مارسل دوشان ؛ سازشناپذیریِ زیباییشناسِ شطرنج و پادهنرمند
- نوشتهیِ پ. ن. هامبِل (استادِ دانشگاهِ لانکاشر)
- ترجمهیِ سهندِ سلطاندوست
(دانشجویِ کارشناسیِ ارشدِ پژوهشِ هنر؛ دانشگاهِ تربیتمدرّس)
- این مقاله در سه بخش منتشر خواهد شد
[one_third]پارهیِ نخست
این واقعیّتِ مسلّمِ تاریخیست که مارسل دوشان[I] شطرنج را چونان یک فرمِ هنریِ خودبسنده مینگریست.[۱] همچنین مشهور است که با وقفِ بخشِ اعظمِ زندگی و تواناییِ فکریِ خود بر شطرنج، مهارتی در بازی یافت و در بالاترین سطوح بازی کرد. با این وجود، مطالبِ نسبتاً کمی دربارهیِ شطرنج بازی کردنِ دوشان بهمثابهِ نوعی فعّالیّتِ هنری نوشته شده است که چگونگیِ پیوندِ شطرنج با علایقِ هنریِ وی، و آنچه را که دربارهیِ نگرشِ کلّیِ او به هنر معلوم میدارد، توضیح دهد. نویسندگانِ اندکشماری در بابِ این موضوعات تفسیر ارائه دادهاند، ولیکن نگاهِ ایشان تقریباً وسعت نداشته و غالباً بسیار پنداربافانه بوده است.
راجر کاردینال[II] این موضوع را خلاصهوار چنین بیان میکند که «هیچکس اهمّیّتِ شطرنج را در حیاتِ هنریِ دوشان بهطورِ کامل ارزیابی نکرده است».[۲] یافتنِ عللِ غفلت از این جنبه چندان دشوار نیست. علّتِ اصلی و گرفتاریِ حلنشدنی آن است که روشن نیست که آیا میتوان شطرنج را یک فرمِ هنری تلقّی کرد یا خیر. حتّی خودِ شطرنجبازها هم میانِ اینکه شطرنج را بازی، ورزش، دانش، یا یک هنرِ فرعی بدانند، سردرگماند و ادبیّاتِ شطرنج هم این اختلافِ بنیادین در نظرات را بازتاب میدهد. دشواریِ دیگری هم هست، و آن گرایشی است به افسانهسازی دربارهیِ دوشان که شطرنج بازی کردنِ او هم بهانهای مناسب برایِ این منظور بهدست میدهد.
اگر قرار است در برخورد با این موانع پیشرفتی حاصل کنیم، میباید تعیین کنیم که آیا (الف) شطرنج از خصلتِ زیباییشناسانهیِ خاصّی برخوردار است یا خیر و (ب) آیا یک فرمِ هنریِ خودبسنده را تشکیل میدهد یا خیر. اگر دقیق شویم، برایِ اثباتِ (الف) کافیست نشان دهیم دوشان در اندیشهیِ پیوندِ جداییناپذیر میانِ شطرنج و زیبایی بر حق بوده است، پس آنگاه نورِ تازهای بر زوایایِ ذوقِ زیباییشناسانهیِ او میافتد. مشخّصاً معلوم میشود که شطرنج چگونه «خوراکِ» جایگزینی را برایِ زیباییشناسی از آن دست که دوشان در پیاش بود نمایندگی میکند؛ یعنی بیشتر ذهنی تا بصری. زمینههایِ مناسبی برایِ در نظر گرفتنِ شطرنج چونان یک فرمِ هنری موجود است؛ گرچه جایِ دیگری هم گفتهام،[۳] مطرح نکردنِ آنها در اینجا غفلتی نابخشودنیست. ولی بهجایِ بیانِ دوبارهیِ آن مباحث به شکلِ اوّلیهشان، فکر میکنم بسیار جالبتر و سودمندتر خواهد بود که با نقلِ اقوالِ خودِ دوشان دربارهیِ موضوع آغاز کنیم. از بینشِ عالیِ دوشان دربارهیِ لذّتهایِ زیباییشناسانهیِ شطرنج بسیار میتوان آموخت، ولی باید پذیرفت که ملاحظاتِ او آن سرشتِ زیبایی را که شطرنج مستعدِّ آن است، تمام۔و۔کمال روشن نمیکند. چه او هم بحثی اینچنینی را برایِ دستهبندیِ شطرنج چونان یک فرمِ هنری بیان نمیکند. برایِ آنکه غفلتِ نخستین را جبران کنم، به سراغِ نوشتههایِ کمترشناختهشدهیِ فرانسوا لولیونه[III] میروم که زمانی از دوستانِ دوشان بوده و معیارهایِ موردِ استفاده برایِ داوری دربارهیِ کیفیتِ زیباییشناسانهیِ بازی یا زیباییِ ذهنیِ آن را تحلیل میکند. افزون بر این، از نوشتههایِ استادْبزرگ دیوید برونشتاین[IV] دربارهیِ سرشتِ خلّاقانهیِ شطرنج استفاده میکنم و سعی میکنم بهگونهای غیرِتخصّصی نشان دهم که چگونه شطرنج، چه بهصورتِ بازیِ حضوری و چه بهصورتِ مسئلهیِ تعریفشده، شرایطِ ضروریِ هنر را ارضا میکند.
