در این متن، اطلاعات و نقل قول افراد از وبسایت شخصی آنها و یا از وبسایت های خبری گرفته شده است. اما اگر اشتباه یا نقصی هم در آنها دیده شود، باز کلیت فرضیۀ متن را مخدوش نمی کند. همچنین در این متن بیشتر به نقش مؤلف پرداخته شده تا اثر، چنان که پیشتر، برگزارکنندگان حراج تهران نیز از بین اثرهنری و مخاطب و مؤلف، نقش مؤلف را مهم دانسته اند. در واقع دلیل تمرکز این متن بر افراد و حواشی آنها سعی در نقد خودارجاع حراج تهران است.
یک معاصر واقعی، کسی است که به تمامی، هم آیند با زمانۀ خویش نیست و به تظاهرات و ادعاهای آن نمی چسبد؛ این بدین معناست که او خود را نا به هنگام معرفی می کند، اما دقیقاً به همین دلیل، دقیقاً به واسطه ی همین شکاف و همین ناهمزمانی تاریخی است که او در قیاس با دیگران، استعداد بیشتری برای درک و به چنگ انداختن زمانۀ خویش دارد. (جرجو آگامبن)
این متن در ابتدا با یک پرسش شکل گرفته است؛ مکانیسم و مؤلفه های ورود آثار هنری به حراج تهران چیست؟ می دانیم حراج آثار هنری ممکن است به هر آنچه «هنر» نامیده می شود، مربوط باشد، یا نباشد. زیرا در حراج آنچه اهمیت دارد معامله یا همان «مارکت» است. مارکت به معنای معامله، تجارت، بازار و فروشگاه است و هنگامی که دربارۀ اثر هنری به کار می رود، وجه کالایی اثر را مهم می کند. دربارۀ آثار هنری مؤلفه های مختلفی را می توان برشمرد که در مؤثرتر کردن این وجه نقش دارند. از جمله قدمت اثر، اعتبار هنری اثر (که از راه تحلیل های مختلف به آن می رسد)، اعتبار رسانه ای اثر، و اعتبار هنری و رسانه ای مؤلف و یا حتا صاحب اثر. به بیان دیگر، آنچه منجر به خریدوفروش بهتر اثر می شود شهرت اثر هنری، شهرت مؤلف و یا شهرت صاحب اثر است. مثلاً در حراج تهران عکس هایی که آقای رضا کیانیان ارایه می کند و خودش هم چکش فروش آنها را می زند، گذشته از غیرحرفه ای بودن این عمل، با مؤلفۀ شهرت مؤلف سازگار است. اما، معمولاً در حراج تهران آثاری هم هستند که هیچ یک از مؤلفه های نام برده شده را ندارند. این آثار، نه خود مهم و مشهورند و نه هنرمندانشان. پرسش ابتدای این متن نیز همین آثار را نشانه گرفته است؛ این که مکانیسم و مؤلفه های ورود این دسته از آثار به حراج تهران چیست؟
از آنجا که در این متن مجال پرداختن به همۀ آثار و افراد حاضر در سومین حراج تهران نیست، به دو دلیل فقط افراد جوان بررسی می شوند؛ یک، جوان های حراج برای جامعۀ جوان و گستردۀ هنرهای تجسمی ایران زودتر الگو می شوند، و دو، برخی از جوان های شرکت داده شده در این حراج با فروختن یک اثر هیجان زده شده و احکام گمراه کننده ای را در باب مفاهیمی همچون «معاصر» صادر کرده اند.
در سومین حراج تهران، از بین ۸۷ هنرمندی که با آثارشان حاضر بودند، ۲۲ نفر متولدین دهۀ ۵۰ و ۶۰ شمسی، و به تعبیری هنرمندان جوان این رویداد بودند. از این تعداد، هشت نفر نه خود مهم و معروف بودند و نه اثرشان. در اینجا، با نگاهی گذرا به پیشینۀ کاری این هشت نفر و مرور نظراتشان، همچنان به دنبال دلایل ورود آثار این افراد به حراج تهران ایم.
