این مطلب در روزنامه شرق تاریخ ۲ دی ۹۴ منتشر شده است.
حافظ روحانی
علی یحیایی با نمایش مجموعهعکسهای «پیشدرآمد»، کاری مشکل را در پیش گرفته است؛ راهرفتن در مرزی مبهم. او میکوشد به ما نشان دهد تصورمان از هنر غرب، بیشتر به نگاهکردن در یک آینه میماند، بنابراین کار هنرمند شاید پیش از هرچیز، اکتشاف این نکته باشد که ما داریم تصویری معوج از تاریخ هنر غرب را درک میکنیم؛ تصویری که تاریخش را زیست نکردهایم؛ پس تصوری غیردقیق از آن داریم و این ممکن است به «بازسازی محاکاتی» هنرمند ایرانی از تاریخ هنر غرب منجر شود. کوشش یحیایی در نخستین نمایشگاه انفرادیاش در گالری «شیرین»، نمایش همین وجه از نگاه به تاریخ هنر غرب است و در درک این نکته، ما در نهایت بازتابی معوج از تاریخ هنر غرب را میبینیم و ادراک این بازتاب؛ یعنی نقطه آغاز.
به نظر میرسد کارهایی که در نمایشگاه به نمایش درآمدهاند، هم از نظر نوع موضوعات و هم از لحاظ شکل، ارجاعاتی به تاریخ هنر دارد، بهویژه به پرترهسازیهای قرنهای ١٧ و ١٨. بهنظر میرسد ارجاع و بازسازی تاریخ هنر، از روی قصد انجام شده؛ یعنی انگار هدف مجموعه، بازسازی و ادای دین به تاریخ هنربوده فکر دارد از اینجا نشئت میگیرد؛ بازسازی تاریخ هنر؟
به این دلیل سراغ تاریخ هنر رفتم که از لحاظ شکلی، آشنا و شناختهشده است. دورههایی که شما گفتید خیلی مد نظرم نبود؛ ولی فرم برایم مهم بود. در ضمن بیشتر از آنکه ادای دین باشد، استفاده از آنهاست. وقتی بر ساختارهای فرمیای که در تاریخ هنر تکرار شدهاند دست میگذاری، هم توانت برای بهچالشکشیدن بیشتر میشود و هم موضعگیریات مشخصتر، بههمیندلیل سراغ تاریخ هنر رفتم؛ مثلا در مجموعه، یک «مونالیزا» هست که از الهام و اشاره گذشته، کاملا دارد نشان میدهد که من «مونالیزا» هستم. بقیه تا اندازهای از فرم اصلی الهام گرفتهاند، ولی در «مونالیزا» این اتفاق کاملا عینبهعین افتاده تا آن اعوجاجی را که قرار است در تاریخ هنر بیان کند، راحتتر نشان بدهد.
این اعوجاج چیست؟ در نوشته نمایشگاه هم به اعوجاج اشاره شده، این اعوجاج از جنس طنازی یا شوخیکردن است؟
نه. اساسا مسئله این است که رابطه ما با تاریخ هنر از جنس بازتاب است؛ یعنی تصویری که ما از تاریخ هنر غرب داریم، یکجور بازتاب است؛ چرا؟ چون ما از طریق شکل و ترجمه به تاریخ هنر غرب دسترسی داشتیم؛ یعنی آن را زیست نکردهایم و زیست تاریخ هنر غرب به ما منتقل نشده است. وقتی ما با تاریخ هنر غرب مواجه میشویم، داریم آن را بازتاب میدهیم و این بازتاب معوج است. مسئله اینجاست که من دارم سعی میکنم که به این بازتاب و اعوجاج بهعنوان مهمترین عناصر در مسیر شکلدادن به کارنامه هنریام توجه کنم. این را هم در نظر بگیرید که شرق هم برای من در این روند، خیلی مهم است. به این شکل که تفکر شرقی دارد در کنار این بازتاب قرار میگیرد. حالا مسئله این است که اگر شما این بازتاب را جدی نگیرید و این بازتاب را نپذیریم، شروع میکنیم به کپیکردن مدام؛ درحالیکه فکر میکنیم داریم خودمان را تصویر میکنیم، داریم از تاریخ هنر غرب تبعیت میکنیم؛ اما اگر بپذیریم ما بازتابیم و تاریخ آنها را زیست نکردهایم، بلکه تاریخ خودمان را زیست کردهایم، آنوقت میتوانیم این دو را در کنار هم درک کنیم و هر هنرمند یا متفکری، با خودکاوی شخصی روی آن کار کند؛ اما اگر نپذیریم که بازتابیم و باور کنیم که اصل هستیم، دچار مشکل میشویم.