جان لاک[V] عبارتی داشت که برایِ کاری که من اینجا تلاش میکنم انجام دهم بهکار میآید. او فیلسوف را یک «کارگرِ فرودست» میخواند که وظیفهاش پاک کردنِ زیررُستهاست تا دیگران بتوانند دانشِ تجربی را بدونِ تحملِّ بارِ سنگینِ دشواریهایِ مفهومی دریابند. در حقیقت من میکوشم زمینه را برایِ مورّخان و منتقدانِ هنر پاک و آماده کنم تا شاید آنها بتوانند قدرِ سرشتِ زیباییشناسانهیِ شطرنج را دریابند و این جنبهیِ هنریِ دوشان را در پیوند با بدنهیِ آثارِ او بهمثابهِ یک کل درنگرند. همچنین بر آنم تا توجّهِ فیلسوفانِ هنر را به بازیِ شطرنجِ دوشان و زیباییگراییِ نهفته در بطنِ آن جلب کنم؛ چرا که تمایلی به محدود کردنِ دوشان در مفاهیمی از قبیلِ حاضر۔آمادهها، و بیش از آن، ساده گرفتنِ اهمّیّتِ او در نظریهیِ هنر وجود دارد.
در بیانِ اهدافِ مقاله بهحدِّ کافی گفته شد. امّا روششناسیِ مقاله چیست؟ روش ترکیبیست و منعکس از رویکردِ چندساحتیای که اتّخاذ شده است. هرچند مقاله بسیار از فلسفه _ پدیدارشناسی و سنّتِ تحلیلی _ بهره میگیرد، ولی به همان میزانی به مورّخان و منتقدانِ هنر ارجاع میدهد که به فلاسفهیِ هنر، و مکرّراً از دیدگاههایِ دوشان شاهد میآورد. شاید لازم باشد چیزی هم در این باره بگویم که موادِ زندگینامهای چطور بهکار رفته است.
برایِ شروع لازم به تأکید است که دلیلِ این ادّعا که شطرنج میبایست چونان یک فرمِ هنری نگریسته شود، این نیست که دوشان چنین اراده کرده؛ به آن معنا که اشیایِ پیشِ پا افتادهیِ خاصّی _ حاضر۔آمادهها[۴] _ باید تا ابد آثارِ هنری قلمداد شوند، چون او چنین اراده کرده است. منطق را نمیتوان از چنین راههایی پیچاند و موردِ سوءِ استفاده قرار داد. به هر روی آنچه موردِ بحث قرار میگیرد این است که از آنجا که زمینههایِ مناسبی برایِ شناختِ شطرنج چونان یک فرمِ هنری موجود است، دوشان در برخوردِ اینچنینیاش با شطرنج به هیچ روی نابکار و بدعتگذار و خودویژه نبوده است.
