نگاهی به زندگی و رویکرد شهاب موسوی زاده
«من در تمامِ زندگی، رئالیست ماندهام و آن هم نه در ایستایی دگماتیک و مطلق گرائی ذهنی، بلکه در روند رشدِ دائم و احترام به مکتبهای دیگر که در خدمت رشد ذهن و شعورِ استتیکِ جامعه بوده است و کوشش به درک آنها و از همه مهمتر اینکه در همه زندگی کوشیدهام که بتوانم به صورت تئوریک نیز موضوع هنر را بفهمم و در آن صاحبنظر شوم، کاری که هر هنرمندی باید انجام دهد…»
شهاب موسوی زاده دوم شهریور ۱۳۲۴، در محله شاهپور تهران، چشم به جهان گشود. پدرش قاضی دادگستری و مادرش خانهدار بود. دایی و همسر دایی او از فعالان تئاتر ایران بودند. او نیز تحت تأثیر هنر تئاتر به فرم و قدرت بیان عصاره حرکات انسانی پی برد. او از کودکی با صحنه شکوهمند تئاتر و پشت صحنه حزین و آشفته آن آشنا شد.
در سال ۱۳۴۰ (۱۴ سالگی) به کارگاه استاد حسین شیخ احیاء (شاگرد استاد محمد غفاری کمالالملک) که در خیابان تنکابن بود راه یافت. در این کارگاه استادان دیگری چون: مهدی ویشکایی (پرتره سازی و چهرهنگاری)، جوادی پور (طراحی)، داوودی (عمومی) مشغول به کار بودند که هر یک در هفته ساعتی به کارگاه میآمدند؛ اما استاد شیخ هرروز تمام مدت با شاگردان کار میکرد. از آن گذشته، استاد بزرگ کالبدشناسی ایران، نعمتالله کیهانی هر دوشنبه، تشریح هنری کالبد و رفتار در حرکتِ اندام را آموزش میداد. نوع آموزش در کلاس، چون روش کمال الملک آکادمیک بود. طراحی با ذغال آغاز کار بود و پس از تبحر کامل در ذغال، شاگردان را به آبرنگ و رنگ روغنی میبرد.
«مهمترین وجه آموزش استاد شیخ، احترام به نقش مردم و سنتهای آن بوده است. استاد شیخ در همه آثارش به مردم و زندگیِ آنها توجه داشت و اگر کسی را برای آموزش چهره انتخاب میکرد، از مردم بود.»

از نوزده تا بیستویک سالگی برای سربازی به کردستان رفت. دو سالی که در بین مردم کردستان بود، اساس چهره شناسیِ او در نقاشی شد. هنوز در هزاران چهرهای که از مردم میکشد، شمایل کردی مشهود است.
از همان سال ۱۳۴۵ بود که کوشید تخیلِ خود را به تصویر درآورد. چون هر جوانی در ابتدا موضوع را در یک مقولهی کلی میدید و نمیتوانست آن را متشکل از اجزاء ببیند. شهاب موسوی زاده میدانست که انسان موضوع اصلی کار هنری است؛ اما او انسان را یک کلِ فلسفی میشناخت. هنوز نمیتوانست او را در عمل و در زندگی دریابد. او خود معتقد است که به قهقرای روشنفکری فرو افتاده بود. این دوره اندیشه و زندگی، اساس کارهای او در سالهای ۴۹ تا ۵۱ قرار گرفت.
در سال ۱۳۴۸ به دانشکده هنرهای زیبا رفت. لیکن در همان سال، نظام آموزشی دگرگون شد، در آن سال استادانِ برجستهای از کار برکنار شدند و کسانی که از آمریکا، انگلیس، فرانسه، آلمان و ایتالیا برای سامان نظام آموزشی جدید گرد آورده شده بودند به کار گمارده شدند. هنر، در ایران از مردم دور بود، این هم اسباب تازهای شد که فاصله بعید بین هنر و مردم ایجاد شود.

