مارسل دوشان ؛ سازشناپذیریِ زیباییشناسِ شطرنج و پادهنرمند
- نوشتهیِ پ. ن. هامبِل (استادِ دانشگاهِ لانکاشر)
- ترجمهیِ سهندِ سلطاندوست
(دانشجویِ کارشناسیِ ارشدِ پژوهشِ هنر؛ دانشگاهِ تربیتمدرّس)
- این مقاله در سه بخش منتشر خواهد شد. بخش نخست مقاله را اینجا ببینید
[one_third]پارهیِ دوم
شطرنج چونان یک فرمِ هنری
استادْبزرگ برونشتاین و همکارش، جی. اسمولیان[I]، بنیانِ چنین استدلالی را در کتابشان شطرنج در دههیِ هشتاد[II] تدارک دیدهاند. آنها چنین ادّعا میکنند که شطرنج هنری است عمیقاً خلّاق و کاملاً منحصربهفرد، و به این منظور دفاعی شورانگیز از این ادّعا را بهگونهای چشمگیر و جذّاب ارائه میدهند. امّا آنچه مشخّصاً در اینجا توجّهِ ما را به سویِ آنها جلب میکند، تحلیلشان از خلّاقیّت در شطرنج است، چرا که توازیِ مهمّی را بینِ شطرنج و دیگر فرمهایِ هنری برقرار میکنند و ذیلِ چهار عنوانِ اصلی به تحلیلِ خلّاقیّت میپردازند:
نخست، لذّتی است که شطرنجباز از خلقِ «مادّهیِ ارزشمندِ هنری» که هرگز زایل نمیشود، نصیب میبرد (یعنی آثاری هنری که در قالبِ ثبتِ استانداردِ حرکاتِ بازی ماندگار میشود).
دوم، لذّتی است که حضّار _ تماشاگرانِ شطرنج _ از تماشایِ یک بازیِ مهیّج نصیب میبرند. مسئولیّتِ تأمینِ هیجانِ حقیقیِ بازی بر عهدهیِ استادِ شطرنجباز است. مؤلّفان مینویسند: «دقیقاً همانگونه که موزیسین نواها را از یک ملودیِ گوشنواز برایِ مخاطبان استخراج میکند، شطرنجبازِ هنرمند هم مهارتِ بازیِ خود را بهکار میگیرد تا زیباییِ یک ایده را از مادّهیِ کارش استخراج نماید». امّا مخاطب هم بایدِ سهمِ خود را در خلقِ حسِّ موقعیّت ایفا کند (تقریباً بهمانندِ مخاطبان در سالنِ نمایش). چنانکه برونشتاین و اسمولیان خاطرنشان میکنند: «بدونِ مخاطب از غنایِ خلّاقیّت هم خبری نیست… شطرنجبازِ تنها و بیتماشاگر قوّهیِ خلّاقهاش را از کف میدهد، و روحِ خمودهاش اسیرِ حصارِ واریاسیونهایِ بیشمار میشود و دیگر توانِ لازم را برایِ گریز از آن ندارد.»[۱]
از خلالِ این گفتهها میتوانیم نقشِ بسیار حیاتیِ مخاطب یا تماشاگر را دریابیم. بهوسیلهیِ همین مفهوم میتوانیم پیوندی را میانِ شطرنج و هنرهایِ اصلی برقرار کنیم. در هنر از هنرمندی سخن میرود که با کنشِ نیّتمندِ خویش تأمّلِ زیباییشناسانهیِ مخاطب را پاداش میدهد. همین سان میشود از استادِ شطرنجبازی سخن گفت که به قصدی مشابه بازی میکند.