این بازتاب به چه معناست؟ یعنی داریم تاریخ هنر غرب را کپی میکنیم؟
نه. مسئله همینجاست. چیزی که بازتاب میشود با موضوع بازتاب یکی نیست. مسئله اینجاست که شما چقدر بازتاب را جدی میگیرید. شکل خیلی سادهاش این است که شما آینهای را مقابل یک شیء قرار میدهید، حالا به دو شکل میتوانید با تصویر در آینه برخورد کنید: اول اینکه تصویری که در آینه میبینیم بازتابی از شیء اصلی است؛ اما یک رویکرد دیگر هم وجود دارد و آن هم رویکرد پدیدارشناسانه است؛ یعنی بپذیریم که تصویر در آینه بازتاب است، ولی همین تصویر هم میتواند مورد توجه و تفکر ابژکتیو قرار بگیرد؛ یعنی خود این بازتاب، چیزی است که میتوان آن را تحلیل کرد. حالا اگر شما بیایید و این تصویر را دستکاری کنید، عملا چیزی نو به وجود آوردهاید که نباید فراموش کرد ریشه در یک شیء دیگر دارد. بااینحال این ساخته نو، با شیء اولیه در دیالکتیک قرار میگیرد؛ یعنی نه میتوانی از آن شیء جدا فرضش کنی و نه میتوانی آن را با شیء اصلی یکی فرض کنی. مسئله این است که ما اگر بازتاب را به این مفهوم بپذیریم، آنوقت است که میتوانیم درک کنیم آنچه ما میسازیم، بازتابی از هنر غرب است؛ یعنی هنر غرب دارد مسیر خودش را میرود. من دارم در شرق زندگی میکنم و نمیتوانم خودم را از ریشههای فرهنگیام جدا کنم و پیوستار تاریخی همیشه با من است و بهاینترتیب هنر من بازتابی است؛ اما اگر همانطورکه گفتم بازتاب خود، یک اصل جداگانه فرض و جدی گرفته شود و ما تسلط شیء اصلی را کنار بگذاریم و خود شیء بازتابی، شأن و جایگاه پیدا میکند، شما میتوانید حرکتتان را از آن آغاز کنید؛ ولی اگر بازتاب را نپذیریم، ما مدام مشغول کپیکردن میشویم و هیچگاه رشد نمیکنیم؛ ولی با پذیرفتن بازتاب، میتوانیم در آن دخل و تصرف کنیم.
بهاینترتیب در فرایند ساختن عکسها درواقع به این موضوع اشاره میکنید؟ آیا با عکسها بازتاب را نمایش میدهید؟
بازتاب را نمایش میدهم؛ ولی با این تعریف که مدلها روی آینههای محدب یا مقعر بازتابیده میشوند. دوربین پشت یک شیشه است و روی آن با روغن و چسب کار میشود و من از پشت این شیشه بازتاب افتاده در آینههای محدب و مقعر را عکاسی میکنم. مسئله اصلی ولی این شیشه نیست، بلکه آن آینههای محدب و مقعر مهم هستند که بازتاب از طریق آنها ممکن میشود.
پس آنچه ما در کارهای شما میبینیم، از جنبه استعاری تصویر همان بازتابی است که ما از تاریخ هنر غرب داریم؟
بله. من دارم از جنبه فرمی این فرمها را یادآور میشوم که سعی در ادغام آنها با فرمهای ایرانی هم هست.
رنگ در کارها خیلی مهم است. بخشی از این پدیده به سلیقه هنرمند مربوط میشود، ولی درعینحال، هم بر لحن کارها اثر میگذارد و هم به آنها حسوحال میدهد که سرخوش است و پر از رنگ. آیا این انتخاب رنگی، انتخاب بر اساس سلیقه است یا نوعی سرخوشی است نسبت به کشف بازتاب؟
بله. توضیحش سخت است. مسئله اینجاست که رنگ در تاریخ هنر ایران، مسئله مهمی بوده و ما آنقدر که به سایر جنبههای هنریمان نگاه کردهایم، به تاریخ رنگ توجه نکردهایم. این عکسها یکجور ادای دین به تاریخ رنگ شرقی است که من معتقدم نمیتوانیم با رویکردهای انتقادی یا نظری رنگ را از تاریخ هنرمان جدا کنیم. با جدیشدن رویکردهای مدرن اهمیت به رنگ فراموش شده. مسئله رنگرزی و رنگسازی در تاریخ هنر ما خیلی مهم بوده تاآنجاکه اخوانالصفا در مقالاتش برای رنگرزها و کسانیکه رنگهای فرش را درست میکنند، شأنی قائل است. این علاقه برای من مهم بوده. از طرف دیگر لحن نقاشگونه آثار بوده است. مهمترین مسئله فنی من در عکاسی، عکسهایی است که خود را به نقاشی نزدیک میکنند. در این فرایند، من رنگ را از شکل عکاسانهاش جدا میکنم و سعی میکنم میان عکاسی و نقاشی قرار بگیرم؛ رنگهایی که عکاسانه نیست چون دوربین نمیتواند آنها را اینچنین ثبت کند، مگر اینکه شما رنگ بسازید و روی لباسها بکشید و در رنگ، آنچنان اغراق کنید که چنین جلوهای پیدا کند. جداشدن از جلوه رنگ در عکاسی و نزدیککردن آنها به نقاشی، کاری بوده که من در این مجموعه انجام دادهام.
