مینیمالیسم و دونالد جاد در پیوند با زیبایی شناسی جان دیویی

مینیمالیسم و دونالد جاد در پیوند با زیبایی شناسی جان دیویی
پرونده هنر بی‌فکر و هنر بافکر

سایت تندیس به قلم نویسنده مخاطب آذر امامی

نوشته­‌ی پیشین شروعِ بحثِ پیوند جنبش مینیمال آرت با اندیشه­‌های زیباشناسانه­‌ی جان دیویی بود، و در آن چنین گفته شد که دونالد جاد و دیگر هنرمندان این جریان متأثر از زیباشناسی جان دیویی بوده­‌اند. نوشته­‌ی پیشِ رو روایت این تأثیرپذیری است.


مینیمالیسم در پیوند با زیباشناسی جان دیویی

در نوشته­‌ی پیشین و پس از روایت تاریخیِ شکل­‌گیری جنبش مینیمال آرت به مقاله‌­هایی اشاره شد که این جنبش را در کنار نام جان دیویی مورد تعمق قرار داده­‌اند. یکی از این مقاله­‌ها، مقاله‌ای مربوط به دیوید راسکین بوده که در آن تعریفی از هنر را در نسبت با دونالد جاد مطرح می‌­کند، که ریشه­‌های فکری­‌اش را در زیباشناسی جان دیویی می‌­توان در یافت. دیوید راسکین این تعریف از هنر را در پیوند با این عبارت از جان دیویی به میان آورده که «بی­‌واسطه‌گی و فردیت نشانه­‌هایِ بهم پیوسته‌ای هستند، نشانه­‌هایی برآمده از وضع کنونی­؛ که معنا، ماهیت، و محتوایی برآمده از  گذشته­‌ی مجسم هستند؛ بنا به این نکته، از آنجا که هنر مرزی میان خود و جهان ندارد نیرویی متغیر است.»؛ در تشریح و تکمیل این تعریف که البته مقدماتِ فهم درستِ آن­ را موجب می‌­شوند بحثی از زیباشناسیِ دیویی ناظر به این موضوع آورده می‌­شود و آن خلاصه­‌ای درباره‌­ی تجربه و طبیعت از منظرِ دیویی است.مینیمالیسم دونالد جاد

تجربه به­ عنوان یکی از مفاهیم اساسی فلسفه­‌ی دیویی به‌­طور کلی، و زیباشناسی دیویی به­‌طور خاص رابطه­‌ای خاص با طبیعت دارد؛ از آنجا که، به گفته‌ی دیویی تجربه‌ی بی‌­واسطه «برآمده از تعامل طبیعت و انسان است.»؛ موجود زنده و طبیعت با هم در تعامل­‌اند و این تعامل به‌­واسطه‌ی نیاز موجود زنده آغاز می‌­شود، و البته، برای رفع آن نیاز نیز ادامه می‌­یابد. تعامل، متضمن ربط، نسبت‌­ها و پیوستگی است، چنان‌­که، دیویی نسبت­‌ها را ذیل تعامل و اشکالی از آن می‌­داند و درباره‌­اش می‌­گوید «­در هنر، همانند طبیعت و زندگی، نسبت‌­ها اشکالی از تعامل‌اند» ­(دیویی ۱۳۹۱:۲۰۲)؛ بر همین مبنا، ربط و نسبت میان تجربه و طبیعت مبتنی بر اصل پیوستگی­ است که دیویی طرح می‌کند که نه تنها اساسی برای متافیزیک تجربی اوست بلکه نکته‌ا­ی حیاتی برای فهم زیباشناسی دیویی نیز به شمار می‌رود. مراد دیویی از طبیعت به ­جز آنچه که در نوشته‌های زیباشناختی تداعی‌­گر طبیعت­گرایی است؛ ناظر به دو معناست: یک، به معنای جهان فیزیکی که در آن زیست می‌­کنیم و درواقع چیزی بیرونِ ماست؛ دوم، به معنای «عاطفی و تخیلی» که در آن «کل طرح و ترکیب چیزها» را نشان می­‌دهد و در مناسبات، نهادها و سنت­‌های بشری نهفته است چیزی که بیرون از ما نیست، و آن‌طورکه، دیویی می­‌گوید «مناسبات، نهادها و سنت­‌های بشری در تجربه، به‌­اندازه­‌ی جهان فیزیکی  بخشی از طبیعتی هستند که در آن و از طریق آن زیست می­‌کنیم. طبیعت به این معنا «بیرون» از ما نیست. در ماست و ما در آنیم و از آنیم.» (همان ۴۸۸).مینیمالیسم دونالد جاد

