امید شلمانی، تندیس: من شلوار جین را دوست دارم، دم دستی و راحت است. برایم یک جور نماد اثر هنری همه پسند است ولی مدتهاست که خریدنش دلچسبی سابق را ندارد. بهطور مثال چند روز پیش که برای خرید شلوار جین به یکی از پاساژهای تهران رفته بودم در نهایت با کلافگی بیحدی از خرید آن منصرف شده و با ناراحتی به خانه بازگشتم. به قطع این اتفاقی است که برای خیلی از ما افتاده است، روبرو شدن با فروشگاههای متعددی که فقط یک تیپ مشخصی از شلوار جین را عرضه میکنند و تنها تفاوت اجناس آنها در جنس پارچه، رنگ، و جزئیات و نه در فرم دوخت آنها است. تنوعی از درون تهی و بی معنا که از قضا به شکل مشکوکی ادعای سلیقه عمومی را در جیب خود دارد و چنان طبیعی و پیش و پا افتاده آن را به رخ میکشد که آدمی هول میشود و نمیبیند آنچه از زیر قبایش پیداست دم خروس است نه فرهنگ عامه و نتیجه برگشتن نوک پیکان تردید از فروشنده به مصرف کننده است.
بیشک شلوار جین یکی از مهمترین آیکنهای فرهنگ معاصر است و از همان روشی در تبلیغ-توزیع-مصرف سود میبرد که کل جریان از آن به عنوان راهکار یکسانسازی فرهنگی خط میگیرد. فرهنگی که ادعای دموکراتیزه کردن همه چیز را دارد، حتا هنر و در چند سال اخیر نیز پررنگترین جریان هنری که به عنوان پرچمدار فرهنگ معاصر در تهران خودنمایی میکند هنر کیج است.
اصطلاح کیچ در ابتدا اصطلاحی به معنای پرزرق و برق، چشم پرکن، باسمهای، آبکی، غلنبه سلنبه و پرطمطراق و ارزشگذارانه بود. اما در پایان ده ۱۹۶۰ که مدرنیسم دیگر طرفداران خود را از دست داده بود کیچ در سه نوع کلی متداول شد.
«در نوع اول بازنمایی بر اساس و مبتنی بر اشارتگریهای فهرستوار است. تفاوت میان واقعیت و بازنمایی شکلی کاملا آشکار و سلسله مراتبی دارد، چرا که آنچه مهم جلوه میکند، چیزی است که به عنوان واقعیت تصویر میشود. اشیا و کارهای کیچ همه نوعی جایگزین محسوب میشوند و هیچکدام اعتباری که قایم به ذات خودشان باشند ندارند. نمونه بارز این نوع کیچ تصویرها و ایماژهایی است که از آثار کهن و بناهای تاریخی و مجسمه شخصیتها گرفته میشوند.» ۱
«کیچ نوع دوم بازنمایی را شکلی از اشارتگری به شمار میآورد. برای این کار از بر آشفتن و تحریف اندیشه واقعیت روی گردان نیست… بیشتر شمایلی از درون تهی را به خاطر میآورد، شمایلی که تهی از هرگونه ارزش معنوی، ارزشاش تنها در شمایل بودن آن است و فقط به عنوان یک نشانه مورد مصرف پیدا میکند…» ۲
«کیچ نوع سوم تا حدودی بر جست و جو و گزینش استوار است و بهطور معمول از طریق بازیافت آن چه پیشتر ارزش هنری و یادمان گونه داشته است تولید میشود. این نوع کیچ مبتنی بر استنتاج در فرهنگ های گوناگون است…» ۳
موضوع بحث ما نیز حول محور نوع سوم میچرخد، جریانی که از هرجایی تکهای بر میدارد و به هم میآویزد، معجونی است با طعم سیال، التقاطی است و تنها با سطحیترین بخش فرهنگ کار میکند به سختی به عمق میرود و مدعی فرهنگ عامه است ولی فرهنگ را تودهای میبیند. در اینجا ناگزیرم که به تفاوت میان فرهنگ عامیانه و فرهنگ توده اشارهای کنم. «دوایت مک دونالد» در مقاله ای باعنوان تعوری فرهنگ توده می آورد « بر خلاف هنر عامیانه که از کیفیت ویژه ای برخوردار بوده، فرهنگ توده حتی در بهترین حالت بازتابی است از فرهنگ عالی که به ابتذال کشیده شده» ۴
اما در تهران فاصله میان شلوار جین تا هنر کیچ (خاصه نقاشی) از زمین تا آسمان است. شلوار جین را همه طبقات اجتماعی به معنی خاص کلمه توده مردم استفاده میکنند، اما نقاشیهای کیچ راه را وارونه میرود و دایره مصرفکنندگان محدودتری دارد. (طبقه مرفه جامعه) و این با ذات آن (هنر توده) هم سو نیست. سرعت رشد آن در چند سال اخیر در نقاشی بیسابقه است هرچند تا پیش از این کیچ در زندگی شهری ما حاضر بود اما گویی با کارکردی تازه دوباره زاده شده است. اینکه از ترکیب نقاشیهای قجری و گل بلبلهای پاساژ قائمی، عاری از تکنیک و همراه با ضعفی شدید در طراحی و قیمتگذاریهای بیارتباط با این هنر، تا این اندازه مخاطب پیدا میکند موضوعی نیست که به توان به سادگی از آن گذشت. من به استفاده واژه مُد که این روزها وِرد زبانها شده به شدت مشکوکم. ماجرا بیشتر به یک غفلت میماند، تا ذکاوت.
