سحر افتخارزاده این بار به نقد تابلوهای حمید هادی نژاد در گالری افرند پرداخته است .
تندیس از قدیمی ترین رسانههای حیطه هنرهای تجسمی در ایران میباشد که به صورت تخصصی به نقد و بررسی نمایشگاهها و آثار هنرمندان میپردازد . از این رو از تمامی هنرمندان و نگارخانههای سراسر کشور دعوت میشود برای درج اخبار نمایشگاهی و نقد آثار هنری با تندیس در ارتباط باشند .
[divider style=”solid” top=”20″ bottom=”20″]
حمید هادی نژاد ۱۲ تابلو از آثار طراحی خود، با عنوان “نشانیهای نرفته” را در گالری افرند به نمایش گذاشته است. از این آثار، چهار اثر با مداد بر روی مقوا، چهار اثر مرکب روی مقوا و چهار اثر با ترکیب این دو بر روی مقوا کار شدهاند. در همگی تابلوها -که اکثرا در قطع ۷۰×۱۰۰ هستند-، جستجوگری و بداهت طراحانه و مهارت در لکهگذاریها و خطوط به چشم میخورد. در آثار مرکبی با تصاویر پیچان در هم، متشکل از فیگورهای انسانی و حیوانی قابل تشخیص و گاه اشکالی نامشخص که تخیل مخاطب را برای مکشوف ساختن خود به بازی میگیرند، سیالیت حرکت در کادر و رهایی طراحی ذهنی دیده میشود. شاید بتوان آن نظام بصری نو و منحصربفردی که در استیتمنت نمایشگاه به آن اشاره شده را در این آثار جستجو کرد.
در آثار مدادی بداهت طراحی از نوع دیگری است، به نوعی که نمیتوان به آن نسبتى آنی داد. چراکه در اینجا به جای خط، سطوح هستند که در ترکیب با هم پیچیدگیهای فرمی را پدید آوردهاند. این سطوح در کلیت خود برسازنده فیگورهایی قابل تشخیص اما نا متعین هستند. این نامتعین بودن در جزئیات و قابل تشخیص بودن در کلیت، امکان درگیری بصری خوشایندی را برای مخاطب فراهم میکند. اما آثار اخیر به لحاظ ترکیب بندی ضعیفتر از آثار مرکبی ظاهر شدهاند و گویی این تمرکز بر سایه روشن کاری اجزاء، نقطه توجه را از نگاه کلی به تمام سطح اثر ربوده است.
در چهار اثر دیگر که با لکهگذاری های مدادی و طراحی خطی با مرکب کار شده، وجه فیگوراتیو غالب است و نیز نوعی روایت وارد آثار شده که آنها را به تصویرسازی نزدیک کرده و گویی نفسِ طراحی در اینجا به نفع قصه گویی عقب نشسته است. لکهگذاریهای مدادی کمک کرده تا فیگورهای منفک و پراکنده در قاب به هم پیوند بخورند و ترکیبهای منسجمی پدید آورند. اما آن روحیه جستجوگری و رهایی خطوط در اینجا فدای بازنمایی شده. هر چند در بعضی جزئیات، نوع قلم گیری متفاوت، این میل بازیگوشانه را نمایندگی میکند اما باز آن هم در خدمت فضاسازی به کار گرفته شده است.
“نشانیهای نرفته” در مجموع، نمایشگاه چند پارهای است. مجموعهای است از تجربیات گوناگون در حیطه طراحی که البته همین گوناگونی میتواند مزیت آن به حساب آید. اما اگرچه این آثار از پس خودانگیختگی طراحانه خلق شدهاند- و در نتیجه ذهن مخاطب را وارد یک بازی و جستجوی بصری میکنند که منجر به تعابیری روانشناختی و یا معانی چندپهلو میشود،- میتوان گفت در بیشتر موارد راه نرفتهای را پیش پای مخاطب نمینهند. بداهگی طراحانه هر چند در قلم و مهارت تکنیکی طراح مشهود است اما نوع برخورد با طراحی اینجا و آنجا یاد آور تکه هایی از تاریخ هنر است و در نتیجه از خودبسندگی و حرکت از درون به بیرون، دور میشود. بازی با سطوح و سایه روشن ها به نوعی یاد آور تجربیات کوبیست ها و فوتوریستها است و نمیتواند خود را از زیر سایه تاریخ هنر بیرون بکشد یا چیزی به آن بیافزاید.
نقوش در همِ جانوری-انسانی گویی تاثیری دور از نقوش سلجوقی یا قلمگیریهای اواخر صفوی در خود دارد اما مشخصا به آنها ارجاع نمیدهد و تنها یک تاثیرپذیری ناخوداگاه بصری در خود دارد که گاهی در روند طراحی آزاد ذهنی رخ مینماید اما به هر روی طراح توانسته این نوع کاربست خطوط را با تغییر ابعاد کادر، ایجاد حرکت در کادر و بازی با فضاهای منفی از آن خود سازد، هرچند همچنان نیاز به پر کردن کادر و ترکیب بندیهای متمرکز در ساختار آثار مشهود است.
در این بین شاید آثاری که از ترکیب مداد و مرکب پدید آمدهاند بتوانند از منظر تکنیکی ترکیبی نو را پیش رو نهند اما همچنان در بند قصه گویی باقی میمانند و اصرار بر ادامه طراحی تا تمام شدن فیگور و رسیدن به یک قطعیت در آنها از رهایی طراحانه میکاهد. بند دیگر بر پای طراحیهای این نمایشگاه، ابعاد یکسان و ثابت بودن سطح اثرپذیر کار در اکثر آثار است. حال آنکه به دلیل تنوع تکنیکی و فضاهای نسبتا متفاوت آثار، به نظر میرسد با سه دوره مختلف از کار هنرمند روبرو هستیم – هرچند به دلیل نبود برچسب مشخصات آثار و نبود تاریخ اجرای اثر در کنار امضای هنرمند، و یا اشارهای در استیتمنت، نمیتوان از این مسئله یا خلاف آن مطمئن بود.- این محدودیت در کادر و متریال با نفس طاغی طراحی در تناقض است و وقتی در کنار نوع چیدمان بسته و بیتحرک نمایشگاه قرار میگیرد، گذشته از آنکه مواجهه درخور با آثار را مختل میکند، نیز آن شور و تحرک ذاتی طراحی را سرد میسازد.
نکته دیگری که در مورد این نمایشگاه میتوان به آن اشاره کرد، حضور مدیوم موسیقی در فضای ارائه آثار است. پخش آلبوم “لایههای تاریکی” از کیهان کلهر که شاید بتوان گفت خود در حیطه موسیقی دارای وجهی طراحانه است، اگرچه به حال و هوای آثار نزدیک بنظر میرسد، اما توجیه قابل قبولی ندارد. آیا پخش موسیقی در نمایشگاه طراحی در راستای تقویت تاثیرگذاری آثار است؟ آیا مدیوم طراحی از خودبسندگی کافی در ارائه برخوردار نیست؟ در شرایطی بدون حضور موسیقی مواجهه مخاطب با اثر چگونه خواهد بود؟ این سوالات میتواند درمورد برخی دیگر از نمایشگاههای تجسمی نیز مطرح شود.
[/one_half_last]