چهرهنگاری در دوران بیزانس آغازین
- گردآوری و تالیف: مهسا کریمی
بخش های قبلی این پرونده را اینجا ببینید:
- هنرمند/منتقد؛ هم این و هم آن
- مسعود اسکندری ؛ عکاس مهاجر
- تاریخچهای بر پرتره سازی و صورتگری| بخش اول
- تاریخچهای بر پرتره سازی و صورتگری |بخش دوم
- تاریخچه ای بر پرتره سازی و صورتگری|بخش سوم
- پرونده پرتره | بخش چهارم: روم باستان
- پرونده پرتره| بخش پنجم، دوره باستانی پسین و صدر مسیحیت
هنر بیزانسی نه فقط به هنر امپراطوری روم شرقی بلکه به فرهنگ و سبکی با خصوصیات ویژه نیز مربوط میشود. هیچ خط فاصل مشخصی بین هنر مسیحیت آغازین و هنر بیزانسی وجود ندارد. دنیای بیزانس به گونهای ادامهی شیوهی زندگی در امپراطوری پسین و فرهنگ برخاسته از مسیحیت اولیه بهشمارمیرود. شکاف مذهبی و سیاسی بین شرق و غرب امپراطوری روم منجر به شکاف هنری نیز شد. در اروپای غربی، قبایل سلت و ژرمن وارث آخرین مرحلهی تمدن عصر باستان گردیدند که هنر مسیحیت آغازین نیز بخشی از آن بود، و آن را به تمدن سدههای میانه تبدیل کردند. در امپراطوری روم شرقی(بیزانس) نیز آخرین مرحلهی تمدن عصر باستان به حیات خود ادامه داد، هرچند عناصر یونانی و شرقی روز به روز بیشتر وارد عرصه میشدند و میراث رومی را از میدان به در میکردند. از تفاوتهای هنر بیزانسی با هنر اروپای باختری در قرون وسطی اهمیت و برتری وجه عبادی در مقابل وجه تعلیمی هنر بوده است. نوعی احساس سنت یا تداوم گذشته، در محور تکاملی هنر بیزانس قرار داشت. بیزانس ترکیبی از سنت هلنیستی، اندیشهی مسیحی و هنر و اندیشهی شرقی بود که تاثیر زیادی بر اروپای قرون وسطی گذاشت. این تاثیر به خصوص در آثار نقاشان سدههای سیزده و چهارده ایتالیا مشاهده میشود. چهرهنگاری و نقاشی ایرانی دورهی مغول نیز تحت تاثیر هنر بیزانس بوده است. ” در قرون وسطی، هیچ جا در جهان سنت کلاسیک را بهتر از بیزانس پاس نداشتند. اگرچه امپراطوری شرقی را وارث امپراطوری روم میشمرند، این امپراطوری یکراست از تبار یونان کلاسیک بوده است. یکی از مشخصههای بنیانی هنر تصویری بیزانسی این مفهوم است که در هنر توان بالقوهی آن وجود دارد که افزون بر بازنمودن پدیدههای ادراک شده، آنها را تفسیر کند.”۱ گرچه ماهیت و محتوای هنر بیزانسی همواره دینی بوده، اما سبک بازنمودی آن دچار دگرگونیهای زیادی شده و تاثیرات متفاوتی از هنر کلاسیک و هنر شرقی در آن مشاهده میشود. آثار تصویری غیرمذهبی نیز از این دوران به جای مانده است، اما تعدادشان در مقایسه با چهرهنگاریها و نقاشیهایی که از کتابهای مذهبی و زندگینامههای قدیسان گرفته شده بسیار کمتر است. هنر بیزانس آغازین در تصویرسازی کتب، چهرهنگاری و موزاییککاریهای کلیسا، مبتنی بر داستانسرایی بوده و ترکیببندیها نیز بر اساس نسبتهای دینی صورت میگرفته است. هنرمند با استفاده از جزئیاتی مثل قرار گرفتن حالت پا و کمی جلو عقب کردن پاها در ترکیببندی، جایگاه اسقف و امپراطور را مشخص کرده است. در چهرهنگاریهای گروهی، در پسزمینه هیچ نقشی دیده نمیشود و با ترکیببندیهای خطی و صورتهایی همگی از روبرو چهرهنگاری صورت گرفته است.