سوم، «عاملِ کلیدی و جذّابِ زیباییِ رازآمیزِ» بازی است. نویسندگان به دیدگاههایِ لولیونه که در بالا اشاره کردیم ارجاع میدهند و از اینکه نظراتِ او به شهرتِ همگانی نرسیده است ابرازِ تأسّف میکنند. آنها روشهایِ جایگزینی را برایِ ارزیابیِ بازیها پیشنهاد میکنند و بهنسبتِ لولیونه، اهمّیّتِ بس عظیمتری را برایِ ویژگیهایی چون شهامت، تخیّل و ابتکار قائل میشوند. آنها سخنی از فرانسیس بیکن[III] را نقل و تأیید میکنند که گفته بود «هیچ زیباییِ تمامعیاری وجود ندارد، مگر آنکه دربردارندهیِ نسبتِ معّینی از غرابت باشد.» و از صمیمِ قلب با ریچارد رِتی[IV]، قلبِ تپندهیِ مکتبِ هایپرمدرنِ شطرنج، همرایاند که گفته بود: «آنچه در شطرنج اساساً مسرورمان میکند… غلبهیِ ایدهیِ عمیقِ درخشان است بر میانمایگیِ ملالآور، پیروزیِ ابتکار بر ابتذال.»[۲]
[/one_third][one_third]ولو اینکه اصالت و ابتکار وجهِ مشخّصهیِ نبوغ در شطرنج باشد؛ قوایِ خلّاقه، هرچقدر هم که شگفتانگیز باشند، به خودیِ خود کافی نیستند. این ما را به چهارمین و آخرین مؤلّفهیِ مذکورِ برونشتاین و اسمولیان میرساند، یعنی شطرنج بهعنوانِ رسانهای که ایدهها در آن آزموده و پالوده میشوند. اینجا آنها از «لذّتِ ژرفِ فکرِ فعّال در رسانهای بهشدّت منعطف و متنوّع» سخن میگویند که بازیکنان را قادر میسازد قدرتِ ایدهها و تخیّلاتِ خویش را بیازمایند. برخلافِ آوانگاردِ هنری، شطرنجِ آوانگارد (هایپرمدرن) نوآوریِ ارزشمندش را به خدمتِ وسواسِ تامّ۔و۔تمام در بازی رویِ صفحه و تحلیلهایِ تئوریک میآورد، وسواسی که معمولاً جانِ سالم از آن به در نمیبرند.
امیدوارم با بررسیِ دیدگاههایِ بالا، حالا در جایگاهِ بهتری برایِ درکِ این موضوع قرار گرفته باشیم که چگونه میتوان شطرنج را مسامحتاً چونان هنر پذیرفت. میتوانیم نظراتِ یادشده را بدین ترتیب خلاصه کنیم: شطرنج رسانهای را در اختیارِ بازیکنان قرار میدهد که میتوانند با آن، اُبژهیِ زیباییِ ذهنی را در جهتِ لذّتِ زیباییشناسانهیِ خود و دیگران تولید کنند. بر این اساس میتوانیم بازیِ شطرنج و مسائلِ تعریفشدهیِ آن را تحتِ عنوانِ هنر قرار دهیم، هر گاه (الف) اصولاً به نیّتِ ارضایِ تأمّلِ زیباییشناسانه انجام شود، (ب) دارایِ کیفیّاتِ زیباییشناسانه و (ج) یکتا و یگانه باشد. هر یک از این شرایط[۳] را بهترتیب از آخر بررسی کنیم:
نه بازیِ رویِ صفحه و نه معمّاهایِ تعریفشدهیِ شطرنج برایِ ارضایِ شرطِ سوم به مشکلِ خاصّی برنمیخورند. برایِ مثال شمارِ حرکاتِ مختلفِ ممکن در یک بازیِ چهلحرکتیِ شطرنج در حدودِ ۱۰۱۱۵*۲۵ محاسبه شده است.[۴] افزون بر معمّاهایِ استاندارد که تابعِ قوانینِ عادیِ شطرنجاند و تمامی ندارند، انواعی از معمّاهایِ ساختگیِ دیگر تحتِ عنوانِ «شطرنجِ پریان»[V] هم وجود دارد که تابعِ قواعدِ اختراعیِ مندرآوردی و بعضاً عجیب۔و۔غریبِ خودشان هستند.
