تندیس: سی یک مرداد امسال پیام صوتی از محسن وزیری مقدم در گستره وب منتشر شد که حاوی تهمت ها و نام های زیادی بود. در این پیام از یغماگری آثارش به دست غلامحسین نامی، ابراهیم حقیقی، ناصر اویسی، حسین خسروجردی و مینا سلیمی گفت , غلامحسین نامی به پیام صوتی محسن وزیریمقدم در شماره چهارشنبه ۲۵ شهریور روزنامه «شرق»، واکنش نشان داد و نوشته ای تحت عنوان حقگویان خموش و خطاگویان پرخروش نوشت.حال محسن وزیریمقدم در جوابیهای که به روزنامه شرق ارسال کرده، به اظهارات نامی پاسخ گفته است.
در سال ۱۳۴۲ که من از ایتالیا به ایران آمدم، غلامحسین نامی و عدهای دیگر که بعدها شاگردان من شدند، مشغول کار کردن روی پروژه دیپلم خود به سبک آکادمیک و مدرسهای بودند و کار غلامحسین نامی بسیار شبیه به کارهای نقاشان کمونیست روسی، با رنگهای بسیار تیره و قهوهای بود. در آن زمان من بدون دست بردن در کارش، بالای سر او ساعتها تمام اصول استفاده از رنگ را توضیح دادم و بعد آن رنگها را از تیرگی و بیروحی در آوردم. این آغاز دورهای بود که او و همدورهایهایش تعلیماتی در باب هنر نو را از من آموختند. این گذشت تا زمانی که به ناگاه ابتدا به ساکن دیدم که تابلویی از زیر دست ایشان بیرون آمد که از فرمهای مثبت و منفی، با میخ روی پارچه به وجود آمده و سایهروشنی را ایجاد کرده که درست مشابه کار دوست ایتالیایی من انریکو کاستلانی (Enrico Castellani) بود که در سال ۱٣٣٩ با او و فیلیپه مانزونی (Philippe Manzoni) که هنر کانسپچوئل را در ایتالیا آغاز کرده بودند، رفتوآمدی داشتم و دقیقا این نوع برجستهکاری را من در کارهای کاستلانی دیده بودم که در واقع مشخصه اصلی کارهای او محسوب میشدند. در سال ١٣۴۵ من پس از جدایی از همسرم (ماریا) به ایتالیا بازگشتم و در منزل دوستی مشغول به نقاشی شدم، در آن دوره بود که من همان آثار انگشت روی شن را به صورت اشکال هندسی روی مقوا میبریدم و از سطح تابلو بیرون میآوردم. در یکی از روزهایی که مشغول به کار بودم در زدند و دیدم که آقای نامی به دیدن من آمده است. برای اولینبار این کارها را شخص ایشان دید. در آن روز از او خواهش کردم که با دوربینش از کارها عکس بگیرد (عکسها را هم در آرشیو دارم که زیر آنها اسم او به عنوان عکاس نوشته شده)، سپس مشغول صحبت شد و برایم تعریف کرد که از بیینال ونیز میآید و در آنجا غرفه بزرگی به کارهای کاستلانی اختصاص داده شده است. چند وقتی از این ماجرا گذشت و من به ایران بازگشتم و مشغول به تدریس در هنرستان و دانشکده هنرهای تزئینی شدم؛ لازم به ذکر است که در این دوره من مدتهاست که از همسرم جدا شدهام و هیچ اتومبیل بنزی هم (برخلاف اظهارات ایشان) در کار نیست! روزی غلامحسین نامی پیش من آمد و گفت: آقای وزیری من تابلویی کشیدهام و قصد شرکت در مسابقهای به نام روز مادر دارم. سپس از من خواست تا برای دیدن این کار به منزلش بروم. در آنجا دیدم که درست مثل کارهای حجم بونالومی (Agostino Bonalumi) که دوست کاستلانی هم بود، کاسه و بشقابی را زیر بوم گذاشته و روی آنها هم چشم و ابرو کشیده. روی دایره بزرگ، چشم و ابروی مینیاتوری زن و روی دایره کوچک، چشم و ابروی مینیاتوری بچه دیده میشد. به نامی گفتم: «این همان اسکلتبندی کارهای بونالومی است که تو آمدی آن را تحریف کردی و به صورت تصویرسازی درآوردی! یا تو کانسپچوئل کار کردی یا فیگوراتیو، تو اینجا کدامیک از اینها هستی!؟ در ایتالیایی مثلی هست که میگوید: «روی دو خط نمیشود راه رفت، تو باید مشخص کنی که کارت کدامیک از اینهاست و این کار را نمیتوانی به عنوان یک اثر نو عرضه کنی». نامی گفت: «آقا یک کار دیگر هم کردهام که فقط فیگوراتیو است، آن را هم ببینید شما»، آن را هم به من نشان داد که دیدم کاری است پر از نقص طراحی و رنگآمیزی، رنگ و قلممو را از او گرفتم و ایرادهای کار را برایش درست کردم و کار تمام شد. او و همسرش توران که شاگرد من بود را در آن زمان صمیمانه دوست میداشتم و علاقهمند بودم هرچه دارم به آنها یاد بدهم، در زمان خداحافظی از نامی پرسیدم که حال، کدامیک از این دو کار را میخواهی در این مسابقه شرکت بدهی؟ گفت: «نمیدانم، ببینم کدام شانس برندهشدن بیشتری دارد!!!!» من به هیچوجه در فضای نمایشگاه آن مسابقه و مراسم قدم نگذاشته و این ادعای آقای نامی که من با همسرم در آن مراسم حضور داشتیم دروغی محض و غیرقابل بخشش است. آقا و خانم بقائی (مدیران گالری بورگز) و تمام افرادی که در آن نمایشگاه شرکت داشتهاند بر این مسئله واقف هستند.