هنر بیزانسی حتی هنگامی که در خدمت امپراطوران بود، خصلت دین سالارانهاش را حفظ کرد؛ زیرا امپراطور فرمانروای الهی به شمار میآمد. وظیفهی هنرمند بیزانسی برگردانیدن افکار و نظرات علمای الهی به زبان هنر بود؛ و از این رو، هنر فاقد شخصیت فردی، و مقید به سنت بود.” ۲ تصویرسازی کتب و داستانهای مذهبی از هنرهای رایج دورهی بیزانس آغازین بوده که در آن چهرهنگاری وجود داشته است. همانطور که در قسمت مربوط به روم نیز اشاره شد، شیوهی روایتگری از آن دوران رایج بوده و هنرمند بیزانسی از آن بهره برده است. اما در دوران بیزانس از این شیوه بیشتر برای توصیف و قابل فهم کردن مطالب و روایتهای دینی استفاده میشده. هنرمند این دوره با توجه به آنچه حامیان یعنی امپراطور و عالمان دینی کلیسا انتظار داشتند، و با استفاده از آموزشها و آثار باقیمانده از دوران کلاسیک، اثر خلق کرده است. تقلید از الهههای کلاسیک یونانی در کندهکاریها و نقشبرجستهها نیز مشاهده میشود، اما نمادها تغییر کرده و مسیحی شده است. جامهپردازی، نقوش و جلوههای ظاهری چهره و به خصوص آرایش موی سر، نشاندهندهی وفاداری برخی از هنرمندان این دوره به سنتهای کلاسیک بوده است. تاکید بیشتر بر نقشبرجسته و کندهکاری است تا وابستگیاش به زمین را نشان دهد، و پیکرتراشی سهبعدی تقریبا حذف شده تا شبههای از بتپرستی ایجاد نشود. این مساله در ابعاد آثار هم دیده میشود. تقریبا تمام مسیحیان نخستین در مورد اینکه هیچ مجسمهای نباید در خانهی خدا وجود داشته باشد اتفاق نظر داشتند.
“مجسمهها به بتهای کافران شباهت داشتند و قرار دادن تندیس خدا و یا یکی از قدیسان او در محراب کلیسا حرام بود. ” در جریان بحثهای دینی مربوط به بتشکنی، ساختن و تراشیدن پیکرههای بزرگ نهی شده بود، اما بیزانسیها پیکرتراشی را جزء هنرهای ظریفه به حساب میآوردند. از طرفی نقاشی و موزاییککاری را دقیقا تصاویری تجسمی مثل تصاویر کندهکاری شده در نظر نگرفتند و برای آن استثناء قائل شدند.” ۳ در این دوره فتوای یک عالم دینی باعث شد نقاشی و چهرهنگاری و تا حدودی نقشبرجسته از این محدودیت مذهبی در امان بماند. با استناد به این حکم تصاویر و نقشبرجستهها میتوانستند از جهت تعلیم کلام خدا به عامهی مردم و بیسوادان مفید باشند. ” در نظر بسیاری از متفکران مسیحی، شمایلها جلوهی محسوس حیات و لطف الهی بر روی زمیناند و از این رو ، آنها را چون تصاویر عادی از ریشهای دنیوی و زمینی نمیدانند. هفتمین شورای عمومی روحانیون مسیحی ، فتوا میدهد که این نقوش و شمایلها به هیچ وجه صرفا توسط نقاشان ابداع نشدهاند، بلکه در اصل و باطن، منشایی الهی دارند.” ۴ منظور از شمایل تصاویری است که از عیسی مسیح، مریم مقدس و یا حواریون خلق میشود. این شمایلها را جزء نقاشی از چهره محسوب میکنند، زیرا اینگونه نقاشیها در دورهی بیزانس از دل قابهای تکچهرهی یونانی-رومی به وجود آمدند.
