پرونده معرفی و گفتگو با هارولد آنکارت | بخش سوم و پایانی
نوشتهی جولیا فلسنتال | ۸ سپتامبر ۲۰۲۰
مجله هنرهای تجسمی آوام: ترجمه معصومه شیخی
در ادامه گفتگو با هارولد آنکارت از شماره پیشین …
چند نفر دستیار داری؟
دو و گاهی سه نفر. مدی[۱] فوقالعاده است. اهل وینیپگ[۲] و شاعر است. بیشتر، کارهای اجرایی را راستوریس میکند. لو[۳] هم فرانسوی است. او در اتحادیهی کوپر[۴] کار میکند. سه سال پیش با من تماس گرفت و گفت: «پسر نمیتوانم کار پیدا کنم.» قبلاً هرگز دستیار نداشتم، اما او را دوست دارم چون هیچوقت مجبور نبودم بهش بگویم چهکار کند. و این تابستان نیک[۵] هم با ماست، مجسمهساز است و تازهکارش را شروع کرده. اندازهی این نقاشیها را که میبینید؛ باید قابشان کنیم، جابهجایشان کنیم، انبارشان کنیم. کلی وزنشان است. به قدرت مردانه و زنانهی هر کسی که کمکمان کند، نیاز داریم.
دستیار هنرمندان دیگری بودهای؟
وقتی تازه به نیویورک آمده بودم، در سال ۲۰۰۷، از همهی آدمهای بلژیکی پرسیده بودم کسی را میشناسند که بتوانم برایش کارکنم. یکی از استادانم دایرکتوری هنر بینالمللی[۶] را پیشنهاد داد. همان کتابی که یکجورهایی مثل دفتر تلفن دنیای هنر است. خریدمش و بعد در هواپیما فهرستی تهیه کردم. بالای فهرستم ریچارد سرا[۷] بود. دو روز بعد، سراغش رفتم. یکی از دستیارانش مریض شده بود یا چنین چیزی و اینطوری بود که روز سوم آنجا شروع به کارکردم. گاهی به گالریها میرفتم و درخواست کار میکردم. برخوردشان هیچ مناسب نبود. اما افرادی که در استودیوها کار میکردند، خیلی باحال بودند. کلی دوست پیدا کردم. با مردی آشنا شدم که برای جنی هولزر[۸] کار میکرد، درنتیجه من هم گاهی برای جنی کار میکردم. و بعد در تابستان که هیچ کاری نبود، در بازار کشاورزانِ داونتاون بروکلین سبزیجات میفروختم.
وقتی اثر هنری خلق میکنی چه موسیقیای گوش میکنی؟
پلیلیستِ اسپاتیفای را دارم. هیچ کدام از آهنگهای این پلیلیست اذیتم نمیکند. کلی آهنگ جاز دارد، آهنگهایی که بیشتر آبستره هستند. جمعهها مدونا گوش میکنیم که خیلی فوقالعاده است.
اولین بار چه زمانی احساس کردی با اعلام اینکه هنرمندی حرفهای هستی، راحتی؟
وقتی همه مرا هنرمندی حرفهای میدانستند. وقتی یک نفر میگوید تو نقاشی، شاید نقاش باشی اما شاید هم نباشی. اما وقتی دو نفر همان حرف بزنند، بیشتر نقاش میشوی. و بعد وقتی مثلاً ۱۰هزار نفر بگویند اُه، تو هارولد آنکارت هستی، تو یک نقاشی. میگویی خب بله، معلوم است که هستم.
وقتی در حال کار کردنی غذای تکراری میخوری؟
هر چه به دستمان برسد، میپزیم. مواد غذایی از مزرعهای در شمال ایالت برایمان میآید، فکر میکنم هر دوشنبه. در زمستان بیشتر انواع ریشهها و هویج داریم و چیزهایی که بدن را گرم نگه میدارند. در تابستان، گوجهفرنگی و خیار داریم و سبزیجاتی با آب میانبافتی که بدن را تازه میکنند. اگر خوراکیهای همان فصل را بخوری، خیلی مشکلی پیدا نمیکنی. بهعلاوه وقتی ماهها باشد که گوجهفرنگی نپخته باشی، خیلی خوشحال میشوی که گوجهفرنگی بپزی.
برنامهی تلویزیونی هست که در حال حاضر پشت سر هم نگاه کنی؟
مدتی است که دوباره تمام کارهای تاکشی کیتانو، فیلمساز و بازیگر ژاپنی را نگاه میکنم. او را با فیلم «سوناتین» (۱۹۹۳) میشناسند. فیلم بسیار شاعرانه و دروننگری است، تقریباً مثل نسخهی ژاپنی گروه فرانسوی نوول واگ دههی ۸۰.