نتیجه کارها و نوع رنگها باعث شده که وجه تزئینی بچربد و مانع از این شود که آنچه بهعنوان مضمون در ذهن داشتهاید خود را نشان دهد، آیا راه دیگری وجود نداشت که مثلا از جنبه بصری کم کنید تا مضمون عیانتر شود؟ یعنی این جنبه بصری باعث میشود که مضمون پشت جلوه بصری گم شود.
به نظر من درباره اثر من صحبت نمیکنید؛ بلکه درباره همان بخشی از تاریخ هنر صحبت میکنید که من در آثارم بازتاب دادهام، یعنی درباره «مونالیزا» صحبت میکنید یا درباره آثار مونه؛ چون این آثار، آثاری هستند که مشخصا از دورههایی در تاریخ هنر الهام گرفتهاند و اینهایی که میگویید، ویژگی آثار آن دوره تاریخ هنر است. من موقع انتخاب آثار، مدام میپرسیدم که کدام کار را انتخاب کنم؛ مثلا بیکن گزینه خوبی بود؛ ولی اعوجاج لازم درباره کار بیکن حاصل نشد و در پروژه من نمیگنجید. مسئله اصلی سوژهای است که من انتخاب کردهام.
وقتی ما به دورهای در تاریخ هنر ارجاع میدهیم، مفاهیمی انضمامی هم همراه آن هست که خواهینخواهی به کار ما هم میرسد و متأسفانه نمیشود آنها را پاک کرد. فرارکردن از آن یا نیاز به اثر مشخص دست هنرمند دارد یا نیاز دارد که هنرمند تغییر جدی در اثر ایجاد کند که نگاه هنرمند را با وضوح به من نشان دهد یا اینکه مفاهیم انضمامی را بپذیرد. به نظر میآید شما راهحل دوم را انتخاب کردهاید.
این نکته را بگویم که به جز «مونالیزا» در هیچ اثر دیگری شما نمیتوانید به دقت ارجاع به یک دوره تاریخ هنر یا آثاری مشخص را پیدا کنید؛ یعنی اساسا هیچکدام از کارها مشخصا به دوره یا اثری بخصوص اشاره نمیکنند. خودم را از اینقبیل ارجاعات مستقیم رها کردم. من هم مثل همه، کتابهای تاریخ هنر را ورق زدهام و برای رسیدن به مسیر نقاشی، نگاه کردم و تأثیر گرفتم. اعوجاجی که در کارها هست، همان تغییر یا اثر دستی است که شما میگویید. مسیر اعوجاج اصولا ایده اصلی است.
یعنی فرایند ساختهشدن عکسها؟
بله. فراموش نکنید که نام این مجموعه «پیشدرآمد» است؛ یعنی پیشدرآمدی به این حرکت. نه اینکه این حرکت، خیلی عجیب باشد. این صرفا پیشدرآمدی است بر چیزی که تازه دارم آغاز میکنم و یک مبنای نظری دارد که آرامآرام بناکردن است. ما تا زمانی که در بند بازنمایی رئالیستی بمانیم، به خطا رفتهایم. ما در شرایطی هستیم که تاریخ هنر غرب را میخوانیم و آن را ترجمه میکنیم و مسئله بازتاب را هم در نظر نمیگیریم. فرایند برای من از این جنبهها مهم است که اول در فرایندش واجد تخیل باشد و شدن انتقادیاش را حفظ کند. من میتوانستم از این هم فراتر بروم، اما از این فراتررفتن به نظرم، اندازه نگاهنداشتن بود. من میتوانستم آنقدر بر شدت اعوجاج بیفزایم که وجه انتقادی بهوضوح خود را نشان دهد، اما در آن حالت، امکان تخیل و وجه زیباییشناسی ضربه میخورد و من میخواستم که بین آنها به یک موازنه برسم. تا اندازهای به نفع زیباییشناسی کوتاه آمدم و سعی کردم آنچه بیرون میآید، واجد زیباییشناسی و تخیل باشد و تخیل بیننده را برانگیخته کند و حس زیباییشناسیاش را ارضا کند و اما مهمتر، در دایره بستهای که رئالیسم به وجود میآورد نماند و بتواند پایش را فراتر بگذارد تا بیننده بتواند تأویل کند و در حین مواجهه با اثر، حس استعلایی در بیننده ایجاد شود. شأن انتقادی در دوران مدرن خیلی جدی است؛ ولی من انتقاد را در مسیر و روند میبینم و فکر نمیکنم که یک هنرمند بتواند در یک نمایشگاه یک روند جدی انتقادی را نشان دهد، به نظرم کارنامه ٢٠ ساله یک هنرمند میتواند شأن انتقادیاش را نشان دهد.