یکی از دلایل اصلی در توجیه پیدایش شمایل این بود که میگفتند مسیح همراه با مریم بر قدیس لوقا ظاهر شدهاند و مسیح اجازه داده که قدیس چهرهی هر دو را نقاشی کند. ” برخی نسخههای این الگوهای اولیه، به سبب معجزاتی که از طریق آنها به وقوع پیوسته بود یا به سبب کمالمعنوی یا آموزهایشان، در کلیسای ارتدوکس شرق قداست رسمی یافتهاند؛ این نسخهها به نوبهی خود به الگوهای اولیهای برای شمایلها بدل شدند.” ۵ به تعبیر جانسن در بیشتر این آثار مریم و مسیح شبیه به الهههای مصری و رومی و یونانی بازنمایی شدهاند و یادآور چهرهنگاریهای بهدست آمده فیوم هستند.مادهی خام بسیاری از این شمایلها، رنگ مومی روی چوب است که در حقیقت ادامهی سنت نقاشیهای مصر در دورهی امپراطوری روم است.(رجوع کنید به نوشتار شمارهی سوم، “چهرهنگاری در روم باستان”) مردم آن دوران به نقش معجزهگر این شمایلها باور داشتند و به اعتقاد عدهای در هر شمایل خود مسیح یا حواریون حضور دارند. شمایلهای بیزانس وارثان سنت چهرهنگاری رومی هستند که موضوع و کارکردشان مسیحی شده است. محیالدین ابن عربی در اینباره میگوید: ” مردم بیزانس هنر صورتگری را به کمال رساندند، زیرا از نظر ایشان فردانیت حضرت مسیح که در تصویر او جلوهگر شده است، بهترین وسیلهای است که توجه و تمرکز فکر را به توحید الهی جلب میکند.” ۶
شمایلهای نقاشیشده و موزاییککاری با موضوعات مذهبی و همینطور چهرهنگاری از امپراطور در کنار افراد دینی در تزیینات کلیساهای بیزانسی جایگاه ویژهای داشته است. این روند تا قرن هشتم میلادی ادامه داشت و با پیکار شمایلشکنی(در شمارهی آینده به آن خواهیم پرداخت) دچار رکود شد و بسیاری از شمایلها از بین رفتند. یکی از مهمترین کلیساهایی که با این چهرهنگاریها تزیین شده، کلیسای « سان ویتاله » است. در این چهرهنگاریها فقط در مورد افراد مهم فردیت شکل گرفته و بقیه افراد حتی حواریون با چهرههایی تقریبا یکسان تصویر شدهاند. بدنها همگی به یک شکل واحد خلق شدهاند و بدن جاندار به چیزی غیرمادی بدل شده و حالت خشک و رسمی دارند. پسزمینهی چهرهنگاریها تکرنگ و فاقد جزییات است. ” هیکلهای بلند و باریک اندام، با پاهای کوچک، صورتهای ظریف و بادامیشکل که چشمانی درشت و خیره بر آنها چیرهاند و اندامی که گویی فقط از عهدهی برخی اعمال باوقار و تشریفاتی برمیآید و فقط میتواند جامههایی غرق در نقش و رنگهای تزیینی بر تن کنند. از هرگونه اشاره به حرکت یا تغییر خودداری شده است. ابعاد زمان و مکان زمینی جای خود را به یک زمان حال ابدی در میان تلالو زرین آسمان دادهاند. به همین دلیل است که به نظر میرسد تمثالهای رسمی و تمامرخ واقع در موزاییکها به درباری آسمانی تعلق دارند نه زمینی. این وحدت اقتدار سیاسی و دینی، دقیقا بازتابی از« پادشاهی الهی » امپراطوری بیزانس است.” ۷ در این دوره دیگر پیکرهای برهنه تصویر نمیشود و چهرهی زنان به غیر از مریم عذرا بسیار محدود خلق