بنابراین، طبیعت در نزد دیویی، به­‌عنوان بستر بنیادین و حیاتی انجام تجربه معنا پیدا می­‌کند. خودِ این طبیعت برای این­که متضمن تجربه باشد، خصوصیاتی دارد؛ از جمله، این­که، ریتمدارد و دیویی آن‌­ را «اولین مشخصه‌­ی» آن می‌­داند؛ چیزی­ که برای ایجاد فرم هنری نیز ضرور­ی است؛ نظم دارد و این را در ریتم طبیعت می‌­توان به­‌روشنی دید؛ چنان‌­که، خودِ دیویی می­‌گوید «­ریتم نوسان منظم تغییرات است. و این پیش از آنکه در هنر باشد در خود طبیعت هست.» (همان ۲۳۰)؛ بنابراین، در طبیعت نظمی وجود دارد که در قالب ریتم نمایان می­‌شود. چیزی­ که در نهایت شرایط فرم در تجربه، شرایط بیان، و البته تحقق بخشیدن عین در مورد تجربه‌­ی هنری را مهیا می‌­کند. دیگر این­که، منشأ مواد تجربه به شکلی متنوع است، چنان‌­که دیویی گفته «مواد طبیعت و اجتماع بشری تنوع بی‌نهایت دارند.» (همان ۳۴۰)مینیمالیسم دونالد جاد

نظرگاه خاص دیویی، در باب طبیعت به دور از دریافت‌­های علمی در این مورد نیست، هما‌‌ن‌طورکه، دریافت دیویی از طبیعت هم‌­راستا با دریافت‌های علمی در این باب است؛ که می­‌خواهد آدمی را جزئی از آن بداند، برای این­که به­‌زعم او این طبیعت است که سرمنشأ ایده­‌ها و کشش­‌های اوست؛ کشش­‌ها و ایده‌­هایی که او را به فعالیت وا می‌­دارد و علم با دریافت‌­هایش، نسبت بین انسان و طبیعت را از  پشتوانه‌ی عقلی برخوردار می­‌کند. نسبتی که خود مهیا کننده‌ی هنر می‌­شود، آن­گونه که، دیویی گفته «احساسِ نسبت طبیعت و آدمی همواره روح برانگیزاننده‌­ی هنر بوده است» (همان ۴۹۶)مینیمالیسم دونالد جاد

بنابراین، میان تجربه و طبیعت یک پیوستگی ذاتی وجود دارد؛ نه به این معنا که، پیوستگی، همان این­همانی[۱] باشد؛ چنان‌­که، سانتایانا[۲]، دچار این اشتباه شد و تجربه و طبیعت را از منظر دیویی یکی دانسته و در ادامه هم او را یک ایده‌­آلیست خطاب کرد؛ در واقع، «چون دیویی پیوستگیِ تجربه و طبیعت را بیان کرده است، سانتایانا، این گفته‌ی او را چنین فهمیده که تجربه و طبیعت یکی (همان) هستند، و از این ­رو، دیویی را یک ایده‌­آلیست می‌نامد. کوهن[۳] و هوکینگ[۴] نیز اشتباهات مشابهی کرده‌­اند.» (۱۰۳Alexander 1987:)؛ بلکه، به این معنا که، مرزی میان تجربه و طبیعت وجود ندارد و پیوستگی دال بر تداوم مشارکت این دو است. چنان‌­که، الکساندر می­‌گوید: «بیش از هر چیز دیگر، تجربه دقیقاً راه سازگار شدن ما با جهان و مشارکت در آن است. تجربه کاشف، مبدل، و رهایی‌بخشِ طبیعت است. از طریق تجربه راه‌­ها و امکاناتی برای چیزها و خودمان پیدا می‌شود» (همان ۱۰۳).مینیمالیسم دونالد جاد

