سحر افتخارزاده، تندیس: «بهمن محصص» خط پررنگی بر صفحه هنر ایران است. آنقدر پررنگ که نمیتوان به هیچ طریقی محو یا معوج جلوهاش داد. اما مانند بسیاری دیگر از چهرههای شاخصِ هنر ما کمتر به او پرداخته شده است و مانند بسیاری مقولات، پژوهش و مستندسازی درباره او و هنرش صورت نگرفته، مگر بصورت فیلم[۱٫ مستند «چشمی که می شنود» ساخته احمد فاروقی قاجار، مستند «فیفی از خوشحالی زوزه می کشد» ساخته میترا فراهانی.] یا در فضای مجازی[۲٫ «پرونده محصص» در «متن و تصویر» توسط باوند بهپور؛ http://reviews.behpoor.com/?page_id=7774]؛ که کوششهای قابل تقدیری است. اما در این میان خلاء بزرگی در ثبت دقیق و روشمند آثار و تفکر او احساس میشود. بعضی هنرمندان، فقط اثر تولید میکنند اما بعضی دیگر شیوه تفکر نیز. محصص از آن معدود هنرمندانی است که متفکر نیز هستند. نوعِ بودن محصص از نوعی دیگر است، چراکه همراه با خودآگاهی است. محصص میداند و به زبان میآورد که «من یک پرسوناژ تاریخی هستم»[۳٫ نقل از بهمن محصص در مستند «چشمی که می شنود» ساخته احمد فاروقی قاجار.] این آگاهی از حضور خود در هستی، که در کمتر هنرمندی سراغ داریم، ریشهای پدیدارشناسانه دارد. محصص در تظاهرات بدنمند خود، به استنباط «مرلو-پونتی» از پدیدارشناسی «هوسرل » نزدیک میشود. اگر «هوسرل» پدیدار را درون تاریخ فراگیرِ آگاهی فهم میکند، «مرلو-پونتی» آن را از منظر این جهانی تجسد بدنی و حضور پیشا علمی بدنمند،(زیسته و حسی-حرکتی) ما در جهان میبیند. باری، محصص با همین آگاهی آثار خود را نابود میکند و شاید امروز با دیدن «۶۰ قطعه از یک جسم گمشده» باید گفت مسلما معنایی به تعویق افتاده است. گمشده، معنای فهم محصص بود؛ فهم این که پیشا آگاهی هنرمند باعث نابودی بسیاری از آثارش توسط خودش بود.
شناساندن هنرمندان مدرن ایران، به شیوههای گوناگون اعم از برپایی نمایشگاه و چاپ کتاب آثار و مصاحبه، حرکتهای سازندهای است که به تازگی بسیار شاهد آن هستیم. در راستای این رویکرد، گالری «آب انبار» و نگارخانه «آریا» در پروژهای مشترک تحت عنوان «بازخوانی هنر مدرن ایران» به نمایش آثار دیده نشده محصص پرداختهاند. گالری «آب انبار» از اولین بنگاههای اقتصادی هنر است که بهخوبی با مستندسازی و برندسازی هنرمندان، و روشهای نوین در ویراستنکار اقتصادی هنر آشنا است. نگارخانه «آریا» که رویکردی آموزشی در حوزه هنر نیز دارد، درمشارکتی قابل تامل به مرور آثار هنرمندان گذشته و چاپ کتاب آنها به طور جدی مشغول شده است.
در استیتمنت نمایشگاه؛ این پروژه «گامی شایسته در جهت توسعه چشمانداز فرهنگی و غیرانتفاعی بر هنر مدرن و معاصر ایران» خوانده شده است. بطور قطع چنین گامی برای هنر ما ضروری و مفید است و در وجوه پژوهشی خود قابل تقدیر است.
اما نحوه ارائه آثار و آنچه به همراه آن منتشر شده است، به گونهای این شبهه را دامن میزند که هدف پروژه چیزی جز برندسازی و بالا بردن قیمت آثار عدهای مجموعهدار نبوده و تنها یک سیستم سازمان یافته برای گردشهای مالی گالریها و موزههای همپیمان آنها است. چراکه چنین حرکتهایی آنجا که دغدغه فرهنگی هست باید توسط موزهها سامان یابد و آنجا که دغدغه اقتصادی؛ توسطحراجیها. اما وقتی این دو مقوله با هم ادغام میشود نتیجه مطلوبی نخواهد داشت، از یک طرف مخاطب فرهنگی از دست میرود و از طرف دیگر حراجی انگیزهایست برای مستندسازی و مطرح کردن هنرمند فقید و قابل. بازی، بازی عادی و پذیرفته شدهای است. اما حرف آن است که بگذارید کار با کمی خلاقیت انجام گردد.
محصص ماده خام آمادهای بود که بازارآگاهان هنر در هنگام مرگ بر بالین او آماده بودند. با تمام شناعت، کار اما با خلاقیت همراه بود و فیفی به خانه دیگری رفت با سند، مدرک و برندشدن، همگی با یک خدنگ.
در این دو نمایشگاه که به غایت حقیر و بدسلیقه چیدمان شدهاند، در مجموع پنج یا شش اثر رنگ و روغن میتوان دید، مرور آثار بر اساس دورههای کاری هنرمند قابل پیگیری نیست. آنچه بهعنوان کتاب آثار، چاپ شده است به لحاظ کیفی در حد نازلی قرار دارد، درحالیکه انتظار میرفت بسیار بهتر از این باشد.
نمایش فیلم، در شرایطی که امکان دیدن آن برای همه بازدیدکنندگان وجود ندارد و کیفیت نوری مناسب و امکان نشستن (در نگارخانه «آریا») برای آن در نظر گرفته نشده است، بیشتر به رفع تکلیف میماند. و سؤال این است که آیا شأن محصص همین بود! یک فراخوان در میان خواص و مجموعهداران برای ارتباط و مستند کردن آثار و فروش به حراج و موزه ها!
اینها همه از ضعف نمایشگاهگردانی نشأت میگیرد. چیدمان آثار از چه منطق بصری و زیبایی شناسانهای پیروی میکند؟ آیا گالری یک مکان است با چند دیوار که میتوان بر آنها میخ زد و چیزی را به آن آویخت! آیا نمیتوان به امکانی برای زنده کردن فضای فکری هنرمند اندیشید! آیا دراساس، اندیشه جایی در ارائه اثر در گالریهای ما دارد یا تنها اقتصاد تعیین کننده است!
باری، اگر محصص اینجا بود… بماند!
پس در اساس، مسئله «بهمن محصص» نیست. بلکه یک ژست فرهنگی است که در پس خود نفع اقتصادی عدهای را به دنبال دارد. مسئله هستیشناسی محصص و نگاه پدیدارشناسانه او نیست، اگرنه این وجه وجودی او میتوانست حداقل در نوع ارائه آثار تعیین کننده باشد. به راستی مرور آثار بزرگان هنر و شناساندن تأثیرات آنها بر هنر امروز و بر تفکر نسل بعد از خودشان چگونه باید باشد؟ چرا همیشه راضی میشویم به اینکه یک کاری کنیم که فقط یک کاری کرده باشیم!
دو نمایشگاه و یک کتاب کارت پستالی! فقط میتواند یاد محصص را بعنوان یک «هنرمند مرده» زنده کند. پس اگر همین هم انجام نشود بسیار بهتر خواهد بود. روح طاغی محصص در نمایشگاهی که اثرش را با یک تکه مقوا سانسور میکنند! هیچ گاه حضور نخواهد داشت.
وجه اقتصادی هنر چیز مهم و تعیین کنندهای است اما بگذاریم محصصها آرام بمانند. این زخمها که میزنیم، نتیجه کمکاری و بیتوجهی موزه ها است. باشد که چنین حرکتهای ناقص و کممایهای موجب ترغیب موزه هنرهای معاصر برای اصلاحِ ما وقع و جبران مافات شود. چراکه شاید محصص نیازی به این نداشته باشد، اما هنر امروز ما به طور قطع به باز زندهسازی جریانهای مهم گذشته نیاز دارد، البته و صد البته در شأن خودشان. این شأن محصص نبود!
فقط می شود در تایید کل متن و جمله آخر گفت الهی آمین! اما بعید می دانم مینوتور از این هزارتو جان سالم بدر ببرد