[/one_third][one_third]
بهرغمِ ارجاعاتِ فراوان به اقوال و افعالِ دوشان، دو پارهیِ نخستینِ مقاله بر پایهیِ الگویِ زندگینامهای نگاشته نشده است؛ بلکه پیریزیِ نظری و فلسفی را برایِ مدّعایِ کلّیِ شطرنج چونان یک هنرِ فرعی فراهم میکند. از این رو مقاله تلاش بر نظریسازی و همچنین روشنگریِ دیدگاههایِ دوشان دارد. سومین و واپسین پاره، گرچه تقریباً غامضتر است، برایِ بسیاری از ادّعاها الگویِ زندگینامهای را پیشفرض میگیرد. بنابراین پرداختن به مسائلِ روششناسانهیِ ناشی از این امر در آن بخش مقتضی خواهد بود.
رقصآراییِ ذهنی
دوشان دیدگاهش دربارهیِ شطرنج را به روشنی برایِ ترومن کاپُت[VI] بیان کرد وقتی که این استفهامِ انکاری را پیش نهاد که «چرا شطرنج بازی کردنِ من یک فعّالیّتِ هنری نباشد؟» و اینگونه پاسخ داد که «بازیِ شطرنج خیلی تجسّمی است. شما میسازیدش. شطرنج مجسّمهسازیِ مکانیکی است و میشود با آن مسائلِ زیبا آفرید؛ زیباییای که با مغز و با دستها ساخته میشود».[۵] وقتی به سراغِ تحلیلی پدیدارشناسانه از شطرنج بروم، میبایست به مفهومِ مهم ولی مبهمِ مجسّمهسازیِ مکانیکی برگردم، ولی اجازه بدهید اوّل نظراتِ کلّیترِ دوشان را راجع به سرشتِ زیباییشناسانهیِ این بازی بررسی کنیم.
دوشان در یک سخنرانیِ بسیار نقلشده[۶] در انجمنِ شطرنجِ نیویورک[VII] بهسالِ ۱۹۵۲ اظهار کرد:
زیباییِ شطرنج از آن دست تجربهیِ بصری که در نقّاشی هست به نظر نمیرسد. زیباییِ شطرنج به زیباییِ شعر نزدیکتر است؛ مهرههایِ شطرنج مثلِ الفبا قالبهایی هستند که افکار را شکل میدهند، و این افکار گرچه طرحی بصری را رویِ صفحهیِ شطرنج پیاده میکند، زیبایی را مثلِ شعر بهصورتِ مجرّد بروز میدهد… هر بازیکنِ شطرنج آمیزهای از دو لذّتِ زیباییشناسانه را تجربه میکند، اوّل تصویرِ انتزاعیِ شبیه به ایدهیِ شاعرانهیِ نوشتن را، دوم لذّتِ حسّانیِ اجرایِ ایدهنگارانهیِ آن تصویر را بر صفحهیِ شطرنج.
دوشان پایانِ سخنرانیاش را اینچنین به زینتی ظریف آراست که «هرچند همهیِ هنرمندان شطرنجباز نیستند، ولی همهیِ شطرنجبازان هنرمندند». شکّی نیست که مخاطبانِ او تا حدّی مسحورِ این قیاس شدند. گرچه دوشان بهدرستی تأکید میکند که ارزشِ زیباییشناسانهیِ شطرنج با مفاهیمِ بصری قابلِ تحلیل نیست، ولی هیچ توضیحِ خاصّی نمیدهد که ما چگونه باید آن را درک کنیم. آنچه او در خصوصِ مهرههایِ جابهجاشونده میگوید که افکار را شکل میدهند، گرچه نویددهنده است، کفایت نمیکند؛ شاید بدین خاطر که او فاقدِ مفهومی از زیباییِ ذهنی است و بنابراین، نمیتواند مفهومِ بسیار مهمِّ زیباییِ «انتزاعی» را تشریح کند.
