، تعریف سادهای درباره معیارهای این جنبش داشتند: ژرفترین و بیپرواترین بیانشخصی که تمام سنتها و قراردادهای پیشاز خود را منسوخ شده میداند و در سطحی عمل میکند که تلاش جسمانی تام و تمامی را از نقاش میطلبد.
در سال ۱۹۴۸ بود که پولاک با تابلوهای رنگچکانی خود، درک تازهای از هنر را در برابر چشمان مخاطبان خود قرار داد. بسیاری از هنرمندان جوان بعداز انتشار خبر این موضوع، به این هنر پیشتاز و بیانگری خاص آن پیوستند. آنها از شیوههای کاربرد رنگ بهوسیله ریختن و چکاندن، حرکتدادن یک دوچرخه روی بوم، رنگین ساختن بدن برهنه زنان و نقشگذاری مستقیم بر پارچه بوم و دیگر واکنشهایی از ایندست، بهره گرفتند.
اما دکونینگ با خودداری از حذف شکلنماییهای انسانی و گاه مناظر طبیعی از بیان تصویریاش ، توانست مسیر خود را از انتزاع مطلق دور نگهدارد. او در سال ۱۹۵۳ با نمایش مجموعهای از تابلوهای بزرگ از زنان پرهیبت که از میانهی لکههای رنگی پرقدرت او ظاهر شدهبودند، ستایشگران خود را متحیر ساخت؛ زنانی که گویی دختران دوشیزگان آوینیون و درعینحال دختران انقلاب امریکا بودند. تصاویری که در آنها عشق و نفرت دربرابر هم صفآرایی میکردند. مارک توبی، اد راینهارت، آرشیل گورکی و رابرت مادرول از دیگر بازیگران صحنهی اکسپرسیونیسم انتزاعی بودند.
از آنجا که سبک یک هنرمند اغلب بسیار سرراست با شخصیت او یگانه میشود، هر تغییر چشمگیر در آن میتواند به عدم صداقت یا دستکم به تزلزل در هدف تعبیر شود. تاریخهنر نمونههای زیادی از هنرمندانی عرضه میکند که همواره به فرمولی که برای خود آفریدند وفادار ماندند. موندریان از برجستهترین آنهاست، هنرمندی که باورهای فلسفیاش او را بهساختن آثاری وا میداشت که بهسادگی بهعنوان کار موندریان قابل شناخت بودند. پیکاسو تنها هنرمندیست که مجموعه بسیار متنوعی از ایدههای تجسمی را در کارنامهاش دارد. اکثر هنرمندان در حدفاصل بین دو قطب همسانی و گوناگونی قرار میگیرند.
در بین هنرمندانی که در زمره اکسپرسیونیسم انتزاعی قرار میگرفتند، آنهایی که در آفرینش نقاشیهای پرمعنا بیشترین اشتیاق و جدیت را داشتند، بیش از دیگران مستعد پایبندی به یک شیوه کار بودند. کلیفرد استیل، برنت نیومن و مارک روتکو، هرکدام با فرمول خاص خود توانستند تصاویر گویایی عرضه کنند که در آنها، دنیای پریشان از کشتارهای جمعی نژادی، جنگجهانی و خطر نابودیکلی، میتوانست اشکال متفاوتی بهخود بگیرد. درک این آثار، تمرکز بصری جدی را از مخاطب میطلبید در نتیجه طرز بهنمایش درآمدن آنها نیز حائز اهمیت بود.
«انتزاعپسانقاشانه» جنبشی بود که در دهه ۱۹۶۰ در واکنش به درونگرایی و احساسگرایی اکسپرسیونیسم انتزاعی پدید آمد. کلمنت گرینبرگ، منتقد هنری، اولین کسی بود که از این اصطلاح برای توصیف آثاری استفاده کرد که رویکرد روشمندتری نسبت به انتزاع داشتند. این جنبش بر سطوح رنگی تکمایه، بدون القای هرگونه توهم فضایی تاکید میکرد. تمرکز بر اشکال هندسی و تقسیمبندیهای شفاف و دارای روابط روشن با کنارههای تابلو، از دیگر خصوصیتهای انتزاعپسانقاشانه بودند. این مشخصهها تاحدودی در کارهای روتکو و نیومن وجود داشت اما در آثار نقاشانی همچون موریس لویس، کنت نولند، فرانک استلا و جولز اولیتسکی بود که به حد اعلای خود رسید. توجه اصلی منتقدان این جنبش بر رنگ، مسطحبودن فرمها و حدو مرزشان معطوف بود. معنا و محتوا در انتزاعپسانقاشانه محلی از اعراب نداشتند.
دوران اکسپرسیونیسم انتزاعی، موج تازهای از آفرینشهای مجسمهسازی را نیز در امریکا ایجاد کرد. شکلنمایی بیانگرانه و استعارات نامتعارف سوررئالیسم جای خود را به ترکیببندیهای انتزاعی سپردند که اضطراب و ترسهای انسانی را تداعی میکردند. مجسمههای ایندوره از قطعات فولادی یا آهنی در اندازههای بزرگ ساخته میشدند. از نظر منتقدان، دیوید اسمیت، درخشانترین مجسمهساز این حوزه شناخته میشود. رویکردهای تازهای که هنرمندان در دهه ۱۹۴۰ و ۱۹۵۰ بهکار بستند و تلاشهایی که در جهت پررنگترشدن بیانبصری نسبت به احساسگرایی بعدازجنگ، شکلگرفت، زمینهساز جنبشهایی از جمله مینیمالیسم و اپآرت در دهههای بعدی شدند.
قسمت قبلی را اینجا دنبال کنید:
خلاصه کتاب هنر مدرن | قسمت اول
خلاصه کتاب هنر مدرن | قسمت دوم
خلاصه کتاب هنر مدرن | قسمت سوم
خلاصه کتاب هنر مدرن | قسمت چهارم
خلاصه کتاب هنر مدرن | قسمت پنجم
خلاصه کتاب هنر مدرن | قسمت ششم
خلاصه کتاب هنر مدرن | قسمت هفتم
خلاصه کتاب هنر مدرن | قسمت هشتم