روز بعد شنیدم که او در آن مسابقه جایزهای برده. رفتم شیرینی خریدم و به منزل او (منزل سابق خودم) رفتم، زنگ زدم و گفتم: «توران جان همسرت برنده شده و من میخواهم شیرینی این موفقیت را به شما بدهم»، روز بعد یکی از کسان دیگری که در آن مسابقه شرکت کرده بود به من گفت که در زمان اعطای جایزه، فرحپهلوی از نامی پرسید که این اندیشه نو را از کجا پیدا کردی؟ و او در پاسخ گفت: از این اندیشههای نو در مملکت ما فراوان است، کسی نیست آنها را تشخیص بدهد! چندی بعد که او را دیدم، گفتم آقای نامی، کسی نیست که اندیشه نو را تشخیص بدهد؟! چه کسی اندیشه نو را جلوی پای شما گذاشت؟! گفت: «آقا به خدا وقت نشد حقیقت ماجرا را بگویم!!!»
و اما ایشان عقیده دارند که من از ماسترویانی (Umberto Mastroianni) کپی کردهام، تنها چیزی که میتوانم در جواب این ادعای بیاساس بگویم این است که تا جایی که من اطلاع دارم، ماسترویانی هیچ کار متحرکی ندارد و یک نگاه اجمالی بر تاریخ خلق آثار میتواند جواب تمام این ادعاها را بدهد. ولی آنچه که مسلم است من در سال ١٣۵١ در مدرسه تیلور پنسیلوانیا در رم نمایشگاهی داشتم از تمام مجسمههای ایستا و متحرکم که یکی از آنها مجسمه ایستای قرمز رنگی بود که من در سال ١٣۵٠ ساخته بودم و در سال ۱۹۸۲ مجسمهساز مشهور ایتالیایی پیترو کانساگرا (Pietro Consagra) نظیر کار بنده را در چهار تکه با سنگ ساخت که هماکنون این کار در میدان سنسوزانا در رم قرار دارد. حال بروید ببینید چه کسی از چه کسی کپی کرده است! در رابطه با کپی کارهای آبستره و کیهانی من که آقای نامی مدعی است در سال ۱۳۴۵ انجام داده و آنها را کالیگرافی مینامد، باید بگویم که اگر این کارها مربوط به آن سالهاست چرا هیچ عکسی از آنها در کاتالوگهای قدیمی ایشان وجود ندارد!؟
در سالهای اخیر به علت از دستدادن بینایی و نداشتن امکان استفاده از خطوط و اشکال هندسی، من به تکنیک کارهای خود در سالهای ١٣۴٩-١٣۴٨ بازگشتم که قبل از کارهای شنی من ساخته شده بودند و آقای نامی بعد از ١٠ سال به قول خودشان در فلان گالری نمایشگاهی از آنها داشتهاند. باز این مسئله مربوط میشود به اینکه ایشان کار من را که در بیینال ونیز و جاهای دیگر به نمایش گذاشته شده بود، دیدهاند و آنها را بار دیگر به اسم کالیگرافی عرضه کردهاند. در صورتی که کارهای من کالیگرافی نبوده و درواقع ایشان، تونالیته، فضای کار و امواج رنگی که من در کارم به وجود آورده بودم را تکرار کرده و حتی عنوان این مجموعه را هم به عاریه گرفته بودند! از ۵٠ سال پیش که من کارهای شنی را شروع کردم، کارهای من تحولات زیادی داشته و منتقدان معتبر زیادی از جمله جولیو کارلو آرگان، آلبرتو موراویا، پیر رستانی و در ایران دکتر میرفندرسکی، رویین پاکباز، جلال ستاری و دکتر سوری درباره کارهای من صحبت کردهاند و آنها را زیر ذرهبین و نقد هنری قرار دادهاند، پس اگر در کارهای من ردپای کپیبرداری از کسی را میدیدند، حتما به آن اشاره میکردند. حال چطور شده که امروز امر به آقای نامی مشتبه شده و برای بنده ردپا پیدا میکنند؟!
و در آخر در رابطه با تفاوت الهام و کپیبرداری هم باید بگویم که هر کدام از اینها تعریف دقیقی دارند و با هم متفاوتند: پیکاسو نقاشیهای ماقبل تاریخ سیاهپوستان پرو و آفریقا را میبیند و سپس تابلوی دوشیزگان آوینیون را خلق میکند و این الهام نام دارد. به طور مثال راجع به آثار خاک ترک خورده آقای نامی میتوان گفت که چطور از خاکهای ترکخورده اطراف شهر و دریاچه قم (که زادگاه ایشان است) الهام نگرفتند و منتظر ماندند تا بوری (Alberto Burri) هنرمند ایتالیایی آن را در آثارش بیاورد و پس از آن ایشان از آن کپیبرداری کنند.