دوشان چندین مرتبه به مسئلهیِ جاذبهیِ زیباییشناسانهیِ شطرنج بازگشت. در ۱۹۶۶ گفت «شطرنج چیزی بصری و تجسّمی است، و اگرچه بهمعنایِ سادهیِ کلمه هندسی نیست، مکانیکی هست چون حرکت دارد؛ ترسیم است، واقعیّتِ متحرّک است… مکانیکی است به همان شکل که مثلاً یک [جنبایِ] کالدر[VIII] مکانیکی است. در شطرنج چیزهایِ بسیاربسیار زیبایی در حیطهیِ حرکت وجود دارد، ولی نه در حیطهیِ بصری. در این مورد، تصوّرِ حرکت یا اشارات است که زیبایی را شکل میدهد. این زیبایی کاملاً درونِ سلّولهایِ خاکستریِ مغزِ فرد است» (تأکید از من است).[۷] همین مفهومِ تعقیبِ ترکیبِ پویایِ حرکات در تخیّلِ بازیکن پیش از لمسِ مهرههایِ شطرنج است که دوشان را چنین شیفته ساخت.
این کنشِ رقصآراییِ ذهنی، موضوعِ بسیاری از طرّاحیها و نقّاشیهایی است که دوشان بینِ سالهایِ ۱۹۱۱ تا ۱۹۱۳ اجرا کرد، شاملِ یکی از آثارِ مهمِّ او، شاه و وزیر (ملکه) در احاطهیِ برهنگانِ شتابان[IX] (۱۹۱۲). از این منظر که بنگریم، آنها نمایانگرِ فرایندهایِ ذهنیِ بازیکن هستند هنگامیکه ترکیباتِ مختلفِ حرکات را میپرورد و میکاود تا تلهیِ ماتی را برایِ گیر انداختنِ شاهِ حریف تعبیه و تدبیر کند. در اینجا شاید بد نباشد توصیفِ روشنی از مهارتِ بازیِ استادْبزرگ نایجل شورت[X] نقل کنیم. میخائیل بوتوینیک[XI]، قهرمانِ سه دورهیِ جهان، دربارهیِ شورت گفته است: «او مهرهها را سو به سویِ صفحه به رقص درمیآورد». اگر این جمله را به سطحِ ذهنی برگردانیم، شاید بتوانیم منظورِ دوشان را دریابیم. استادْبزرگ پیش از آنکه مهرهها را رویِ صفحه به حرکت درآورد، اوّل آنها را در ذهنِ خویش به رقص درمیآورَد؛ و همین کنشِ آفرینشِ اُبژهیِ ذهنیست که دوشان بهکمکِ کلمات و تصاویر در پیِ توضیحش بود. او میگفت «شطرنج مجسمّهای متحرّک است که ارزشهایِ تجسّمیِ جذّابی را عرضه میکند. اگر بازی را بلد باشید میتوانید احساس کنید که فیل مثلِ میلهیِ اهرم است. وقتی حرکت میکند شکلِ کاملاً جدیدی را برمیانگیزد».[۸] بازیکنی توانا در حدِّ دوشان میتواند شکلِ تازهای را که در پیِ هر حرکتِ فیل چونان کشیدنِ یک اهرم بر صفحه ظاهر میشود، مجسّم کند. و چنین بازیکنی همواره میتواند در تخیّلِ خویش بهدنبالِ شکلی زیبا و به لحاظِ زیباییشناسانه رضایتبخش بگردد که قوایِ ذاتیِ مهرهها در آن تحقّق مییابد، و چنین از وضعیّتهایِ مختلفِ بازی گذر کند. تنها آن زمان است که مهرهها آزادیِ رقصیدن سو به سویِ صفحه را بهدست میآورند. و در همین صورت، در این ساختارِ سیّالِ فکر که بازیکن ذهنِ خویش را بدان میآراید است که دوشان سخن از «مجسّمهیِ متحرّک» میآورد.
