سحر افتخارزاده، تندیس: “الو الو! اینجا تهران”. این اولین و آخرین صدایی است که با ورود به نمایشگاه “سیم کشی روکار”، اثر «ژینوس تقیزاده» و خروج از آن میشنویم. صدایی که مدام تکرار میشود و با تعیین مرز بیرون و درون گالری، مخاطب را درون محدوده مشخص رویدادی واحد قرار میدهد که کل مکان گالری را دربرگرفته. تکرار آن یادآور این است که گویی از اولین باری که این صدا، از پس یک سکوت طولانی، از رادیو ملی ایران پخش شد، تاریخ مدام تکرار شده و از همان تاریخ، صداهای دیگر، نفس زنان، گاه به زمزمه و گاه به فریاد، چراغی کمسو را روشن نگه داشته، روزها را شمارش کردهاند تا شاید تاریخ به فراموشی سپرده نشود. صداهایی که هرچند تک افتاده و تنها همچون نهنگ ۵۲ هرتز، شعر سرودهاند یا شمعِ آرمانی را روشن نگه داشتهاند تا وجود و فردیتشان در مقابل مونولوگ ثابت متکثر رسانه جمعی و نهادهای قدرت خاموش نشود. صداهایی که باید عیان و تا پای مرگ بگویند آنچه را آرمانشان مطالبه میکند. این تفکر ارزشی و آرمانگرایانه با یادآوری نمونههای ایستادگی و مبارزه در سرزمینها و سپهرهای مختلف – اگر نخواهیم کل نمایشگاه را صرفا به آن تقلیل دهیم- شاید هسته مرکزی آن باشد، که به گفتن دعوت میکند، حتی اگر این گفتن، محدود به یک تکگویی کوتاه باشد.
نمایشگاه “سیم کشی روکار” بافتاری درهم تنیده است از آثاری در مدیومهای متفاوت که همگی بر قالبهای تجربه شده هنر مفهومی و نظریه های نقد پسامدرنیستی و فمینیستی استوار شدهاند. در اینجا هنرمند دغدغه به رخ کشیدن خلاقیت فردی ندارد و نیز منتقد آن است، پس به راحتی از قالبهای شناخته شده هنر مفهومی استفاده کرده و در جهت برقراری ارتباط با مخاطب و رساندن اندیشه خود از آن بهره میبرد. اما نیز در عین حال این قالبها را از آن خود کرده و توانسته رد خود را برجا بگذارد. هنرمند به دنبال تاثیرگذاری تکنیکی و زیبایی شناسانه نیست بلکه تصویر را به مثابه نماد در کنار متن زبانی، در حد استعارهای برای انتقال مفهوم مورد نظر خود به کار میگیرد. هنر در اینجا در جهت برانگیختن احساسات مشخص و فراخواندن به کنش از سوی مخاطب به کار گرفته شده و در نتیجه فایدهگرا است.
این بافتار درهم تنیده اما رفته رفته از طبقه بالای گالری به پایین، در اجزای خود به شیء هنری، خُرد میشود و به صورت یک کلِ گریزان از شیئیت باقی نمیماند. هر تابلویی که فروخته میشود، کارکرد مفهومی خود برای ترغیب به کنش آرمانگرا را از دست میدهد و آرمان خود را فدای چیزی میکند که خود به آن معترض است. اثر در فضایی بینابین معلق مانده و خود حاضر به فدا شدن در راهی نیست که خود تا پایِ جان رفتن در آن را تبلیغ میکند.
اما فروشِ اثر پایانیِ نمایشگاه -که به گونهای معنادار در طبقه زیرین گالری قرار گرفته- متضمن عمل انتقادی است، در نتیجه اثر کارکرد انتقادی خود را در فروش نیز ادامه میدهد. دایره قرمز چسبانده شده بر لیبل “اثر”، خود در راستای کارکرد اعتراضی این اثر به جریان مدرنیستی حاکم بر هنر عمل میکند. اما فروش دیگر آثار نمایشگاه، این انتقاد را نقض میکند. بعلاوه این اثر به دلیل نوع روایت اغراقآمیز فیلم “خط تولید”، ظرافت و عمق خود را از دست داده و تبدیل به یک شوخی بامزه شده است. این اغراق شاید از آنجا نشات بگیرد که هنرمند خود تحت تاثیر شور خلاقانه بوده که اگر چنین بوده باشد، خود گرفتار آن وجه نبوغ آمیزی است که در هنرِ آفریننده-محور مورد اعتراض اوست، پس نتوانسته بیرون از جریان مورد انتقاد خود بایستد و آن را زیر سوال ببرد.
در میان آثار نمایشگاه که هیچ یک مشارکت محور نیستند و مخاطب را در مقام بیننده/شنونده منفعل قرار میدهند، یک اثر وی را با کنشی واقعی مواجه میسازد؛ با پوشیدن دستکش سفید و ورق زدن کتاب برجسته با عنوان ۵۱٫۴۳۴۱۵۹۰ ، ۳۵٫۷۰۰۲۳۴۰ از مجموعه “یکی بود، یکی نبود” مخاطب در عین حال که دچار همذات پنداری با صاحب احتمالی خانهای با مختصات عددیِ مشخص بر نقشه میگردد، نیز خود را در مقام عاملی از عوامل سیستم کنترل و تفتیش باز مییابد که با اشتیاق در حال سرک کشیدن از بالا، به خانهای در یکی از خیابانهای تهران است. عاملی که به راحتی و با تسلط به همه جای خانه دسترسی دارد و هر زمان بخواهد آن را روی سرش خراب میکند، بدون آن که رد انگشتش بر دیوارهای این خانه خالی از سکنه باقی بماند. این اثر مخاطب را عملا وارد بازی میکند و او را غافلگیرانه با حقیقت امروز خود چه در مقام روایت شونده و چه راوی مواجه میسازد. حال آنکه دیگر آثار تنها میتواند او را بیرون از جریان و ایمن از خطر احتمالی برقگرفتگی به تفکری مقطعی فرو ببرد و در نهایت از رمز گشایی از برخی اشارات کنایه آمیز و حرفهای مگو، مشعوف گرداند.
در مجموع آنچه از کلیت نمایشگاه بر میآید تلاش برای انتقال پیامی یک سویه است و کل نمایشگاه یک مونولوگ طولانی است که بخصوص در انتخاب رسانه مونیتورمحور -چه تصویری و چه صوتی- بیشتر خود را نمایان میسازد. نمایشگاهی است که بیمهابا رویکرد فردی هنرمند خود را اعلان میدارد و از این جهت قابل ستایش است. از جهتی دیگر شاید بتوان گفت خود برسازنده سیستمی است که تعیین میکند مخاطب از کجا به کجا برود و در این مسیرِ از پیش تعیین شده، دائما او را با صدای خود احاطه میکند. اما به هر روی این صدا، در واقع دعوت دیگر صداها به بلند شدن است.
بسیار عالی نقد شده، به عنوان کسی که نمایشگاه رو دیده و بسیار هم لذت بردم، اما زاویه ای که منتقد به اثر نگاه کرده وجوه تازه ای رو به من نشون داد که تاثیر گذار بود.