درآمد بی سابقه نفتی در چند سال گذشته و به وجود آمدن رانتهای عجیب و غریب و بیرونزدن قشر نوپایی از سرمایهداران یک شبه در شهر را نمیتوان در این موضوع مشخص به سادگی نادیده گرفت. بهنظر میرسد سرمایهداران سنتی سلیقه دیگری داشتند، با یک اصل مشخص، پول را باید جایی خرج کرد که ارزش سرمایهگذاری داشته باشد. دراین قشر سنتیتر آن که با هنر به خوبی آشنا بود در گالریها آثار هنرمندان اسم و رسم دار را میجست، آنهایی که به شکل محدودتری با هنر آشنا بودند تولیدات هنریای را دنبال میکردند که پایی در تاریخ فرهنگی ایران داشت و نقاشی-خط پرچمدار اصلی این گروه بود. گروه سومی هم که خالی از شناخت بود بیشتر به تابلو فرش و جمعآوری عتیقهجات رقبت نشان می داد.
اما نکته اساسی در سلیقه قشر تازه از راه رسیده، حذف ارزشِ سرمایهگذاری است. این قشر برای اینکه خودش را ثابت کند به دنبال کالایی میگردد که هم جویده شده و هم شیک باشد. تلفیقی از پوسترها و نقاشیهای دست چندمی مورد استفاده آنها در گذشته باشد و نشانههایی هم از وضعیت جدید اقتصادی آنها در خود داشته باشد. بر خلاف گروه سومِ سرمایهدار سنتی، باهوشتر عمل میکرد، به سرعت پایش به گالریها و حراجیها باز شد و متاسفانه فاجعه از این جا رقم خورد. این قشر تازه از راه رسیده بیهیچ ملاحظهای دست به ول خرجی در هنر زد و به دنبال او سرمایهدار سنتی هم وارد ماجرا شد تا از قافله جا نماند، به این باور که در هر بازاری که حجم مبادلات افزایش یابد، چیز دندانگیری برای سرمایهگذاری موجود است. ولی در واقع گالریدار، هنرمند و سرمایهدار هرسه از هول حلیم به دیگ افتادهاند. هنرمندی که خلاقیتاش را در این بازار مکاره به تباهی کشاند، گالریداری که از اعتبار خود برای یک کالای پوک خرج کرد و سرمایهداری که پولش را جای اشتباهی خرج کرد.
در غرب اگر کیچ نقش سرکه بالزامیک را ایفا میکند و با اکسید کردن سویههای متعالی هنر و به زیر کشیدن اندیشههای استعلایی آن محصولی هیجانانگیز برای عموم تولید و به هر حال فضا را برای نزدیکتر شدن جامعه با هنر تلطیف میکند، اثر هنری کیچ در تهران فقط در بیانیههای بیدر و در بندِ هنرمند، مدعی چنین چیزی است، خالی از قدرت بر انگیختگی در سطحیترین شکل ممکن، و در حال سوزاندن فرصت تاریخی خود برای وصل کردن هنر نقاشی به بدنه جامعه است. سرکه بالزامیکاش ترکیب سرکه و آب انگور است. قدرتی برای ترشح آدرنالین در مخاطب ندارد.
این فرصتی است درحال از کف رفتن. امروز بهتر از هر زمان دیگری میتوان از راه فرمهای هیجانانگیز به سراغ مفاهیم عمیق رفت. میتوان هم دو روی سکه اثر هنری را حفظ کرد؛ هم میانه آن را (فرم، معنی و آدرنالین). نباید تنها از یک طرف بام افتاد، یا به دنبال هنر متعالی بدون بازار و منزوی بود که غیر منطقیترین انتخاب است. نباید بازیچه بازارآشفته و محدودی شویم که خودش هم نمیداند تکلیفش چیست. بازاری که امروز برای ما شدن، یعنی پیدا کردن درک کامل اتفاقی که رخ داده و پیدا کردن راهی از درون این جریان به بیرون شکل گرفته است. البته باید دانست که این روند در نهایت هم برای هنرمند و هم مخاطب منجر به یافتن احساسات تازه و هیجاناتی خواهد شد که ریشه در عمیقترین مفاهیم دارد. یافتن مفری برای گریز از یکسانسازی و بیرون زدن از چرخه در جا زدن باطلی که دست آخر همه را پس میزند. مخاطبانی که سرآخر از خیر آن میگذرند تا در گیر چیز دیگری شوند.