بگذارید رویِ یکی از زمینههایِ مهمِّ این مقاله تأکید کنم، و آن اینکه صرفِ نظر از استعارهیِ تقریباً عجیبِ دوشان، نگاهِ او به شطرنج چندان هم نامتعارف نیست. بنگرید که استادْبزرگ برونشتاین، یکی از شطرنجبازانِ بسیار خلّاق و مبتکر دربارهیِ اهمّیّتِ وجهِ زیباییشناسانهیِ شطرنج چه میگوید:
[/one_third][one_third_last]
«ولی در شطرنج _ چنانکه در ریاضیّات _ هماهنگیِ فرم، زیباییِ هندسی، بیانگری و بازیِ آزادِ تخیّل وجود دارد. و مثالهایِ متعدّدی موجود است که نشان دهد زیبایی چگونه بهسویِ انتخابِ بهترین نقشه یا حرکت در شطرنج رهنمون میشود. ایدهای هماهنگ تقریباً همیشه درست جواب میدهد. بیاغراق میتوان گفت که این احساسی زیباییشناسانه است که فکر را در مسیرِ جستوجو میاندازد و بهسمتِ هدف راهبری میکند.»[۹]
ادّعایی که برونشتاین پیش میکشد این است که بازیکنی با قوّهیِ حسّاسِ داوریِ زیباییشناسانه میتواند ببیند که شرایطِ هر پوزیسیونِ پیشآمده چیست. او میتواند طرحی تدبیر کند که وحدتی منطقی را نمایش میدهد، یا ریشه در حرکتِ درست دارد، یا ترکیباتِ پویایِ نهفته در یک پوزیسیون را درمییابد. اینها ارزشهایِ تجسّمیِ جذّابی هستند که دوشان بِدانها ارجاع میدهد. اینگونه نیست که یک استادِ بزرگِ شطرنج محاسباتِ پیچیدهیِ درازدامن را (که ممکن است نیاز به محاسبهیِ صدها حرکت داشته باشد) برایِ هر حرکتِ ممکن در یک پوزیسیون انجام دهد و به روشِ حذفی به ترکیبِ برنده دست یازد؛ بلکه او یک الگو را مشاهده میکند. میتوان گفت استاد مشاهده میکند که چگونه عناصرِ منفرد در مسیرِ درست که همان مسیرِ زیباست به هم میپیوندند. و آنچه برونشتاین بهدرستی بر آن تأکید میورزد لزومِ داوریِ زیباییشناسانه در انجامِ این مهم است.
سخنانِ برونشتاین و دوشان از این جهت ارزشمند است که از نظرگاهِ یک بازیکنِ شطرنج بینشی به ما میدهد که این بازی تا چه میزان میتواند خلّاق و ابتکاری باشد. با این وجود، ما به توضیحِ دقیقتری از زیباییِ مختصِّ شطرنج نیازمندیم. به کوتاهسخن نیازمندِ گزارشی از زیباییِ ذهنی هستیم که ارجاعاتِ مشخّصی به شطرنج داشته باشد. برایِ دستیابی به چنین گزارشی میتوانیم به سراغِ فرانسوا لولیونه، از دوستان و همبازیانِ دوشان، برویم.
لولیونه در کتابش داوریِ زیبایی در شطرنج[XII] (ویرایشِ دوم، ۱۹۵۱) هفت معیارِ کاربردی را برایِ داوری در خصوصِ جایزهیِ زیباترین بازیِ یک تورنمنت ارائه میدهد (از قضا دوشان چنین جایزهای را در تورنمنتِ ۱۹۲۸ ایئر[XIII] از آنِ خود کرده بود). این معیارها عبارتند از صحّتِ بازی (که ذیلِ دو عنوان تحلیل میشود)؛ دشواریِ خاصِّ آن بازی؛ پویاییِ هر حرکتِ تنها و مجموعهای از حرکات؛ اصالت؛ پرمایگیِ ترکیبات؛ و وحدتِ منطقیِ بازی در مجموع.[۱۰] میتوانیم چگونگیِ کاربردِ این معیارها را با در نظر گرفتنِ ترکیبی از حرکاتِ شماری از مهرهها که به مات میانجامد، با ذکرِ مثال روشن کنیم. برایِ آنکه رأی به زیباییِ مجموعهیِ حرکاتِ سفید داده شود، نخست باید معیارِ صحّت ارضا شود. این حرکات میبایست اقتصادیترین روش در نیل به هدفِ مات کردنِ سیاه باشد، و سیاه باید دفاعِ درستی انجام دهد، یعنی باید بهترین راهکارهایِ مقابلهایِ ممکن را در پوزیسیونِ موردِ نظر بیابد. تأمینِ این معیار شرطِ لازمِ زیباییِ بازیست. کیفیّتِ زیباییشناسانهیِ ترکیبات به لطفِ حرکاتِ درخشان تقویت میشود. این میتواند مثلاً متضمّنِ قربانی دادنِ غیرِ عادیِ یک مهره باشد. یک بار کاپابلانکا[XIV] قدرتمندترین سوارش یعنی وزیرش را با حرکت دادنِ آن به یک خانهیِ خالی قربانی داد؛ قربانیای با زیباییِ هیجانانگیز که او را قادر ساخت حریفِ مبهوتش را در حالتی بسیار زیباتر و اقتصادیتر مات کند. بازیِ کاپابلانکا با آن قربانیِ پوزیسیونیِ چشمگیر حائزِ حدّاکثرِ اصالت و ابتکار است. همچنین شایسته است بررسی کنیم که آیا مجموعهیِ حرکات، ایدهیِ کاملی را در کلِّ بازی شکل میدهد یا خیر. لذّتِ زیباییشناسانهای که در یک بازیِ غنی به لحاظِ حرکاتِ زیبا نهفته است، در شرایطِ یکسان، به پایِ آن حالتی نمیرسد که افزون بر برخورداری از حرکاتِ ستودنیِ مشابه، بهعنوانِ بخشی از راهبردِ کلّیِ بازی، درجهیِ اعلایی از وحدتِ منطقی را نمایش میدهد.