چنان‌­که گفته شد، نسبت تجربه و طبیعت مبتنی بر اصل پیوستگی است. اصلی که در پی از میان برداشتن دوئالیسم­‌های پیش ­آمده میان تجربه با زندگی و البته هنر است. این اصل دارای دو بعد سامان‌­بخش و متافیزیکال است. سامان‌­بخش به­‌معنای تأکید مداومش بر فهم نسبت‌­ها؛ و متافیزیکال به جهت فراهم نمودن روشی درباره‌ی معناداری تجربه و ربطش با طبیعت.

اصل پیوستگی ربط تجربه با طبیعت را چنین عنوان می‌­کند که تجربه برآمده از طبیعت و در پیوستگی با آن قرار دارد. آن هم نه به معنای فروکاستن تجربه به طبیعت که به معنای مداومت تجربه با فرآیندهای طبیعی. به‌­عبارت بهتر، تجربه خود طبیعت نیست بلکه می‌خواهد درباره‌­ی آن چیزی بگوید، چیزی که پیش‌­تر گفته نشده و در واقع تازگی در خود دارد؛ چنان‌­که، الکساندر گفته «تجربه طبیعت بالقوه را بالفعل می­‌کند (یا توانمندی‌­های طبیعت را تحقق می‌­بخشد) چنان‌­که، درباره‌­ی آن چیزی به ما می‌­گوید» (­۱۰۳Alexander 1987:). درنگرش دیویی ما برای حل مسئله­‌هایمان و البته رفع نیازهای حیاتی به طبیعت رو می‌­آوریم و این درحالیست که دانشِ خاصی درباره‌­شان نداریم، بلکه در چرخه‌ی کاوش و کشف معنا پیوستگی با طبیعت را تجربه می‌­کنیم؛ چنین است که، فلسفه از نگاه دیویی با تجربه تعریف می‌­شود؛ چنان‌­که می‌­گوید: «فلسفه، روشی درباره‌­ی معناداری تجربه و شیوه‌­ای درباره‌­ی تجربه‌­ی طبیعت است و این روش همان پیوستگی است.» (همان ۱۰۳)مینیمالیسم دونالد جاد

بنا به آنچه که از زیباشناسی جان دیویی گفته شد و این تعریف جاد از هنر که با رد نقاشی و مجسمه­‌سازی به معنای سنتی‌­اش هنر را برآمده از ایده‌­ی ایجادِ شیء در محیط می‌­دانست؛ می‌­توان ربط و نسبت­‌هایی میان اندیشه­‌های جادِ هنرمند و دیوییِ زیباشناس دریافت. البته که بنا به گفته‌ی دیوید راسکین، دونالد جاد علی­رغم مطالعه‌­ی دقیق آثار جان دیویی بیش از آنکه متأثر از او باشد، متمایل به اندیشه­‌ی رالف بارتون پِری[۵]، سپس به ویلیام جیمز[۶] و چارلز سندرس پیرس[۷] بوده است. ادامه‌ی این نوشته به نوشته­‌ی دیگری واگذار می‌­شود.

مقاله‌ی مینیمالیسم و دونالد جاد در پیوند با زیبایی شناسی جان دیویی را در بخش‌های بعدی این مطلب دنبال کنید.

بخش‌های قبلی پرونده هنر بی فکر و هنر با بافکر را در لینک‌های زیر بخوانید:

[divider style=”solid” top=”20″ bottom=”20″]

پی نوشت:

[۱] identification

[۲] George santayana

[۳] Thomas kuhn

[۴] Hoking

[۵] Ralph Barton Perry

[۶] William James

[۷] Charles S. Peirce