شده است. هنرمند در چهرهنگاری خونسردی و آرامشی آسمانی تصویر میکند که در مقابل چهرههای رنج دیده ،سراسیمه و گاه خشمگین زمینی قرار دارد. ابعاد و تناسبات در این دوره تا حدودی با دورههای گذشته و امروزی متفاوت است و کشیدگی اندام بیش از امروز است. هنرمند کوششی برای نشان دادن یک انسان عادی ندارد و هدفش بیان حالتی جاودانه و فوق انسانی است. هنرمند با توجه به سلیقهی حامیان، از سنتهایی که میتوانند در انتقال این حس به بیننده کارساز باشند، بهره میگیرد. ” اگر کلیسا خود به قدرتی مطلق بدل نگردیده بود، امکان نداشت هنر دربار بیزانس بتواند به هنر کمال یافتهی مسیحیت بدل شود. هدف و غایت هنری آنان این بود که هنر باید وسیلهی بیان قدرت مطلق و عظمت و شکوه مافوق بشری و کیفیت مرموزی باشد که تقرب و وصول بدان ممکن نیست. شیوهای که برای وصول به این هدف بهکار برده میشد ” دید از روبرو ” بود، که از نظر روانی تاثیر ویژهای داشت. از یکسو حالت خشک سیمائی که باید از روبرو تصویر شود همین حالت ذهنی را در بیننده پدید میآورد و از سوی دیگر هنرمند، با این برخورد، احترام و تکریم خویش را نسبت به بیننده ظاهر میسازد، و البته وی این بیننده را در وهلهی نخست در وجود شخص امپراطور که حامی و مخدوم او است تصور میکند. این احترام و تکریم در حقیقت مفهوم روانی دید از روبرو است. دید از روبرو در هر سیمائی که باشد، تا حدی همان حالات و حرکات خاص مواقع تشریفات را به خود میگیرد. هنر بیزانس مسیح را در مقام شاه و مریم را در مقام شاهبانو ارائه میکند؛ با قیافههای سرد و خویشتندار بر سریر تکیه میزنند. سیماهای تصاویر به هیچ روی مجاز نیستند آزادانه حرکت کنند و یا حتی نظر به سوئی افکنند. تمام عناصر بشری و ذهنی و ارادی در آنها سرکوب شده است.”۸
چهرهنگاری دورهی بیزانس آغازین با تلفیق سنتهای یونانی-رومی با هنر شرق و نیز توجه به شرایط اعتقادی حامیان دینی و حکومتی، توانست به شیوهای مستقل بدل شود و به عنوان پیوندی بین دنیای کلاسیک و فرهنگ بعدی اروپا نقش ویژهای داشته باشد. در شمارهی آینده به دورهی بیزانس میانه خواهیم پرداخت.[/one_half_last]
منابع :
۱ انگیزهی آفرینندگی در سیر تاریخی هنرها.دنیس اسپور.امیرجلالالدین اعلم. انتشارات نیلوفر. چاپ دوم۱۳۹۲
۲ دایرهالمعارف هنر.رویین پاکباز.انتشارات علمیفرهنگی.چاپ اول۱۳۸۰
۳ تاریخ تحلیلی هنر.آپچان/وینگرت/مالر.محمد هوشمندویژه.انتشارات بهجت.چاپ اول۱۳۹۰
۴ آشنایی با آرای متفکران دربارهی هنر.دکتر محمد مددپور.جلد ۳و۴٫انتشارات سورهی مهر.چاپ اول۱۳۸۳
۵ مبانی هنر مسیحی.تیتوس بورکهات.امیر نصیری.انتشارات حکمت.چاپ اول۱۳۹۰
۶ هنر اسلامی.تیتوس بورکهات.مسعود رجبنیا.انتشارات سروش.چاپ اول۱۳۶۵
۷ تاریخ هنر جهان. هورست جنسن و انتونی ف جنسن. محمد تقی فرامرزی. انتشارات مازیار .چاپ دوم۱۳۹۴
۸ تاریخ اجتماعی هنر جلد یک.آرنولد هاوزر. ابراهیم یونسی.انتشارات خوارزمی. چاپ اول۱۳۷۰