یادداشتی بر نمایشگاه حیوان درون

به قلم نویسنده مخاطب امین یزدی 
نقد دیگر از همین نمایشگاه درد به عنوان وضعیتی حسی از صفر پیدایش موجودات زنده تا کنون اهرم بنیادین سیر تطور و تکامل موجودات بوده است و در پی آن هراس علیرغم تغییرات بنیادینش از غارهای آلتامیرا تا آسایشگاه روانی چارنتون ضامن بقای انسان بوده وهست .


اما چه در هراسناکی درد و مرگ در اندیشه انسان بدوی و چه لذت بخشی آن در نویسه های ساد و چه بی تفاوتی های معاصر ، همنشینی و دوالیته ی درد و لذت و یا هراس و ژوییسانس(کیف) “خویشتن” در تطور ، دگرگونی و آغاز فصلی جدیدتر است .
از طرفی پیداست که ناپیدایی و نداشتن معرفت به مقولات ، همچون وهم در تاریکی انسان را با توجه به موضع جهان /زندگی اش آزرده است .حیوان درون اما میبایست یاد آور شد که با نظر به شرح ناقص رمسفیلد در تبیین دانسته ها و مدد از تعابیر دوپهلوی لاکان، دانسته های نادانسته یعنی همان دانسته هایی که به وجودشان آگاه نیستیم و به تعبیری همان ناخودآگاه فرویدی بنیان ساز ادراکات انسان اند محور این معرفت (دانسته ها) همان اوهام است یعنی مقولاتی که در مناسبات روزمره آنها را انکار میکنیم اما در خلسه های شبانه همچون واقعیتی بنیان برکن، بر ما آوار می شوند . این اوهام برسازنده ی درونی ترین هسته ی “من” است و سازو کارهای ناخودآگاه و نهایتا خودآگاه بر آن استوار می گردد . مجموعه ای است از اعوجاج و تجربه های غیر قابل دسترس که به ادراکات ذهنی من از خودم و جهانم جهت می دهد .حیوان درون

از طرفی این ابژه ی معرفت با توجه به مرزبندی کلاسیک سوژه / ابژه غیر منطقی می نماید . ابژه ی شناخت به زعم کانت و متعاقب وی مارکس نمی تواند جدا از فاعلی شناسا باشد . ابژه شناخت (معرفت) اگر به طور کامل خارج از مرزهای سوژه باشد که اصلا توسط آن قابل شناسایی نیست . به طور خلاصه می توان نتیجه گرفت معرفت هم در غالب امری سوبژکتیو و انتزاعی و متعین که در جوف سوژه جسمانیت می یابد زمینه ی فاهمه بر امر واقع را فراهم میآورد.
شناخت و عدم شناخت مقولات و در پی آن هراس و اضطراب ریشه در درون انسان دارد. ریشه در هسته ای دارد که از دسترس ذهن خودآگاه هم خارج است اما ضامن بقای انسان می باشد . از طرف دیگر هم باید در نظر داشته باشیم این مقولات به عنوان امری پیشا زبانی در نطقه فروپاشی زبان شکل میگیرد و این همان صفر پیدایش هنر ناب است . این تقلای بی پایان و پنجه به دیوار ساییدن در بیان مفهوم است که در ناب ترین فرم هنرمند را به جسمانیت بخشیدن به معنا رهنمون میکند .
“عکس” اما این بی واسطه ترین شکل تجسم معنا هم در تقلیل یافته ترین و سرراست ترین حالت هم هراس آور است . انتخاب لحظه و شکار یا ایجاد وضعیت و دور زدن زنجیره های دلالتی واهمه ای از عمل همراه خود دارد که برای مقابله با ترس های بزرگتر وخارجی عکاس به آن تن میدهد. همین سایش آنها کیفی زیبایی شناسانه را رقم میزند .
اما مجموعه ی “حیوان درون” هوشمندانه نوک پیکان خود را سوی واهمه بنیادین انسان گرفته است . هراسی که در ابتدا به شکل وهم از شکارچیان طبیعت و دشمن انسان و بعدتر به شکل موجودات متافیزیکی حاصل آموژه های آیینی و همینطور اشکال دیگر ادامه داشته است . اما انسان همچنان ترس هایش را نقش میزند تا شاید با جسمانیت بخشیدن به اندامی که افسار گسیخته در ذهن انسان ها بزرگتر و جسورتر و رعب آورتر می شوند نسبت به آنها محاط نشود و معرفت یابد .حیوان درون
هر کدام از هنرمندان در مجموعه ی “حیوان درون” قرائت خاص خود را از موضوع نمایشگاه داشته اند . هر کدام از آثار بر وجهی از واهمه های شخصی یا اجتماعی هنرمند روشنی افکنده اند . که در اصل میبایست توسط متخصصین امر روانکاوانه واکاویده شود.
در این میان عکس مریم نیازاده گویا ساختار دیگری دارد . به نظر نیازاده جهان سرکوبگر خارج را مهاجم و موثر و مقصر اصلی می داند و “من” را چون کودکی آسیب پذیر و معصوم و ضربه پذیر فارغ از اینکه در قالب قاب چه میخواهد بگوید . دافعه وی به جهان عاصی و متجاوز و خون ریز قابل تشخیص است .حیوان درون

