| گالری گلستان
| نمایشگاه انفرادی عکس
| هنرمند: حامد قصری
| عنوان:گذر بی وقفه زمان
| گشایش: ۲۴ امهر ۹۴، ۱۶-۲۰
| پایان: ۶ آبان ۹۴
| بازدید: همه روزه ۱۶-۲۰ (گالری روزهای پنجشتبه و تعطیلات رسمی تعطیل است)
| آدرس: تهران، دروس، خیابان شهید کماسایی، شماره ۳۴ – گالری گلستان
| تلفن: ۲۲۵۴۱۵۸۹
محمدرحیم اخوت در یادداشتی بر این نمایشگاه نوشته است:
تا آنجا که می دانیم تنها انسان است که درکی از گذر بی وقفه زمان دارد و «زندگی» را رویدادی می بیند که از «گذشته» روییده و رو به سوی «آینده» جاری است.انسان،چه به صورت فرد،چه به شکل قوم و گروه و طایفه،یعنی چه در وجه فردی چه از بعد اجتماعی،چندی در این رود همیشه جاری دست و پایی می زند و جای خود را به دیگری و دیگران میسپارد.حتی شاعر اندیشمندی که توصیه می کند«بر نامده و گذشته بنیاد مکن/حالی خوش باش و عمر بر باد مکن»نمی تواند آن «نامده و گذشته»را نادیده بگیرد.میداند که این «حال» گذرا چیزی نیست جز مرزی میان گذشته محتوم و آینده موهوم.
زمانی در جایی نوشتهام «زمان حالی که از گذشته باردار نشده باشد،هیچ نیست حتی زمان حال».من از آنجا که از تمام کار و بار زندگی و کنش های فرهنگی،بیش از همه به داستان و داستان نویسی دلبستهام،همه چیز را از نظرگاه داستان مینگرم.«داستان» نه به عنوان قصه ای از سرگذشتها و رویدادهای واقعی و تخیلی.«داستان» به عنوان روایت آمیزه ای لایه لایه از واقعیت و تخیل؛که فقط یکی از لایههای آن در متنی روایت می شود؛و لایههای دیگر در حواشی و اعماق میمانَد.درست مثل همان بخش از کوه یخی شناور بر آب که در زیر آب می ماند و هویدا نمیشود؛اما انکار شدنی هم نیست.تمثیلی که گویا همینگوی بهآن اشاره کرد و اکنون در مقولهی داستان و داستان نویسی ضرب المثل شده است.این بخش پنهان را شاید در تمام جلوه های هنری،از نقاشی و مجسمه سازی تا شعر و ادبیات،بتوان دید.پنهان است اما هست.اگر – عکاسی یا دست کم بخشی از آن – را «هنر»بدانیم،این بخش پنهان و ناپیدا را هم در آن می بینیم.این گونه عکسها،مثل همان داستان،مخاطب را به مشارکت در معنی بخشی و – به اصطلاح:-خوانش» »های مکرر و متفاوت فرا می خواند.«خوانش»هایی که تا هست،آن «اثر» زنده است.چیزی شبیه تالیف مجدد که صاحب اثر و مخاطب هر دو در آن دخیل اند.
من از آنجا که ذهنی داستان پرداز دارم،از برخی از این عکسها داستان میپردازم.داستانی که بیشتر از حواشی مایه می گیرد تا از متن.
پیداست که هر عکسی،همچون هر نقاشی و یا هر شعری،چنین قابلیتی ندارد.مصداق همان که حافظ فرمود:«گوهر پاک بباید که شود قابل فیض/ورنه هر سنگ و گِلی لؤلؤ و مرجان نشود.»
به این ترتیب،از هر عکسی – یا از برخی از آنها- می توان داستانی یا داستان ها پرداخت.
*یک قوری شکسته یا قاب عکسی کهنه بر رف اتاقی که جز همین عکسِ از یاد رفته،سالهاست کسی در آن زندگی نمی کند.
*عکس شب زفاف عروس و دامادی جوان که از جوانی و آن پیوند تنها همین عکس باقی مانده و یک آینه،که آن هم در طاقچه ی این اتاق،از یاد رفته است.
* قاب عکسی از مردی با فکل کراوات و سبیل هیتلری رایج در دهه
بیست خورشیدی:نشانی از آن دوره و آن ماجراها و آرمان ها.
* عکس هایی آویخته بر ریسمانی در برابر طاقچه و دیواری فرسوده از گزند باد و باران سالیان.
* اتاقی با سقف تاق و چشمه،که از تمام نشانههای حیات آدمی،تنها گوری بر زمین و عکسی به دیوار باقی مانده است.
* یک صندلی و دو عکس تکی بر دیوار:می آییم و می رویم و تنها همین نشانه ها از ما می مانَد.«آمدیم و رفتیم و تمام.»
* عکسی بر گوشه پنجرهای که اکنون بر هر گونه زندگی بسته است.