یک ـ هنگامه صدری، متولد ۱۳۵۰ در تهران، و مدرس دانشگاه تبریز است. اثری از او در سال ۱۳۷۶ برگزیدۀ سومین نمایشگاه نگارگری ایرانی-اسلامی شده و تا میانۀ دهۀ هشتاد صرفاً در نمایشگاه های نگارگری شرکت کرده است. در زمینۀ نقاشی متعارف (نقاشی بر روی بوم پارچه ای) با دو نمایشگاه در گالری ساربان به یاد می آید. او، که اکنون نقاشی هایش را به سادگی با اکرولیک می کشد، دربارۀ مواد استفاده شده در یکی از آثار مجموعۀ «راز فرنگیس در تهران» (در صفحۀ فیسبوک اش) نوشته: «اکرولیک و اِسپرم طبیعی روی بوم». خانم صدری در مصاحبه ای که متن اش در وبسایت گالری ساربان آمده، گفته است: « بیشک با نگارگری نمیتوانستم این حرفها را بزنم، توانگری نگارگری در حوزۀ خاصی است و آداب مخصوص به خود را دارد. در حالی که در نقاشی این چنین نیست و هنرمند میتواند فاعل قضیه باشد و اندیشههای خود را به عنوان خالق به ثبت برساند، در حالی که در نگارگری هنرمند مفعول است. هنر نگارگری توانایی واردشدن به چنین حوزهای را ندارد.»
دو ـ دانا نهداران، متولد ۱۳۶۱ در اصفهان است. در کارنامه اشحتا یک نمایشگاه فردی نقاشی هم به چشم نمی خورد. نمایشگاه های گروهی او نیز در شهر اصفهان و در اماکن غیرخصوصی تهران مثل فرهنگسرای نیاوران و خانۀ هنرمندان بوده است. او در مصاحبه ای («نشریۀ داخلی پرواز»، اردیبهشت ۱۳۸۷) گفته: «سبک من مدرن یا بیشتر پست مدرن است. در سبک مدرن آدم می تواند هر کاری بکند، اما کارهای من شباهت هایی به فانتستیک و اکسپرسیونیسم انتزاعی دارد اما در کل پست مدرن است.»
سه ـ بهنوش فروتن، متولد ۱۳۵۶، مدیر گالری شکوه است و نمایشگاه هایش را هم در همین گالری برگزار می کند. از او کارنامۀ مشخصی در فضای مجازی پیدا نشد، اما در مصاحبه ای که در ۶/۹/۱۳۹۲ با روزنامۀ شرق داشته، گفته است: «من در آثار کهکشان به دنبال خدا می گردم و آن را به عنوان یک دوست بسیار نزدیک، یک نور لطیف مهربان که هر چه تاریکی و بدی است را از میان برمی دارد در مقام یک دلگرمی بزرگ و یک پشتیبان قرص به خودم و مخاطبانم یادآوری می کنم؛ در بعضی کارها هم می بینید که فیگورها به سمت نور می روند در یک اثر زنی را به تصویر کشیده ام که در حال سماع است و نوری در انتهای کار به چشم می خورد.»
چهار ـ علیرضا آستانه، متولد ۱۳۶۱ در اراک و دارای رتبۀ ممتاز از انجمن خوشنویسان در سال ۱۳۷۶ است. البته این هنرمند به دلیل نمایشگاه هایی که در گالری هما برگزار کرده شناخته شده تر از دیگران است، اما او نیز از کسانی است که راه صدساله را یک شبه پیموده است. در کارنامه اش نوشته «لیسانس از دانشگاه بلفورد، تگزاس ۱۳۷۸»، اما معلوم نیست چه لیسانسی! پایین تر هم به انگلیسی نوشته «پی.اچ.دی هنر در کالیگرافی ۲۰۱۴»، اما معلوم نیست چه پی.اچ.دی ای، در کدام کالیگرافی، و از چه دانشگاهی! او در متن روی کاتالوگ یکی از نمایشگاه هایش نوشته: « این ها نقاشی نیست. در مقولۀ نوشته جات هم جایی ندارد، از این که هنر خطاب شود هم خوشحال نمی شوم. بارها از خودم پرسیده ام که چه کاری انجام داده ام؟ درگیر چه راهی شده ام؟! و هربار به این نتیجه رسیده ام که هیچ اهمیتی ندارد. […] چه فرقی می کند این ها پاپ است، کیچ می شود، پست دادا به حساب می آید یا پست ماما!!»
