باستان‌شناشی شهر |نگاهی به نمایشگاه مجموعه‌ای از تهران

باستان‌شناشی شهر
در حاشیه: مجموعه‌ای از تهران 
  • به قلم فرهاد اکبرزاده

فرض کنیم که هر اثر هنری بزرگ چیزی نیست جز بقایای یک شهر، و حضور شهر در هر اثر مدرن را مثل هوا بدانیم، البته نه صرفاً برای تنفس، بلکه بیشتر به همان معنا که وقتی می‌گویم «رقص نامی است که تن به هوا می‌بخشد» مراد می‌کنیم. … شهر به مثابه مکان سیاست‌گذاری تن، شهر به مثابه بطن مفصل‌بندی تجربه، شهر به مثابه یک ارگانیسم، و شهر به مثابه یک دستگاه بزرگ تولید تفاوت. اما مسئله بیشتر این‌جاست که چطور می‌توان شهر را در اثر هنری بازنمود. چگونه می‌توان شهر را از زیر آوار شهر بیرون کشید؟ یا چطور می‌توان شهر را به دورن موزه برد؟ خاصه وقتی پای یک برج در میان است؟

باستان‌شناشی شهر

معمولاً مسئله اصلی در باستان‌شناسی تعیین مختصات و کیفیات نوعی غیاب است. این غیاب عموماً از طریق تعمیم حضور بقایا، گسترش دامنه‌ی نشانه‌ها و شناخت و سنجش دقیق کارکردها حاضر می‌شود. یک جام سفالی شکسته، حالا در عوض داشتن ارزش مصرف، داستانی دارد، تاریخی. و کار باستان‌شناس بسط و تعمیم این نشانه و بیرون کشیدن رازی مدفون از دل‌ پیوند میان این سکوت با سکوت دیگر است. بنابراین چیزی که باید به زبان بیاید سکوت نوعی غیاب است که بر چیزها ماسیده، سکوتی که چگونگی گفتن از آن بسته به کلماتی است که دانه دانه از دل خاک بیرون می‌کشیم، قیدهایی که در معبرها می‌یابیم، فعل‌هایی که در «گاه»ها امکان وقوع داشته‌اند و بر قبضه ابزارها سوار بوده‌اند، همین‌طور حروف ربطی که در راه‌ها و بن بست‌ها و میدان‌ها خفته‌اند. پ‍س تبدیل سکوت یک غیاب به یک داستان بیش از آن که منوط به نوعی فرایند ترجمه باشد، شبیه بازآفرینی یک زبان است، و به ناگزیر مستلزم خلق نوعی گرامر، نوعی منطق معقول‌کننده کنش‌ها، اجزاء.

باستان‌شناشی شهر

موزه یک مکان امن است، یک جایگاه مقدس[۱]. جایی که چیز‌ها از روند تاریخ ربوده می‌شوند و به نشانه محض بدل می‌شوند، یک سرنیزه مفرقی دیگر نه قلبی را سوراخ می‌کند و نه یادگار معشوقی از یک جلگه‌ی بارانی است. موزه سرنیزه را در نشانگی محض خود منجمد می‌کند. موزه چیزها را از پیوندها و کارکردی‌هاش جدا می‌کند و در انزاویشان حبس می‌کند. پس می‌توان گفت هر موزه جایگاهی است برای اعاده‌ی حثیت ارزش نشانه؛ یک دستگاه بزرگ تولید انتزاع. و به همین دلیل هم هست که از همان آغاز اهداف آموزشی در ساخت موزه‌ها دخیل بود. چون فهم انتزاع اولین گام در فرایند یادگیری فرض می‌شد/ می‌شود.

موزه را می‌شود گاه شبیه نوعی واندرکمر(wanderkammer) یا «اتاقک کنجکاوی» هم دید. نوعی جهان صغیر که بازنمود یا مینیاتوری است از شخصی‌شدن جهان. یک حوزه خصوصی با خط و ربط‌های تصاوفی و بی‌پایان که می‌توان در آن یک بازی در ابعاد کیهانی به راه انداخت. یک شعر خوب که کلمات را از نسبت میان چیزها و نشانه‌ها رها کرده، یک آرامگاه زمان.

دوازده جعبه از تهران، دوازده واندرکمر، دوازده قاب بسته، دوازده نمای میکروسکپ‍ی از یک حجم ماکروسکپ‍ی، دوازده مجموعه‌ی باستانشناختی از تهران معاصر و دوازده عکس یادگاری با انتزاع. تلاش برای فهم ‍پیوندها، گره‌ها و تجربه‌های از دست رفته، حرکتی برای بازیابی «آنچه بود». حاضر کردن مختصات عظیم در ابعادی کوچک و باز‌گویی راز‌های پنهان شهر. گویی باز هم با رسالت موزه‌ها در آموزش چگونه دیدن مواجهیم، با یاد آوری این‌که چگونه می‌توان امر روزمره را از زیر آوار امر روزمره خلاص کرد، چگونه می‌توان شهر را دوباره دید و با هر دیدن شهر را از نو آفرید.

باستان‌شناشی شهر

 

[۱] Sanctuary