اجازه دهید پیشرفتِ بحث را تا اینجا مرور کنیم. دیدیم که شطرنج چگونه میتواند از نقطهنظرِ زیباییشناسانه، چه از منظرِ بازیکن و چه از سویِ تماشاگر، داوری شود؛ و نیز به برخی معیارهایِ قابلِ استفاده در داوریِ کیفیّتِ زیباییشناسانهیِ بازی مختصراً اشاره کردیم. اگرچه این ممکن است عقیدهیِ دوشان دربارهیِ شطرنج چونان یک فرمِ هنری را روشن ساخته باشد، ولی مبنایِ محکمی را برایِ اثباتِ آن ادّعا تأمین نمیکند. واضح است که خیلی چیزهایِ دیگر شاملِ بازیها و ورزشها را میتوان از منظری زیباییشناسانه ستایش کرد، ولی ما میلی به این ادّعا نداریم که با آنها هم باید همچون هنر برخورد کرد. به بیانِ دیگر، برایِ آنکه X کارِ هنری باشد، وجودِ ارزشِ زیباییشناسانه در آن شرطِ کافی نیست؛ صرفِ نظر از آنکه داوریِ زیباییشناسانه دربارهیِ X به چه نحو باشد. بهطورِ مشابهی نمونههایِ پرشماری از آفرینشگری شاملِ کشف و نظریهپردازیِ علمی[۱۱] وجود دارد که معمولاً بهعنوانِ هنر با آنها برخورد نمیکنیم. اگر در پیِ تصدیقِ ادّعایِ دوشان و دستهبندیِ شطرنج چونان فرمِ هنری هستیم، پس به چیزی فراتر در طریقِ استدلال نیازمندیم.
این مطلب در دوبخش دیگر ادامه خواهد داشت.