پنج ـ فرناز ربیعی جاه، متولد ۱۳۶۰ در تهران، لیسانس و فوق لیسانس زیست شناسی، و شاگرد پرویز تناولی و علیرضا سمیع آذر از سال ۱۳۸۷ تا اکنون است. این هنرمند در کنار تنها نمایشگاه فردی اش در گالری شیرین و همزمان با شرکت در نمایشگاه های گروهی داخلی، در خارج از ایران فعالیتی بیش از حد توان و تصور یک مجسمه ساز عادی داشته است؛ آرت فر لندن (۲۰۱۳)، آرت فر میامی، آمریکا (۲۰۱۲)، حراج گالری اپرای دبی(۲۰۱۲)، آرت فر وینا، اتریش (۲۰۱۲) و نمایشگاه گروهی در گلاسکوی انگلستان (۲۰۱۲).
شش ـ حامد صدرارحامی، متولد ۱۳۶۰ در اصفهان است. دو نمایشگاه فردی در گالری ایده و گالری والی مهر، هر دو در سال ۱۳۹۱، در کارنامه دارد. او که در ابتدا به شیوۀ سوررآلیسم مرتضی کاتوزیان نقاشی می کشیده، در وبسایت شخصی اش گفته: « سال ها گذشت تا به قول احمد شاملوی عزیز: «در نقاشی، تجربه گرایی و فرم پردازی فاقد محتوا حرف مفتی بیش نیست. یک دروغ خوشگل و شاید مجلل است. خیلی که عالی باشد تازه یک دروغ متعالی است. و اگر پاره ای از به اصطلاح نقاشان یا منتقدان و نقاشی شناسانی که در واقع دلالان گشاد کیسه و وقیح تالارها هستند سعی می کنند برای تبرئۀ خود بگویند که این نقاشی عصر ماست و روح عصر ما در این شیوۀ نقاشی تصویر می شود، دلیلش فقط و فقط این است که این خانم ها و آقایان، نه معنی روح را می دانند و نه مفهوم عصر را… بلکه آدم هایی بیکار و بی مسؤلیت اند …»».
هفت ـ طاهرۀ صمدی طاری، متولد ۱۳۶۰ در تهران است. نمایشگاه های فردی اش را در سال های ۸۶ و ۸۸ و ۸۹ در گالری دی برگزار کرده و همزمان با همین نمایشگاه ها، در حراج ساتبی لندن ۲۰۰۸، حراج کریستی دبی ۲۰۰۹، آرت فر ولتا، نیویورک ۲۰۰۹، حراج کریستی دبی در آوریل و اکتبر ۲۰۱۱ و حراج کریستی دبی ۲۰۱۲ شرکت کرده است. در متنی که از او در ۲۷/۵/۱۳۹۳ در سایت «بانی فیلم» منتشر شده آمده است: «باید بدانیم که مارکت ، در هنر معاصر قوت گرفت و نه در هنر مدرنیستی! زیرا که هنر مدرنیستی و هنرمند مدرنیست قواعد و اصول ویژۀ خود را داشت و کلاً آثار خلق شده در پیوند با مخاطب خاص قابل فهم بود و مخاطبان عام در ارتباط با این آثار بیگانه بودند، اما اتفاقی که در هنر معاصر رخ داد این بود که آثار، پیوند خود را با هر مخاطبی حفظ کرد و باعث شد مارکت هنری نیز اهمیت ویژه ای به خود بگیرد».
هشت ـ سعید احمدزاده، متولد ۱۳۶۰ در تهران است. سه نمایشگاه فردی اش را در گالری آرتمیس کرج ۱۳۸۷، گالری دی ۱۳۸۸ و گالری ماه ۱۳۸۹ برگزار کرده است. او برگزیدگی بینال هفتم نقاشی را هم در کارنامه اش دارد که البته کمتر نقاش شناخته شده ای در آن بینال شرکت کرده بود. احمدزاده علاقۀ خاصی به وارد کردن نوشتار در آثار فیگوراتیوش دارد. از جملۀ آنها «داف تهران به شرط چاقو حلال»، «همایش نیمه خصوصی زنانه حلال»، «صددرصد حلال» و «ساخت ایران» است. احمدزاده در صفحۀ فیسبوک خود نوشته: «من عاشق هنری هستم که با جسارت از یک شخصیت معمولی، چهره ای معاصر و قابل ستایش بیافریند».