امّا در شرطِ دوم، عبارتِ کیفیّاتِ زیباییشناسانه بهمعنایِ موردِ نظرِ فرانک سیبلی[VI] بهکار رفته است.[۵] برخلافِ معیارهایِ تعیینشده توسّطِ لولیونه که صرفاً با زیباییِ ذهنی سر۔و۔کار دارند، ویژگیهایِ زیباییشناسانهیِ مدِّ نظرِ سیبلی میتوانند بر مزایا و معایبی دلالت کنند که هر دو وابسته به کیفیّتِ زیباییشناسانهیِ موردِ بحث و بافتارِ مشخّصاند. از این رو میتوان از بازیِ ضعیفی که به لحاظِ ذهنی بیشتر زشت بوده تا زیبا سخن گفت و عدمِ تخیّل و ناشیگری و حرکاتِ کلیشهایِ آن را به بادِ انتقاد گرفت.
[/one_third][one_third_last]شرطِ نخست است که مهمترین دشواریها را بهویژه در موردِ بازیِ رویِ صفحهیِ شطرنج پدید میآورد. گرچه شاید بُعدِ زیباییشناسانهیِ شطرنج غیرِ قابلِ انکار باشد، ممکن است اعتراض شود که ملاحظاتِ زیباییشناسانه میبایست مطلقاً تسلیمِ قوانین و قواعدِ بازی شود که منطقِ درستِ آن را فراهم میکنند. جایِ دیگری هم گفتهام[۶] که چگونه این اعتراض را میتوان پاسخِ رضایتبخشی داد. بهجایِ تکرارِ همان مباحثِ قدیمی در اینجا، میخواهم توجّه را به این جلب کنم که دوشان این مسئله را چطور نگریسته است.
شکّی نیست که دوشان سرشتِ رقابتیِ بازی را آزارنده یافته و بهسختی با آن کنار آمده است. او با اشاره به «حرکتِ مهرههایی که یکدیگر را میخورند»، شطرنج را یک «ورزشِ خشن» خوانده[۷] و اعتقاد داشته است که کیفیّاتِ زیباییشناسانهیِ شطرنج تا اندازهای تحتِ تأثیرِ سرشتِ رقابتیِ بازی به خطر افتاده یا دستِ کم عقب نشسته است. او اذعان کرده که شطرنج «جلوهای اندوهناک دارد… تا حدودی شبیهِ هنرِ مذهبی که چندان شاد نیست. هرچه باشد، شطرنج کشمکش است».[۸] جدا از این، جایی دیگر چنین اظهار کرده است که «وقتی شطرنج بازی میکنید، مثلِ این است که چیزی طرّاحی میکنید یا یک جور مکانیزمِ خاصّی را میسازید که بهواسطهاش برنده یا بازنده میشوید. وجهِ رقابتیِ قضیه مهم نیست. خودِ این چیز خیلی تجسّمی است. احتمالاً همین است که مرا مجذوبِ بازیِ شطرنج کرده است» (تأکید از من است).[۹]
به نظرم مفهومی که دوشان بهگونهای نه چندان موفّق برایِ رسیدن به آن میکوشد، سرشتِ دوگانهیِ شطرنج است که به وجهی بیهمتا خصوصیّاتِ یک بازی و یک فرمِ هنری را در هم میآمیزد. او بهدرستی اشاره میکند که زیباییای که شطرنج مستعدِّ آن است رنگی از عنصرِ رقابتی دارد. «جلوهای اندوهناک» است که در عینیّت و بیطرفیاش ترّحم راه ندارد. ولیکن از پسِ توضیحِ این برنمیآید که عناصرِ زیباییشناسانه و رقابتیِ شطرنج را به چه ترتیب باید وفق و آشتی داد تا شأنِ برجستهیِ زیباییشناسی حفظ شود. آنچه باید بگوید این است که هرچند بازی صورتِ کشمکشی را میگیرد که نتیجهاش مات شدنِ یک طرف بهدستِ دیگریست، ولی ارزشِ شطرنج بازی کردن به شمردنِ پیروزیهایِ اینچنینی نیست؛ بلکه علّتِ وجودیِ آن را باید در میدانِ عملِ فراخی جُست که برایِ آفرینشِ ابژههایِ برجستهیِ زیباییِ ذهنی میگسترد. میخواهم بگویم روشِ دوشان برایِ آنکه دنبالهروی از زیبایی را هدفِ اصلیاش نشان دهد، وفاداری به روحِ شطرنج بوده آنچنان که باید بازی شود.[۱۰]
بخش پایانی این مقاله با عنوان «زیباییگرایی و زیباییشناس» در ادامه منتشر خواهد شد.
