پرونده پرتره| بخش پنجم، دوره باستانی پسین و صدر مسیحیت

چهره‌نگاری در دوره باستانی پسین و صدر مسیحیت
  • گردآوری: مهسا کریمی
در شماره‌ی گذشته چهره‌نگاری در روم باستان بررسی شد و دیدیم که مهمترین ویژگی چهره‌نگاری رومی که در ابتدا تقلید صرف از هنر یونانی بود، واقع‌نمایی کامل در پیکرتراشی و نقاشی بوده است. چهره‌سازی در روم باستان به صورت یک سنت رسمی درآمده بود.

بخش های قبلی این پرونده را اینجا ببینید:


تک‌چهره‌های نقاشی شده‌ی مومی که در منطقه‌ی فیوم یافت شده، نشان‌دهنده‌ی واقع‌نمایی و فردگرایی در چهره‌نگاری‌های قرن دوم میلادی است. این چهره‌های نقاشی شده‌ی فیوم هم وامدار رسم باستانی مصریان یعنی ضمیمه کردن تمثالی از متوفا به جسد مومیایی است و هم چهره‌سازی هنرمندان رومی، چرا که اکثر این نقاشی‌ها از جهت چهره‌سازی تقلیدی از مدهای رایج مو و صورت رومی بوده است. زنده‌نمایی در این چهره‌نگاری‌ها بسیار زیاد است. این چهره‌ها معمولا دارای عناصر مشترکی مانند تاکید بر چشم‌ها، طرز جانمایی نقاط روشن و سایه‌ها، و زاویه‌ی دیده شدن چهره بودند. به تعبیر جنسن ” این چهره‌نگاری‌ها سبک دارند و در غیر این صورت نمی‌شد آنها را از عکس فوری بازشناخت.” ۱ تاریخ‌نگاران و پژوهشگران هنری این تک‌چهره‌ها را بسیار نزدیک به تعریف رنسانسی چهره‌نگاری یا پرتره‌سازی می‌دانند. مومیایی‌های فیوم امکان ردیابی شکوفایی و پیشرفت پله پله‌ی هنر چهره‌سازی را به تاریخ نگاران می‌دهد.

Fajum3

چهره‌نگاری در دوران امپراطوری پسین تغییرات زیادی داشت. “ساخت پیکره‌ها و تک‌چهره‌های امپراطوران سالخورده در روم تازگی نداشت، ولی پیکره‌ها و تک‌چهره‌های مارکوس نخستین پیکره‌هایی بودند که در آنها یک امپراطور روم با قیافه‌ی خسته، اندوهگین و حتی نگران ظاهر می‌شد. نخستین بار است که خستگی و فرسودگی حاصل از جنگ‌های پیوسته در مرزها و سنگینی بار فرمانروایی بر یک امپراطوری پهناور جهانی، نشانه‌های خود را در چهره‌ی یک امپراطور به تماشا می‌گذارد. پیکرتراش خاندان آنتونین‌ها به خود جرات داده و پایش را از حدود واقع‌نمایی دوره‌ی جمهوری روم فراتر گذاشته و از شخصیت، اندیشه‌ها و روحیات او پرده برداشته است تا همگان بتوانند آنها را به همان شکلی که هستند، مشاهده کنند. این یک نقطه‌ی عطف بزرگ در تاریخ هنر عصر باستان بود و زمانی رخ می‌دهد که پیکرتراشان نقوش برجسته نیز با سبک کلاسیک یونانی به چالش برخاسته بودند؛ این چرخش، نقطه‌ی آغازی بر پایان یافتن دوره‌ی سلطه‌ی هنر کلاسیک در دنیای یونانی _ رومی شد.”۲ در میانه‌های قرن دوم میلادی سیطره‌ی هنر کلاسیک یونانی کم‌کم رو به افول گذاشت و هنرمندان دوره‌ی امپراطوری روم به طراحی‌های نو در ترکیب‌بندی برای آفرینش نقش‌برجسته و افزودن یک عنصر روان‌شناختی بر پیکره‌ها و تک‌چهره‌ها روی آوردند. در قرن سوم، تقلید از آثار یونان دیگر جایی نداشت وهنرمندان از نگرانی و اضطراب درونی امپراطوران با تک‌چهره‌هایی در حرکت پرده برمی‌داشتند. در دو قرن بعد، به خصوص در تزیینات داخلی بناها سلطه‌ با نقاشی است. نقاشی، هنر غالب اواخر عهد امپراطوری و صدر مسیحیت است؛ جایگاهی که پیکرتراشی در اعصار کلاسیک داشت، نقاشی اشغال کرده است. ریشه‌ی این جایگزینی از طرفی فرمان کلیسا است که پیکرتراشی را نهی می‌کند و آثار دو بعدی را مورد تشویق قرار می‌دهد؛ از طرفی هم در تفکرات رومیان این دوره، درباره‌ی برتری نقاشی به پیکرتراشی، ریشه دارد. ” شخصیت‌های ممتاز روز به روز رغبت بیشتری به کار نقاشی نشان می‌دهند و حتی امپراطورانی چون نرون و هادرین و والنتین‌اول ، همه به این سرگرمی شایع می‌پردازند، اما پیکرتراشی یحتمل چون مستلزم صرف کوشش‌های بدنی است و نیاز به دستگاه‌های پیچیده‌تری دارد هم‌چنان به عنوان مشغله‌ای مخالف جایگاه نجبا تلقی می‌شود. ولی نقاشی را مادامی که هدفش تحصیل سود نباشد حتی به چشم احترام نیز می‌نگرند.” ۳ این تغییر جایگاه پیکرتراشی به نقاشی با توجه به نظر منفی ادیان به این هنر و نسبت دادن آن به بت‌پرستی ، تا دوران رنسانس نیز ادامه یافت.