می بینیم که همۀ این افراد در دو ویژگی شریک اند: یک، همۀ آنها تا پیش از حضور در حراج، نگارگر، خوشنویس و نقاش بازاری بوده اند (و یا حتا همین پیشینه را هم نداشته اند و ناگهان به حراج پرتاب شده اند). و دو، همۀ آنها در حرف و یا در عمل نشان داده اند که شیفتۀ پدیده ای به نام «معاصر»ند. این افراد، اگرچه در آثار و گفته هایشان سعی کرده اند خود را باب روز و معاصر نشان دهند، اما به دلیل ناپختگی در تعارضات مدرن، به سادگی در معرض این خطر قرارگرفته اند که روزآمدترین و متحجرترین چیزها را یکجا در آثار خود جمع کنند. عدم شکل گیری هستۀ آگاهی «مدرن» در این افراد موجب شده است که آنها در برخورد با پدیدۀ به شدت مدرنی همچون «مارکت»، در ظاهر «معاصر»، اما در واقع به شدت ساده لوح باشند. در واقع این دو ویژگی نشان می دهد که هنر معاصر آنها بیش از آن که هنر معاصر باشد، بزک شدۀ همان هنر سنتی و بازاری است. آگاهی همیشه مانع یک موفقیت تمام عیار است. آگاهی مدرن، به وجودآورندۀ تردید و شرم در انسان است. انسان مدرن آگاه، به فرض موفقیت، باز شرمنده است، چراکه به قول کامو «موفقیت تنها برازندۀ مردان مبتذل است». مسأله، در حراج های هنری تهران و خاورمیانه، برخلاف نظر برگزارکنندگان اش، تفاوت و تفکیک میان هنر مدرن و معاصر نیست، بلکه مسأله، تشابه و ارتباط به وجودآمده میان هنر سنتی و هنر معاصر است. اتفاقاً آنچه می تواند سنت را به چالش بکشد، نابودش کند، و یا به تکاپو وادارد و از دل آن امر نو پدید آورد مدرنیسم است. هنگامی که مدرنیسم در هنر دور زده می شود، و تنها پوستۀ بیرونی سنت، با رنگ و لعابی دروغین، به پدیده ای به نام «معاصر» و «پست مدرن» می چسبد، آنگاه همین آثاری پدید می آیند که از امر نو کمترین بهره را برده اند.
به طور کلی، امروزه در مناطق مختلفی از جهان، و خاصه منطقۀ خاورمیانه، میل عجیبی به دور زدن مدرنیسم، بزک کردن امر سنتی و بخیه زدن آن به امر معاصر پدید آمده است. هنگامی که علیرضا آستانه می نویسد: « بارها از خودم پرسیده ام که چه کاری انجام داده ام؟ درگیر چه راهی شده ام؟! و هربار به این نتیجه رسیده ام که هیچ اهمیتی ندارد»، و خانم صدری می گوید: «بیشک با نگارگری نمیتوانستم این حرفها را بزنم»، به خوبی از این میل پرده برمی دارند. میلی که از قضا خود را به شکلی نمادین و تمام عیار در ساختار «دبی»، این مدینهالآمال هنرمندان معاصر خاورمیانه، نیز نشان می دهد.
پس دربارۀ پاسخ به پرسش ابتدای این متن، یعنی مکانیسم و مؤلفه های ورود آثار و هنرمندان به حراج تهران، جدای از شهرت اثر هنری، شهرت هنرمند و شهرت صاحب اثر، از یک مؤلفۀ دیگر هم باید نام برد: خودشیفتگی و ساده لوحی، و در یک کلام؛ تحجر هنرمند.
جواد مدرسی
منبع: حرفه هنرمند