اما و هراس آوری ناشی از جفر و خفیه و سرکتاب گیری و خط نشینی و آیینه بینی و مراسم آیینی و فراموشی جوهره آثار قاضی ست . این فضاسازی غیر متعارف متشکل از المان های مذهبی و آیینی ِ خرافی برای شخصی غریبه با این فضا، کابوس وار ،سرگیجه آور و مرعوب کننده است . شاه مردی هم یک سر به عمق طبیعت و حیث واقع هجوم برده است . با چاشنی سیمبولیستی و فضا سازی مبتنی بر ادراکات و تجربیات شخصی و وهم ناشناختگی طبیعت و سرکشی و عصیان گری فروخورده در ظاهر آرام اما سرکشِ طبیعتِ منعکس در بستر قاب ، هراسِ خویشتن و خشونت زایی “من” را به چالش طلبیده است .

حیوان درونهر هنرمندی در این مجموعه از دریچه هرچند ی بعضا تنگ و باریک به این مفهوم نگاه میکنند. اما رخداد جالب این است که بهنام صادقی انگار که به واقع از خود دریچه این دریچه عکس گرفته است . فضای تیره و تار قاب که بیش از دو ثلث از قاب را در اختیار گرفته که به شکل استعاری مبین وضعیت انسان در رویایی با المان های واهمه و خویشت هراسی است . نور می تواند در این قاب نماد همان معرفت و به طبع تاریکی شاید نشانگر شناخت مبهم از خویشتن خویش باشد و دستی در آستین سوژه که همین اندازه چراغ را هم میخواهد بکشد و شاید حامل چالش و مقاومت سوژه در تقابل با خیزش ترس تراویده از درون اش باشد.حیوان درون
اما در میان این آثار فریم های ژوبین اسکندری ، زروان روح بخشان و نامدار شیرازیان فارغ از کیفیات زیبایی شناسیک از این جهت که نگرشی ویژه و متفاوت به جایگاه” من” در اثرشان دارند قابل تمایزند . لازم به یادآوریست که ملودرام مرحله ی آیینه ای در رشد انسان به زعم لاکان در اوج نابسندگی معرفتِ سوژه آغاز میشود اما به نظر میرسد که در اوج بسندگیِ شناخت هم تکرار میشود . رجعت به خویشتن هنگام رویارویی با واهمه شاید “عمل” ِ خودترسی را در” من” زنده کند اما لااقل به تقلایِ گیجِ خوابگرد وارِ سوژه سرنخی میبخشد . (عمل در اینجا به واقع در قامت عمل اجتماعی ِ مورد نظر مارکس است)حیوان درون
ژوبین اسکندری در کیفیتی کابوس وار و متناقض نما با ماسکه کردن چهره ی ابژه با سطحی معوج اما براق امکان فعل انعکاس و خویشتن بینی را به مخاطب (شاید ناخوداگاهانه) میدهد و نشانه ای میشود بر حضور ریشه های فنوتیپ سوژه در پیکره ی ابژه ی ترس/معرفت و نمو آیینه ای یا زوال خویشتن هراسی در مخاطب . حتی حضور ابژه در موقعیتی به پا خواسته و محترمانه و در آغوش داشتن دست گل و نقابی براق و منعکس گر ، محمل گرایشی نارسیسیستیک در اوج کابوس وارگی خیالِ سوژه است .
تقریبا چنین سازوکاری در اثر زروان روح بخشان نیز وجود دارد . فیلتر موجود میان ابژه و قاب (که احتمالا آیینه است) و آناتومی فید شده و چهره ی مخدوش و هاله ی کمرنگِ گرداگردِ قاب که یادآور نماهای در رویایِ سینمای کلاسیک است ، تقلا و شاید استیصال و نابسندگی شناختش نسبت به خود و مواجهه با “حیوان درون” را وانمایی میکند.حیوان درون
نامدار شیرازیان هم با نشاندن دوربین و عکاس در میان قاب و در کنار کاراکترهای دیگر و قرار دادن مخاطبش پشت آیینه و در برابر آیینه ای دیگر ( امکان تشکیل هزارتوی آیینه ای ) آن هم در شرایطی که ابژه ها مانند آثار باروک در سطح قاب گسترانده شده اندو در کیفیتی نمور و مشوب که شناخت را برای مخاطب همچون بیاد آوردن دوباره ی جزییات یک کابوس مبهم و غبارگرفته میکنند، به گونه ای روایتگر فضای ذهنی آشوبناک و نشان دهنده ی اسلوب خویشتن هراسی هنرمند در مواجهه با خویش است .
در مجموع در کنار هم قرار گرفتن آثاری از هنرمندان متفاوت در کنار یکدیگر کمتر ساختاری یکپارچه ایجاد میکند اما فرصت نگرشی چند وجهی و روانکاوانه را هم برای مخاطب فراهم میکند .حیوان درون [/one_half_last]