جهان‌بینی ماوراءالطبیعه بر سده‌های میانه چیره است و هنر هم‌چنان مذهبی است و در حقیقت باز هم نقش حامیان اهمیت فراوانی دارد. هنر صدر مسیحیت، طی دو یا سه قرن ابتدایی وجود خود، دنباله یا وجه دیگر هنر روم اواخر عهد امپراطوری است. در آثار هنری اواخر عهد امپراطوری، خاصه آثار عصر کنستانتین، خطوط اساسی هنر صدر مسیحیت بر ظهور خود مسیحیت پیشی می‌جوید: گرایشی که به سوی روحانیت و انتزاع نشان می‌دهد، تقاضایی که برای دید از روبرو دارد، و توجه به هیبت و بی‌اعتنایی به خصوصیات فردی چهره‌نگاری‌ها از مهم‌ترین این ویژگی‌ها در هنر آن دوره است. در واقع مرز مشخصی بین هنر این دو دوره وجود نداشته و به شکلی در هم تنیده و برهم تاثیر گذاشته‌اند. تک‌چهره‌های دوره‌ی امپراطوری پسین ماهیتی ساختگی داشته‌اند و از آن واقع‌گرایی گذشته‌ی رومیان باستان خبری نیست. امپراطوران این دوره به تناسب نیاز و آنچه که می‌خواستند به مردم انتقال دهند، اجازه‌ی چهره‌نگاری به هنرمند می‌دادند. به همین دلیل از یک امپراطور تصاویر و نقش‌برجسته‌های بسیار متفاوتی می‌بینیم که گاه هیچ شباهتی به یکدیگر ندارند. تک‌چهره در هنر رومی این دوران غالبا با تصویر مترادف نیست.

پیکرتراشان کنستانتین، نقوش برجسته‌ی متعلق به سده‌‌ی دوم میلادی را بازآرایی کردند تا با از نو کنده‌کاری کردن سرها و چهره‌های کنستانتین چنان‌که شایسته است از وی ستایش به عمل آورند. مورخان هنر همواره از این کاربرد دوباره‌ی پیکره‌ها و نقش‌های ‌برجسته‌ به عنوان مدرکی دال بر زوال خلاقیت و مهارت فنی در دوره‌ی امپراطوری روم پسین نام برده‌اند. حالت رسمی و انتزاعی هنر در دوره‌ی فرمانروایی کنستانتین و نیز پایان دادنش به پیگرد و آزار مسیحیان، راه را برای بالیدن هنر شمایل‌سازی در سده‌های میانه هموار کرد و به تعبیر گاردنر، هنر در این دوره آینه‌ی تمام‌نمای گذار از جهان باستان به جهان سده‌های میانه است.

