نگاهی به نمایشگاه فرح اصولی در گالری دستان
سحر افتخارزاده، تندیس: فرح اصولی ده تابلو از مجموعه آثار اخیر خود با عنوان “فضیلتِ زخمی” را در گالری “دستان” به نمایش گذاشته است. این آثار در قالب مینیاتور اواخر دوره صفوی کار شدهاند اما در محتوا چندین وجه مختلف را در خود گرد آوردهاند. در کنار تابلوها تصاویر پرینت شدهای از کار و اثری که کار به آن ارجاع داده با توضیحات هر دو قرار گرفته است. به استثنای دو اثر، باقی تابلوها در گستره وسیعی از تاریخ هنر قرون ۱۴ تا ۲۱ میلادی، از فراآنجلیکو تا رضا عباسی و ادی آدامز الهام گرفتهاند.
حاشیه آثار با دقت و ظرافت و همچون خودِ قلمگیریها با ممارستی زاهدانه تصویر شده و از تکرار و ترکیب عناصری همچون دشنه، فشنگ، نارنجک و دیگر اداوات جنگی مدرن شکل گرفته است. در میان این حاشیههای منظم و دقیق، جابهجا اشعاری از فروغ فرخزاد و احمد شاملو دستنویسی شده، گاهی بخشی از قطعات به تناوب تکرار شده و تاکیدی آهنگین به مضمون مورد نظر متن درون حاشیه داده است. متن اصلی آثار با محوریت زن، در مقام قربانی، به خشونت و جنگ میپردازد. تقابل فضای آرام و همان “زیبایی پالاییده” مینیاتور ایرانی با رعب و خشونتی که در ارتباط بین فیگورها به تصویر درآمده، برخلاف اشعار معترض و هنجارشکن حواشی کار، فضایی پرتنش اما خاموش ایجاد کرده. مردان مسلح به تصویر درآمده در بسیاری موارد به طرزی معنادار، بال دارند. زمینه آثار، خاکی است و دیگر رنگها ملایم و بیرمق به کار رفتهاند؛ گویی به صدای خالی از هرگونه داوری و احساس گوینده اخبار گوش میدهیم. چین و شکن جامهها و طرح پارچهها با موشکافی و حوصله بسیار کار شده؛ چنان که درخور سرشت نقاشی مینیاتور است. سرشتی که از نگاهی مثالی به جهان مینگرد و بر اثرِ یک پیشینه تفکری مشخص به سوی انتزاع و کلنگری در تصویرساختن مبتنی بر نوشتار پدید آمده و بعدتر به فردیت و واقعیت روزمره گرایش یافته تا در نهایت تحت تاثیر هنر حجمگرا و ملموس غربی محو شود.
فرح اصولی سالها است که بر پایه همین انتزاع و به دنبال زبان شخصی خود، دست به بازخوانی مینیاتور ایرانی زده، و حال آن بخشی از سنت نقاشی مینیاتور را مبنای کار قرار داده که به نوعی نفسهای آخر آن تفکر مثالی به شمار میرود و در حال رها شدن از قید متن نوشتاری مشخص و پرداختن به مضمونی مجزا با اشعاری چند در حاشیه است. در این گذار، آثار اصولی سه متن متفاوت را در یک قالب گرد هم آوردهاند: اول، ازآنخودسازی کارهایی از تاریخ هنر (که نمیتوان وجه مشترکی غیر از ذوقی بودن انتخابشان بین آنها یافت) -این ازآنخودسازی در انتخاب عنوان تابلوها بیشتر رخ مینماید؛ (برای مثال: فروغ و من، و یا : رضا، احمد و من). دوم، محتوای غالب کار، که میتوان گفت قوه قهریه سلطهجو، جنگ و خشونت معاصر است و با خود عناصری را وارد کادر میکند که وجهی پاپ به قالب سنتی دربردارنده خود میدهد. و در آخر، حاشیه حاوی اشعاری معترض که در همجواری با تصاویر، وجه مرثیه سراییشان به کارکرد انتقادی آنها میچربد.
کنارهم نشینی این متنها و ایجاد رابطه بینامتنی بین آنها هر چند در ظاهر، منجر به تولید اثری پست مدرنیستی شده،- چنان که ترکیب قالب فاخر نقاشی مینیاتور با عناصر معاصر و نیز ارجاع به آثاری از بستری یکسر متفاوت با بستر حِکمی مینیاتور (به استثنای یک مورد که به اثر رضا عباسی ارجاع میدهد)، منجر به ناهمگونی در فرم و محتوا شده که میتواند یک ویژگی پست مدرنیستی به شمار آید- (برای مثال، تذهیب با فرم ادوات جنگی، که در واقع الصاق امر انتزاعی به شیء انضمامی است و میتواند نمونهای از برخورد کلی قالب و محتوا در این مجموعه باشد) اما این نگاه تنها در سطح اثر قابل پیگیری است، و در بطن آن به غایت مدرنیست و قائل به یک ساختار مستحکم است که خود را به شکل یک کل منسجم خدشه ناپذیر و غیرقابل تغییر نشان میدهد. کلی که اصرار دارد دست نخورده باقی بماند و هرگونه مفهوم مدنظر خود را منقاد به مستحیل شدن در ساختار خود کند. پس میتوان گفت هنرمند در بازخوانی خود، رفتار انتقادی مخاطره آمیزی را در پیش نگرفته، تکنیک و ساختار قالب کار خود را به چالش نکشیده و در میانه ایستاده است. در اینجا تنها محتوایی معاصر به قالبی سنتی الصاق شده و چنان که در توضیح راجع به نمایشگاه نیز آمده، به کارگیری همزمان ابزارهای سنتی و معاصر، در نهایت موجب اقبال بینالمللی آن گشته است. در نتیجه اثری که در نهایت دیده میشود، تابلویی نفیس است که با آنکه مدعی رفتاری انتقادی در مواجهه با بزک رسانهها در انتقال اخبار فجایع معاصر است، خود نیز به همان صورت عمل کرده و از این همنشینی اگزوتیک بهره میبرد. بعلاوه این مجموعه، با دستمایه قرار دادن زن به مثابه قربانی، برانگیزاننده ترحم و سوگواری و تضمین کننده دیگرخوشامدخواهی داخلی است و در راستای اقتصاد هنر و صنعت فرهنگ گام میزند.
باید پرسید اگر موضوعات جهان پرتنش معاصر، مستلزم واکنشی انتقادی و نیازمند بهرهگیری از رسانهای معاصر برای بیان خود است، سبب پافشاری یک هنرمند بر سنت رسانهای خود چیست! آیا قرار است بازخوانی سنت، منجر به انکشاف تازه و یک واسازی-بازسازی شود که همچون واسطهای در خدمت هنرمند و بیان هنری او عمل میکند، یا آنکه این باز فراخوانی، خود در حال تبدیل به یک سنت است که همچون فضیلتی بر هنرمند بار شده و او را تحت سیطره خود قرار داده است!