[/one_third_last]
[divider style=”solid” top=”20″ bottom=”20″]
[I] Marcel Duchamp
[II] Roger Cardinal
[III] François le Lionnais
[IV] David Bronstein
[V] John Locke
[VI] Truman Capote
[VII] New York State Chess Association
[VIII] a Calder [mobile]
[IX] The King and Queen Surrounded by Swift Nudes
[X] Nigel Short
[XI] Mikhail Botvinnik
[XII] Les Prix de Beauté aux Echecs
[XIII] Hyéres tournament
[XIV] Capablanca
[۱] ویرایشِ نخستِ راهنمایِ شطرنجِ آکسفورد کارنامهیِ شطرنجِ دوشان را چنین خلاصه میکند: «از شرکتکنندگانِ بازیهایِ آماتوریِ قهرمانیِ جهان در ۱۹۲۴، چهار دوره حضور در بازیهایِ قهرمانیِ فرانسه از ۱۹۲۴ تا ۱۹۲۸، و چهار بار حضور در المپیادها از ۱۹۲۸ تا ۱۹۳۳، دوشان همچنین در تعدادی تورنمنتِ کوچک بازی کرد که کسبِ مقامِ نخستِ مشترک با هالبرشتاد و جِی. اُ’هانلون در ایئرِ ۱۹۲۸ قابلِ ذکر است.» این را از قلم میاندازد که دوشان جایزهیِ بازیِ درخشان را از تورنمنتِ اخیر میبرد و بعدها عنوانِ نخستِ تورنمنتِ پاریسِ ۱۹۳۲ را از آنِ خود میکند. همچنین شایانِ ذکر است که دوشان سرگروهِ تیمِ فرانسه در نخستین دورهیِ المپیادِ بینالمللیِ شطرنجِ مکاتبهای (۱۹۳۹-۱۹۳۵) بود و خود را با کسبِ بالاترین امتیازِ انفرادی در مسابقات به همگان شناساند. افزون بر این، او و هالبرشتاد اثری ماندگار در تئوریِ شطرنج بهجا گذاشتند. کتابِ آنها، سازشِ تقابل و خانههایِ وابسته (Opposition and Sister Squares Are Reconciled) شرحِ جامعی از آخرِ بازیای را ارائه میدهد که فقط شاه و پیادهها بر رویِ صفحه باقی ماندهاند، و این گزارش را با استفاده و اختلاطِ اصولی انجام میدهد که پیشتر کاملاً مجزّا و منفصل فرض میشدند؛ از این روست که مفهومِ «سازش» در عنوانِ اثر آمده است. اینها و دستآوردهایِ دیگر، هری گُلُمبِک را بر آن داشت تا دوشان را در «سطحِ شبهاستادی» توصیف کند (دانشنامهیِ شطرنجِ پنگوئن [۱۹۷۷]، ص. ۱۲۲). برایِ پرهیز از اشتباه، عنوانِ بلندمرتبهیِ استادِ بینالمللی را که مدِّ نظرِ گلمبک است باید از استادِ ملّی تمیز داد. دوشان عنوانِ پایینترِ اخیر را از همان سالِ ۱۹۲۵ از طرفِ فدراسیونِ شطرنجِ فرانسه کسب کرده بود.
[۲] راجر کاردینال، «مُت یا مُغ» (Mutt or Magus)، ضمیمهیِ ادبیِ تایمز ۱۹ (نوامبر ۱۹۹۳). افرادِ دیگری که دربارهیِ شطرنجبازیِ دوشان نوشتهاند عبارتند از: آرتورو شوارتز، مجموعهیِ کاملِ آثارِ مارسال دوشان (لندن: تِیمز و هادسون، ۱۹۶۹)؛ آ. کاکبِرن، شوقِ خاموش: شطرنج و رقصِ مرگ (نیویورک: سایمون و شوستر، ۱۹۷۴)، فصلِ ۷، بخشِ ۲؛ ه. دامیش، «دفاعِ دوشان»، اکتبر، ش. ۱۰ (پاییزِ ۱۹۷۹)؛ کاینستُن مکشاین، «زندگی در رُز»، در مارسل دوشان، و. اَن دیهارنانکورت و کاینستن مکشاین (نیویورک: موزهیِ هنرهایِ مدرن، ۱۹۷۳)؛ رالف رُمنی، «مارسل دوشانِ شطرنجباز: فرانسوا لولیونه در گفتوگو با رالف رمنی»، استودیو اینترنشنال ۱۸۹، ش. ۹۷۳ (ژانویه-فوریهیِ ۱۹۷۵)؛ رِمون کین، «مارسل دوشان: ذهنِ شطرنج»، نقّاشانِ مدرن ۲، ش. ۴ (زمستانِ ۸۹-۱۹۸۹).
Arturo Schwarz, The Complete Works of Marcel Duchamp (London: Thames and Hudson, 1969); A. Cockburn, Idle Passion: Chess and the Dance of Death (New York: Simon and Schuster, 1974), chap. 7, pt. 2; H. Damish, “The Duchamp Defense,” October, no. 10 (Fall 1979); Kynaston McShine, “La Vie en Rrose,” in Marcel Duchamp , ed. Anne d’Harnoncourt and Kynaston McShine (New York: Museum of Modem Art, 1973); Ralph Rumney, “Marcel Duchamp as a Chess Player: François Ie Lionnais Interviewed by Ralph Rumney,” Studio International 189, no. 973 (January- February 1975); Raymond Keene, “Marcel Duchamp: The Chess Mind,” Modern Painters 2, no. 4 (Winter 1989-89).