portre bastan

در این دوران برخلاف آنکه کنستانتین مسیحیت را دین رسمی اعلام می‌کند و حمایت از موضوعات مسیحی در چهره‌نگاری رایج است، باز هم هنرمندانی بودند،که به شیوه‌ی کلاسیک یونان و روم باستان چهره‌نگاری کرده و از اصول زیبایی‌شناختی گذشته‌ی کلاسیک هواداری می‌کردند. حالت‌های عاری از نگرانی و هیجان، و حال و هوای سرشار از آرامش معنوی در این آثار، نشان‌دهنده‌ی وجود هنرمندانی است که هم‌چنان در چارچوب‌های کلاسیک و زنده کار کرده و  به گفته‌ی هلن گاردنر برای زیبایی انسان به عنوان کانون محوری خود جنبه‌ای آرمانی قائل هستند.” صاحبان قدرتمند زر و زور در سنای رم که در برابر تحمیل دین مسیحی بر سراسر امپراطوری روم در اواخر سده‌ی چهارم میلادی ایستادگی می‌کردند، به احتمال زیاد، عمدا سنت‌های کلاسیک را زنده نگه ‌می‌داشتند و به آنها ادامه می‌دادند. سنت کلاسیک علی‌رغم گزینش سراسری اصول زیبایی‌شناسی دوره‌ی باستانی با تاکید گذاشتن بر تجسم پیکره‌های آبگون با نمای تمام‌رخ در سده‌های سوم و چهارم میلادی، در هنرها به حیات خود ادامه داد و در سده‌های میانه نیز هرگز به طور کامل خاموش نشد. هنر کلاسیک، با بازگشت‌ها، بازسازی‌ها و مرمت‌های متناوب، در کنار هم و در نقطه‌ی مقابل سبک‌های غیرکلاسیک سده‌های میانه زنده ماند تا آنکه یک‌بار دیگر در دوره‌ی رنسانس بر عرصه‌ها غالب شد.”۴

آثار هنری آفریده شده به دست یهودیان و مسیحیان در دوره‌ی باستانی پسین، با آثار هنری غیر مذهبی رومیان که در همان دوره آفریده می‌شدند، از جهت سبک و اسلوب تفاوتی نداشت؛ تفاوت اصلی در محتوای آثار بوده است. در نقاشی‌های دیواری کاتاکومب‌های دوران صدر مسیحیت، گاهی اسطوره‌های سنتی یونان و روم نیز دیده شده است. در برخی از نقاشی‌های موجود در این دخمه‌ها،مسیح جوانی موبلند با یک پیراهن ساده به تن تصویر شده و در پیکره‌ای دیگر، به همراه دو تن از حواریون مانند خدایان رومی خلق شده است. چهره‌نگاری‌ها‌ی این دوران تا حدود قرن چهارم میلادی ترکیبی از تفسیرهای مسیحی و هنر رومیان است . از قرن سوم به بعد همان‌طور که اشاره کردم، محتوای کارها آشکارا مسیحی می‌‎‏شود که این به طور مشخص به دلیل سلطه‌ی آنان بر هنر و در حقیقت همان نقش دین و حامی در تغییر ویژگی‌های آثار هنری و به خصوص چهره‌نگاری است. در نقاشی، موزاییک‌کاری و معدود پیکرتراشی‌های آن دوران، موضوع چهره‌نگاری‌ها با تعداد زیاد مربوط به مسیح و حواریون است که در حقیقت از نظر موضوعی شبیه به همان چهره‌نگاری امپراطوران رومی است. مسیح معمولا از روبرو تصویر می‌شود تا بتواند تاثیر بیشتری بر مخاطب داشته باشد. آفرینش پیکره‌های مستقل و تک‌ایستاده‌ی مسیح در دوره‌های باستانی پسین چندان رواج نداشته تا شبه‌ای بر بت پرستی نرود. چندین پیکره‌ی کوچک اندام که با همان حالت ایستایی نامتقارن یونانی بازنمایی شده، کشف شده‌اند که به احتمال حامیان ساختشان یونانیان تازه مسیحی شده، بوده باشند.

۳

در قسمت بعد چهره‌نگاری بیزانسی بررسی خواهد شد.

[/one_half_last]


منابع:

۱-تاریخ هنر جهان. هورست جنسن و انتونی ف جنسن. محمد تقی فرامرزی. انتشارات مازیار چاپ دوم۱۳۹۴

۲- هنر در گذر زمان. هلن گاردنر. محمد تقی فرامرزی. انتشارات مازیار چاپ چهاردهم۱۳۹۴

۳- تاریخ اجتماعی هنر. جلد یک. ابراهیم یونسی. انتشارات خوارزمی ۱۳۷۰

۴- هنر در گذر زمان