[/one_third_last] [divider style=”solid” top=”20″ bottom=”20″][I] G. Smolyan
[II] Chess in the Eighties
[III] Francis Bacon
[IV] Richard Réti
[V] fairy chess
[VI] Frank Sibley
[۱] برایِ هر دویِ گفتهها، نگاه کنید به برونشتاین و اسمولیان، شطرنج در دههیِ هشتاد، ص. ۲۹٫
[۲] برایِ هر دو نقلِ قول، نگاه کنید به همان، ص. ۳۱٫ چنانکه ذیلاً میآورم، مکتبِ هایپرمدرن خود را آوانگارد میپنداشت. بهجز خودِ رِتی، اعضایش برِیِر، گرونفِلد، نیمزوویچ، و تارتاکُوِر بودند. آنها نهتنها خودشان را به حالتی کاملاً خودپسندانه هنرمند میانگاشتند، بل عزمشان را جزم کردند تا اصولِ مسلّمِ بازی را هم از اساس منقلب و واژگون کنند. دانشنامهیِ شطرنجِ پنگوئن چنین توضیح میدهد: آنها «قویّاً علیهِ نفوذِ تاراش و مکتبِ بهشدّت کلاسیکِ او که به نظرشان خیلی جزماندیشانه میرسید و گرایش به بازیِ معمولی را تقویت میکرد، واکنش نشان دادند» (ص. ۲۱۴). اگر نظریهیِ کلاسیک مثلاً از اهمّیّتِ اشغال و کنترلِ مرکزِ صفحه در گشایشِ بازی حمایت میکرد، (مثلاً پیاده به e4) آنها گشایشهایِ جدیدی را اختراع میکردند که آشکارا از این اصل تخطّی کند. جالبِ توجّه است که دوشان در سالهایِ ۱۹۲۰ واردِ تورنمنتهایِ شطرنج شد که مکتبِ هایپرمدرن بالید و شطرنج را چونان فرمِ هنری تبلیغ کرد. هرچند دربارهیِ تأثیرپذیریِ سبکِ بازیِ دوشان از تئوریِ شطرنجِ هایپرمدرنها توافقی وجود ندارد. برایِ دیدگاههایِ کاملاً متفاوت، بنگرید به رالف رُمنی، «مارسل دوشانِ شطرنجباز» و رِمون کین، «مارسل دوشان: ذهنِ شطرنج». استادْبزرگ کین، متخصّصِ مکتبِ هایپرمدرن، یکی از پیروزیهایِ درخشانِ دوشان را تحلیل کرده و با جزئیّاتِ متقاعدکنندهای نشان داده است که این پیروزی بسا مرهونِ رویکردِ هایپرمدرن است. به هر روی یک بازی به تنهایی نمیتواند مبیّنِ مسئله باشد؛ پژوهشِ بیشتری موردِ نیاز است. مقایسهیِ رویکردهایِ دوشان به ترتیب بهعنوانِ هنرمندِ تجسّمی و هنرمندِ شطرنجباز، در تشخیصِ اینکه آیا او در هر دو حوزه آوانگارد بوده است یا خیر، جالب خواهد بود.