عجیبترین شی در آتلیهات چیست؟
چرا نمیپرسی باحالترین شیء چیست؟ یک مدادتراش الکتریکی پاناسونیک از دههی ۷۰ دارم که فوقالعاده است!
چند وقت یکبار با هنرمندان دیگر حرف میزنی؟
با هنرمندهای زیادی دوستم. فکر میکنم شاید هرروز. لو هنرمند است و همچنین مدی. به نظرم نویسندهها هم هنرمندند و همچنین فیلمسازها. کیوریتورها هم گاهی هنرمند هستند، وقتی زیادی درگیر روش علمی کیوریتینگ نشده باشند.
وقتی کارت رو به تعویق میاندازی، چهکار میکنی؟
به تعویق انداختن… یعنی چه؟
آخرین چیزی که اشکت را درآورد، چه بود؟
احتمالاً وقتیکه نامزدم نخواست با من وقت بگذراند.
چون من دیوانهام.
در حال کار کردن، معمولاً چه لباسی میپوشی؟
در تابستان، وقتی هوای استودیو ۱۰۰ درجهی سانتیگراد است، شلوارک تنیس میپوشم و یک پیشبند که از پشت باز میشود. شبیه دامن است و سوالبرانگیز!
اگر استودیوات پنجره دارد، چه منظرهای داری ؟
آسمان.
چه چیزی را به مقدار زیاد و دفعات زیاد میخری؟
پاستل. میتوانم فروشگاه خودم را بازکنم. و بوم نقاشی را هم به تعداد زیاد سفارش میدهم. سرعت نقاشی کردنم از سرعت ساخت پنلها بیشتر است. فروشگاه سوهو آرت متریالز همسایهام است. از آنسوی خیابان سفارشهایم را برایم میآورند و میگویند: پسر، تو دیوانهای مثل ماشین کار میکنی.
چه چیزی شرمندهات میکند؟
گاهی عصبانی میشوم و داد میزنم. به نظر آدم هرگز نباید فریاد بزند. آخرین باری که سر کسی فریاد زدم در مکان بسیار زیبایی در ساحل آمالفی در ایتالیا بودم. تنها در بالکن ناهار میخوردم. هتل بسیار خوبی بود. یک عده بودند که به نظرم آمریکایی بودند – متأسفم! – که بسیار بلند صحبت میکردند. میدیدم که پیشخدمت هم ناراحت است. و ناگهان یکی از مردها بادگلو زد. برگشتم و گفتم مردک، تو تربیت نداری؟ داری چهکار میکنی؟ بلندبلند حرف میزنی! زندگی تو به من ربطی نداره. بادگلو میزنی! خجالت بکش!
کمی شرمنده شدم اما دیگران از کاری که کردم خوشحال شدند.
ورزش میکنی؟
من تمامروز نقاشی میکنم. به نظرم یکجور ورزش است. قبلاً میدویدم. یکزمانی، حتی یک مربی خصوصی داشتم که مجبورم میکرد شنا و دراز نشست بروم. سرم داد میزد. هیکل خیلی خوبی به هم زده بودم و بعد رهایش کردم. برایم دشوار است که فعالیتهایم را بهعنوان یک نقاش با فعالیتهای دیگر ترکیب کنم. مضطربم میکند.
در حال حاضر چه کتابی میخوانی؟
یک کتاب کمیک نوشتهی جو ساکو که در دههی ۹۰ چاپ شده بود به نام «فلسطین». جو روزنامهنگار است. کتاب دربارهی این است که همهی ما با جانبداری نکردنمان چطور به خطا رفتیم.
اثر هنری موردعلاقهات از هنرمندان دیگر کدام است؟
نقاشیای از پیکابیا با عنوان «هر طور که شده» (۱۹۱۳). خیلی خوب است. دیوانهکننده است. میدونی پیکابیا یکبار چه گفت؟ «سرمان گرد است تا افکارمان بتوانند مسیرشان را عوض کنند.» به نظرم جمله زیبایی گفته.
مصاحبه با هارولد آنکارت فشرده و ویرایش شده است.
پینوشت:
[۱] Maddie
[۲] Winnipeg
[۳] Loup
[۴] Cooper Union
[۵] Nick
[۶] Art Diary International
[۷] Richard Serra
[۸] Jenny Holzer
قسمتهای قبلی را اینجا دنبال کنید: