«هرگز جنگی خوب و صلحی بد وجود نداشته است.»
بنجامین فرانکلین
جنگ و صلح همیشه خبرساز بوده است. سالگرد دفاع مقدس، نمایشگاه صلح، پناهچویان از جنگ گریخته و نبردهای اقتصادیِ تراستهای بزرگ، به هر حال گستره وسیعی از جنگها و درگیریها را نمایش میدهند.
همیشه این سوال در ذهن من بوده است که چرا از کودکی جنگ و قدرت نمایی در جایگاه بازی مطرح بوده و صلحْ بازی دغدغه مربیان ما نبود. هیچ نهادی پاسداران صلح را تربیت نکرد و هیچ انسانی برای تعامل و گفتگو از کودکی تربیت نشد.
ماه گذشته، اکونومیست سر مقاله خود را به بحران پناهجویان اختصاص داده بود و آماری از پناهجویان منتشر کرد. ۵۶ میلیون آواره، جمعیتی خسته، سرکوب شده و چالشی بزرگ که ساز و کار تمدن غرب مدتهاست با آن درگیر است. جنگ فرصتی است برای تحت فشار گذاردن کشورهای در حال پیشرفت و ناتوان از مقابله با قدرتهایی که چشم به منابع و امکانات آنان دارند. مرعوب کردن دیگران، منشأ حاکمیت قدرتهای بزرگ است. قدرتهایی که یا متکی به زور صرف و یا نیروی دانش خود هستند.
یک اجتماع دربرگیرنده افرادی با قدرت و امکانات نابرابر است. مردان و زنان، پدران و مادران و فرزندان و چیزی نمیگذرد که در پی جنگ فاتحان و مغلوبان، اربابان و بندگان پدید می آیند. بنابراین حقوق اجتماعی مبین نابرابری نسبی قدرت میگردد.
حال قوانین چه میکنند، قوانین به وسیله قدرت و برای قدرت حاکم پیریزی میگردد. فرودستان از حقوق کمتری برخوردار میگردند و حال نیروهای در جریان است. از یک طرف مقابله زورگویان با قوانین و از طرف دیگر کوشش مدام محرومان برای دستیابی به قدرت بیشتر و تغییر قوانین موجود و دستیابی به اصل برابری. این کوششها چه در سطح یک جامعه و چه در سطح جامعه جهانی همیشه منجر به جنگ و طغیان میگردد.
اما نقش هنر در میدان قدرت و قانون چیست.
پیش فرض تاریخی هنر را امکانی میداند برای ایستایی جوامع و لایه های اجتماعی فروتر در مقابل قدرتها و جوامع قویتر.
آنچه امروز به عنوان ساز و کار مذاکره و گفتگو شکل گرفته نه بر اساس جنگ ستیزی است، بلکه حاصل ایجاد فضای ارتباطی وسیع جهانیاست که جنگافروزان را به سرعت از امکان کنترل حادثه سلب میکند و عواقب حادثه دامنگیر آنان میگردد. پدیدههایی مانند داعش و آنچه آن را گروه القاعده مینامند و سیل پناهجویان به اروپا و غیره از این دست است.
حال هنر در جایگاه ارتباط و گفتگو امکانی وسیع برای مقابله با این قدرتمداری در اختیار دارد. گرچه مقوله سیاست از بحثبرانگیزترین موضوعاتی است که تا امروز مطرح است، اما پیشفرض اخلاق فردی و تعهد به انسانیت در حاق زیبایی و یا عدم باور زیبایی غیر قابل انکار است.
بازنمایی هویت اجتماعی و رنجهای انسان و آنچه تاریخ قرن بیستم شاهد آن بود، تمامی دلیل خردگریزی متفکران پستمدرن و نفی نیروی آزادیبخش روشنگری گردید. پس در بستر انتقادی، هنر نمیتواند در پی جذب در درون تشکیلات جامعه مصرفی قدرت حاکم جهانی گردد.
جریانهای هنر پذیرفته شده از سوی مراکز و موزههای جهانی دیگر آوانگارد نیست بلکه هنری سالنی است. من این هنر را در شکاف از زندگی میبینم. هنری مبتنی بر نخبگان و هنرمندان جدی سالنهای فروش سرمایه فرهنگی.
زندگی امروز در پناهجویان آواره در سواحل مدیترانه و اروپا جریان دارد و هنرمند برای ارائه آزادی خود ملزم به شکل دادن هویت فکریاش در برابر این تحولات است.
جاوید رمضانی
۹۴/۷/۰۲