علاوه بر اینها، زندگینامهیِ او به قلمِ آلیس گلدفارب مارکوئیس، مارسل دوشان: اروس، این است زندگی (نیویورک: انتشاراتِ ویتسون، ۱۹۸۱)، شاملِ فصلی در خصوصِ شطرنجبازیِ دوشان است. هرچند بهعلّتِ وابستگیِ کاملش به تفسیرِ نامعتبرِ فرویدی از شطرنج، باید با احتیاط به آن نزدیک شد.
Alice Goldfarb Marquis’s biography, Marcel Duchamp: Eros, c’est la vie (New York: Whitson Publishing, 1981).
[۳] نگاه کنید به پ. ن. هامبل، «شطرنج چونان یک فرمِ هنری»، نشریهیِ بریتانیاییِ زیباییشناسی ۳۳، ش. ۱ (۱۹۹۳).
- N. Humble, “Chess as an Art Form,” British Journal of Aesthetics 33, no. 1 (1993).
[۴] برایِ بحث دربارهیِ حاضر۔آمادهها و وضعِ دوگانهشان، نگاه کنید به پ. ن. هامبل، «حاضر۔آمادههایِ دوشان: هنر و پادهنر»، نشریهیِ بریتانیاییِ زیباییشناسی ۲۲، ش. ۱ (۱۹۸۲).
- N. Humble, “Duchamp’s Readymades: Art and Anti-Art,” British Journal of Aesthetics 22, no. 1 (1982).
[۵] نقل از شوارتز، مجموعه آثار، ص. ۶۸٫
[۶] نقل از همان، ص. ۶۸٫
[۷] نقل از پیر کابان، گفتوگوهایی با مارسل دوشان، ترجمهیِ ر. پَدگِت (نیویورک: نشرِ وایکینگ، ۱۹۷۱)، صص. ۱۹-۱۸٫
Pierre Cabanne, Dialogues with Marcel Duchamp, trans. R. Padgett (New York: Viking Press, 1971), pp. 18-19.
[۸] نقل از شوارتز، مجموعه آثار، ص. ۶۸، پانویسِ بیشماره.
[۹] د. برونشتاین و جی. اسمولیان، شطرنج در دههیِ هشتاد، ترجمهیِ ک. پ. نیت (اِلمسفورد، ن.ی.: نشرِ پرگامون، ۱۹۸۲)، صص. ۲۸-۲۷٫
- Bronstein and G. Smolyan, Chess in the Eighties, trans. K. P. Neat (Elmsford, N.Y.: Pergamon Press, 1982), pp. 27-28.
[۱۰] برایِ بحثِ کاملتر دربارهیِ این معیارها، نگاه کنید به هارولد آزبورن، «یادداشتهایی دربارهیِ زیباییشناسیِ شطرنج و مفهومِ زیباییِ ذهنی»، نشریهیِ بریتانیاییِ زیباییشناسی ۴، ش. ۲ (۱۹۶۴).
Harold Osborne, “Notes on the Aesthetics of Chess and the Concept of Intellectual Beauty,” British Journal of Aesthetics 4, no. 2 (1964).
[۱۱] برایِ بحث دربارهیِ ابعاد زیباییشناسانهیِ اثباتهایِ ریاضی و نظریههایِ علمی، نگاه کنید به گیدیون اِنگلِر، «زیباییشناسیِ علم و هنر»، نشریهیِ بریتانیاییِ هنر ۳۰، ش. ۱ (۱۹۹۰)؛ و هارولد آزبورن، «زیباییِ ریاضیّاتی و دانشِ فیزیکی»، نشریهیِ بریتانیاییِ زیباییشناسی ۲۴، ش. ۴ (۱۹۸۴).
Gideon Engler, “Aesthetics in Science and in Art,” British Journal of Art 30, no. 1 (1990).
Harold Osborne, “Mathematical Beauty and Physical Science,” British Journal of Aesthetics 24, no. 4 (1984).