مُرد مُرادی، نه همانا که مُرد مرگ چنان خواجه نه کاریست خُرد
سایت تندیس به قلم جاوید رمضانی
نامه نیمه تیر ماه ۱۳۹۵
روز چهارم جولای روز استقلال آمریکا و روز مرگ عباس کیارستمی بود.
در بین رجل فرهنگی معاصر به سختی میتوان کسی به شهرت عباس کیارستمی یافت. شاید قرنهاست که فارغ از رجل سیاسی در دوران حیات خود اینچنین در عرصه فرهنگ جهان فردی از ایران زمین ندرخشیده و چنین بلند آوازه نگردیده است.
مرحوم سید جلال آشتیانی در باب ارزش فردی چون ملا هادی سبزواری در عرصه تفکر و حکمت چنین میفرمودند که پس از ملاصدرا تمدن اسلامی دچار نقصان گردید و شخصیتی متفکر چون او پدید نیامد تا زمان حضور ملاهادی سبزواری که تجمیع کننده باقی مانده آثار متفکران دوران شکوفایی ایران بود. او که در سالهای ۱۲۱۲ متولد شد عمده زندگی خود را در زمان ناصرالدین شاه قاجار طی نمود و در عرصهی تفکر باب اندیشهی افلاطونی ناب را گذارد و از حکمت نوافلاطونیان فراتر رفت.
به لحاظ اجتماعی دوران ناصری زمان آغاز تحول خواهی و جبران عقب افتادگی ایرانیان است.
بسترعقل جمعی هر جامعه ای دارای ضربانی است که با تولد ستارههایی در فرهنگ واندیشه، خود را می نماید. گرچه رفتن به قله های تمدن بشری کاری سترگ است که نه یک فرد بلکه بسیاری از اندیشمندان در بستر تاریخ حاضر میشوند تا نام یک فرد که نماینده آرزوهای هر ملتی است بر تارک معرفت جهان بدرخشد.
بی شک کیارستمی به اشتهاری دست یافت که تا قبل از آن تنها شعرای ایرانی در عرصه جهانی به آن دست یافته بودند.
و از سویی او نماینده نسلی بود که پس از جنگ جهانی اول متولد شدند. دورانی سخت و پر تحول در عرصه تاریخ معاصر. دورانی که مالامال از ایده آلیسم ملی و مذهبی برای باززایی تمدن ایرانی بود. اینکه کیارستمی حاصل آکادمی های تازه تاسیس مدرن ایران جدید است و در هنر سینما به این مهم دست یافته نشان از روند جدی و موثر این اصلاحات آغاز شده از زمان ناصرالدین شاه دارد.
مرگ، ابعاد او را دقیقا مشخص کرد. پدیده ای که جهان را متاثر نمود در حوزه داخلی کمتر مورد تامل و تفحص قرار گرفت. حقیقت اندیشه او نه به عنوان یک اتفاق که بر اساس فرم بدیهی و مشخص اندیشهی این اقلیم در برابر نگاه جهان مدرن و معاصر به هستی شکل گرفت. آنچنان که او را پدیده ای متفاوت می نمایاند، از سویی حاصل حوزه هایی مدرن و از سویی نماینده اگزیستانسیال وجود محور شرقی.
همسانی تحولات اجتماعی با تجربه زیست فردی در بستر تاریخ برملا کننده حقایق آمال و آرزوهای جوامع است.
بررسی تفکر و نقد آثار عباس کیارستمی نه در بضاعت این قلم و نه در حوصله این وجیزه است.
در تفسیر و تامل آثار این هنرمند فقید میتوان به یک نکته مشخص اشاره نمود؛ نگاه هستی شناسانه آثار کیارستمی جریان مألوف سینما را به عنوان هنری بیگانه از این سنت وبوم، در سطح جهانی متاثر کرد
مواجه انسان با دو عدم تولد و مرگ خود عامل خودآگاه و ناخودآگاه بسیاری از اعمال تمدن معاصر است. تمدن فعلی مسیری دکتر فاستوسی را برگزیده است. علم به قیمت هر چیز حتی روح انسان التیام بخش اضطراب بار هستی آدمی است.
کیارستمی در طرح مقولات حیات و عشق نبردی دائمی با نیستی آیده آلیستی و تجربه گرایان برپاکرد. عشق او مرموز و مالامال از تجربه های فردی بود که امکان زیستن و امید داشتن را حاصل میکرد. رئالیستی بی پرده و ساکن که در بطن آثار او حاصل پیچیدگی و ذکاوت ذهن خالقش بود.
مفاهیمی چون راه، طبیعت، زندگی و عشق دستمایه کارهای او گردیدند. مقولاتی که ریشه در معرفت قرون داشتند و از پس نگاهی امیدوار به انسان شکل گرفتند. او تلاش کرد از انباشتگی نیستی در حیات معاصر فضای هستی را شکل دهد و تعریف جدیدی از انسان و زمان را قوام بخشید. صحنه های زندگی کیارستمی آن چنان که اغلب آثارش را این چنین خلق کرد، در هنگام پدیدار شدن تدوین گردیدند که قدر معرفت او بر تقدیرش منطبق بود در عین حسن و زیبایی.