[۳] برایِ مطالبِ بیشتر دربارهیِ این شرایط و توجیهِ آنها، نگاه کنید به پ. ن. هامبل، «چالشِ فلسفیِ هنرِ آوانگارد»، نشریهیِ بریتانیاییِ زیباییشناسی ۲۴، ش. ۲ (۱۹۸۴).
- N. Humble, “The Philosophical Challenge of Avant-Garde Art,” British Journal of Aesthetics 24, no. 2 (1984).
[۴] نگاه کنید به مایک فاکس و ریچارد جیمز، معتادِ تمامعیارِ شطرنج (لندن: فابر و فابر، ۱۹۸۷)، ص. ۱۶۶٫
Mike Fox and Richard James, The Complete Chess Addict (London: Faber and Faber, 1987), p. 166.
[۵] نگاه کنید به مقالهیِ کلاسیکِ فرانک سیبلی «مفاهیمِ زیباییشناسی»، نشریهیِ فلسفی ۶۸، ش. ۴ (۱۹۵۹).
Frank Sibley’s classic paper” Aesthetic Concepts,” The Philosophical Review 68, no. 4 (1959).
[۶] نگاه کنید به مقالهیِ من «شطرنج چونان یک فرمِ هنری». دیدگاههایِ من توسّطِ سی. پی. راویلیوس در «زیباییشناسیِ شطرنج و معمّایِ شطرنجی»، در نشریهیِ بریتانیاییِ زیباییشناسی ۳۴، ش. ۳ (۱۹۹۴) به نقد کشیده شده است. برایِ کلامِ آخرم در خصوصِ اعتراضِ کذا، نگاه کنید به «زیباییشناسیِ شطرنج: پاسخی به راویلیوس»، نشریهیِ بریتانیاییِ زیباییشناسی، ش. ۴ (۱۹۹۵).
- P. Ravilious, “The Aesthetics of Chess and the Chess Problem,” British Journal of Aesthetics 34, no. 3 (1994).
- N. Humble, “The Aesthetics of Chess: A Reply to Ravilious,” British Journal of Aesthetics 5, no. 4 (1995).
[۷] هر دو گفته به نقل از فاکس و جیمز، معتادِ تمامعیارِ شطرنج، صص. ۳۰-۲۹٫
[۸] به نقل از شوارتز، مجموعه آثار، ص. ۷۰٫
[۹] به نقل از فاکس و جیمز، معتادِ تمامعیارِ شطرنج، صص. ۳۰-۲۹٫
[۱۰] به نظر میرسد دوشان به هنگامِ بازی، مطابق با اصولش، ملاحظاتِ زیباییشناسانه را مقدّم بر جنبههایِ رقابتی لحاظ میکرد. شطرنجباز و نویسندهیِ امریکایی، ادوارد لاسکر، او را «رقیبی عجیب» توصیف میکند که «بهجایِ احتیاط و میل به پیروزی، همواره خطر را میپذیرد تا شطرنجی زیبا بازی کند» (به نقل از شوارتز، مجموعه آثار، ص. ۶۸). ولی شایانِ ذکر است که دوشان وقتی بهعنوانِ نمایندهیِ کشورش بازی میکرد، محتاطتر بود، چرا که معمولاً با بازیکنانِ قویتر و باتجربهتری رقابت میکرد. هیچ شکّی نیست که او اگر میخواست میتوانست رقیبِ سرسختتری باشد، و موفّق شد با تعدادی از بازیکنانِ برجسته به تساوی برسد، از جمله قهرمانِ بزرگِ امریکایی، فرانک مارشال، که به بازیِ تهاجمیاش معروف بود.