در همان روزهای اول چنان از آموزش در دانشکده جا خورد که دیگر پا به آن نگذاشت ولی به اصرار همسر و خانوادهاش بعد از مدتی به آن بازگشت. آکادمی و دانشکده دیگر معنی نداشت. او ناچار شد شخصاً با ترجمه کتابهایی در مورد فن و تئوری، پی به واقعیتِ آموزش آکادمیک ببرد. این کار با همکاری دوستِ نزدیک او، مهدی فتحی (هنرمند بزرگِ تئاتر ایران) صورت گرفت.
آنها کتابهای فراوانی در زمینه تئوریک به ویژه فلسفه اروپا مطالعه کردند که همین امر باعث شد تا موسوی زاده با هنر به صورت تئوریک نیز برخورد کند. در نمایشنامه «در اعماق» ماکسیم گورکی که کارِ گروهی بیستوسه نفره بود، کنار افرادی چون مهدی فتحی، مهین اسکوئی، محمود دولت آبادی و … کار کرد. او با این نمایشنامه فوقالعاده حساس و هنرمندانه، راه رئالیسم را دریافت.
تقریباً یک سال به طرحِ صحنههای انقلاب مشروطه پرداخت. کتاب تاریخ مشروط زندهیاد احمد کسروی، همه ذهن او را سالها به خود مشغول کرد. او همه ادبیات انقلاب را بازخوانی کرد. به آذربایجان سفر کرد، بارها و بارها و با مردم زیادی گفتوگو کرد. با پسر ستارخان، پیر مردی که خاطراتش زیر سلطه شاه له شده بود دیدار کرد، همچنین با کسانِ بازمانده باقرخان. از همه منظرهها و چهرههایی که میدید طراحی میکرد. به نظر او «طراحی برخورد مستقیم هنرمند با جهان است. این جهان میتواند عینی یا ذهنی باشد ولی نقاشی پالایش احساس غنی، اما اولیه هنرمند است در شعورِ استاتیکی و تکنیکی او.»
سالهای ۱۳۵۷ تا ۱۳۵۹ به تدریس طراحی در دانشکده هنرهای تزئینیِ سابق (مجتمع دانشگاهی هنر) مشغول بود. موسوی زاده از سال ۱۳۶۲ در آلمان زندگی کرد اما از سال ۱۳۸۲ مرتب به ایران رفتوآمد داشت و در آتلیهاش در خیابان توانیر به نقاشی و پرورش شاگرد اشتغال داشت.
او در این بیست سال (۱۳۶۲-۱۳۸۲) به ارایه کار بر روی انقلاب مشروطه با دید گستردهتری به فرهنگ ایران چشم دوخته. پژوهشِ مشخص در زندگی برجستگان فرهنگ و مردم ایران و با بینشِ یک تحلیلگر، اسطورهها و افسانه را به پرده نقاشی آورده است. موسوی زاده به عنوانِ یک آکادمیسین در آلمان کار میکرد. به نظر او «در کار آکادمی، یک مجموعه مراتبی باید انجام شود تا کار بتواند شکل بگیرد.
آکادمی در هنر مجموعه آموزش تئوریک و پراتیکِ (نظری و عملی) هر هنرِ مشخص است که در یک وحدت سیستماتیک در مکان مناسب مشخصی به کار گرفته میشود و هدف آن آشنا کردن دانشجویان با اصول ضد دگماتیسمِ استتیک، کشف حقیقت که البته نسبیت و بیان هنریِ آن از طریق احساس هنرمندانه، ایجاد شود برای کار، برای ساختمانِ بهتر زندگی، پرورش حس حقیقتجویی و زیباییشناسی در دانشجو، ایجاد حس انساندوستی در دانشجو و نه انسان گریزی به صورت اگوئیسم که در هنر غرب تبلیغ میشود و آموزش بسیاری ارزشهای دیگر.»
«در آلمان با من در ابتدا با شوق کشف یک هنرمند ایرانی برخورد کردند. در طی پنج شش سال، نزدیک به ده دوازده نمایشگاه بسیار باارزش از کارهای من گذاشتند. سه چهار بار در تلویزیونِ اول آلمان با من مصاحبه کردند، مطبوعات گوناگونی درباره من و کارهایم قلم فرسودند. آنها هرگز از رئالیسم در کار من سخنی نگفتند… هرگز. پس از مصاحبهای که درعینحال، زنده از رادیویِ آلمان پخش میشد، من از رئالیسمِ خود و از نقاشانِ رئالیست برجسته ایران سخن گفتم، من به فراموشی سپرده شدم. دیگر هیچ رسانهای به سراغ من نیامد.»
موسوی زاده پس از مهاجرت ناخواستهاش در سکوت و انزوا نقاشی کشید و پژوهش کرد و شاگرد پرورش داد تا سرانجام پس از چند دوره بیماری در خرداد ۱۴۰۴ در سن ۸۰ سالگی در کلن آلمان دیده از جهان فروبست.
«طراحی از عالیترین لحظههای زندگی من است. با یک شیفتگی طراحی میکنم. کار طراحی نزدیکترین راهِ مغز به قلب و احساس است. هنگام طراحی گویا همه وجودِ من با جهانِ کنارِ من وحدت مییابد. در آن لحظههاست که من عشق به هنر را درک میکنم و مرا برمیانگیزد که به کار رنگ و روغن و یا آبرنگ بپردازم…»
در همین زمینه بیشتر بخوانید:

یادداشتهایی بر نقاشیهای پایان قرن
منابع:
- علی معصومی، هفت سؤال و هفت جواب، ماهنامه بایا، شماره ۱۲،۱۱،۱۰، سال ۱۳۸۳
- مسعود یحیوی، گفتگو با شهاب موسوی زاده، ماهنامه چیستا، شماره ۶ و ۷، اسفند ۸۳ و فروردین ۸۴
- ساغر زهری، بررسی زندگی و آثار موسوی زاده، پایان نامه







